به گزارش ایرنا، روزهای نخست شروع جنگ و هجوم وحشیانه رژیم صدام به مناطق مرزی بود و بمباران های گاه و بیگاه مناطق مختلف، حمله دهشتناک توپ و تانک دشمن و لشکر زرهی، صدای خمپاره بود و مارش نظامی، شوق دفاع از مرزها بود و آرزوی شهادت، جنگیدن در رکاب رهبر انقلاب و پاسداری از میهن.
صدای غرش جنگنده ها که شب و روز دیوار صوتی را می شکست، شهر در تاریکی فرو می رفت و صدای ضدهوایی ها بود و انفجارهای مهیب بمب در نقاط مختلف شهر، صدای آژیر آمبولانس بود و تاریکی و دود غلیظ و گرد و غبار و خاک که فضا را بیشتر ترسناک می کرد.
صدای جیغ کودکان بود و شیون زنان، هر کسی در رثای عزیزش مویه می کرد و تن مجروح گل پر پر شده اش را از زیر آوار بیرون می کشید، هنوز که سال های سال از آن روزگاران می گذرد و من بچه بودم تصاویری که پدرم از کشته شدن عروس همسایه و پدر شوهرش تعریف می کرد در ذهن دارم.
تمام دیوار خانه را خون پوشانده بود، کمی از مغز و موی تازه عروس روز خون ها بر دیوار نقش بسته بود و پیکر بی سرش کمی آن طرف تر از پدر شوهرش نقش زمین بود.
مرد دیگر همسایه مان که پایش از ران قطع شده بود را هنوز هم می بینم که با چوب های زیر بغلش همچنان بیش از سی سال است که می لنگد.
راستی زن همسایمان از داغ همسر و فرزند کوچکش تا زمانیکه از دنیا رفت، سیاه پوش بود و همیشه غم بزرگی در چهره اش بود، وقتی من تازه به مدرسه می رفتم، صدایم کرد و در حالیکه اشک تمام صورتش را پوشانده بود، گفت: پسرم با تو در یک شب به دنیا آمدید، اگه زنده بود الان مثل تو راهی مدرسه اش می کردم...
سالهای آوارگی بود و کودکی و ویلانی در کوه ها و دره های اطراف شهر، روزهای گرم تابستان بود و سوز سرمای سخت که در کنار هول و هراسی مردمانی مرزدار که شهر و دیار خود را رها نکرده بودند و به اطراف شهر پناه برده بودند تا دشمن بداند ما مرزداران مقاوم و غیور غیرتمان اجازه نمی دهد صحنه را برای دشمن خالی کنیم.
با کمترین امکانات می ساختیم، شلوغی ساعت ها صف طولانی نانوایی ها، نفت، نبود آب آشامیدنی مناسب، نبود برق و گاز و ... نتوانست با هول و هراس هر لحظه در پی بمباران و غرش هواپیماها اراده این مردم را متزلزل کند.
کلاس های درسمان در آن روزها که کلاس اول و دوم و سوم بودیم زیر چادر برگزار می شد و فضای باز اطراف چادرها حیاط مدرسه مان بود و با هر ترس و لرزی هر روز مادرانمان ما را می بوسیدند و راهی مدرسه می کردند نه شاید که در اثر بمباران و حمله هوایی هرگز نتوانند ما را ببینند.
بچه بودیم و از جنگ و آوارگی و بمباران چیزی درک نمی کردیم، بازی کودکانه امان بی هراس از هجوم وحشیانه هواپیماهای جنگی تداوم داشت و با هر غرش هواپیما و شلوغی و فرار فرار کابوس مرگ عزیزان هوای شهرمان ترس وجودمان را فرا می گرفت.
هنوز هم یادم است که اولین بار در همان سالهای پایانی جنگ تحمیلی بود که زن همسایه خودش را از شدت ناراحتی اعصاب و هراس و ترس با پیت نفت جلو چادر خانه به آتش کشید و همه وسایلشان سوخت.
موهای طلایی اش که همراه شعله های آتش از سرش می ریخت، ترس را در وجودم چند برابر می کرد و جیغ های ممتد جسم نیم سوخته اش با صدای شیون و ناله همسایه ها و پتویی که زن را در آن پیچیده بودند، تصویری است که سالهای سال در کنج ذهنم جا خوش کرده است.
خانه هایمان خراب بود، دیوارهای شهرمان ویران و درختان سبز و زیبای شهر همچون بلوط های کهنسال این دیار ماتم نشین و غبار گرفته و غم دار این مردم رنج کش شده بود.
سالها می گذرد، جنگ تمام می شود، ما بزرگتر شدیم و بیشتر همکلاسی هایمان فرزند یا خانواده شهید بودند، سالهای سال در انتظار از بین رفتن خاک خیابان ها و کوچه هایمان بودیم، نه خبر از توسعه بود و پیاده روهای زیبا، به جای دود کارخانه در شهرمان، دود آتش گرفتن جان تک تک مردمانی که تن به آتش می سپردند تا آرامش روح و روان یابند تمام فضای شهر را پر کرده بود.
آری استان ایلام، شهره به عروس زاگرس پس از سالهای جنگ بود که به واسطه فشارهای عصبی و روانی آن روزگاران تلخ چند سالی را مقام اول خودکشی در کشور داشت.
مردمان مهربان این دیار هنوز هم قانع اند، رنج بیکاری فرزندانشان می کشند و دم نمی زنند، شاد و خوشحال میزبان زواری که این دیار را برای گذر به عتبات عالیات و سفر کربلای معلی انتخاب می کنند می شوند و با هر آنچه که در اختیار دارند، از آنان پذیرایی می کنند.
مردمان رنج کش صبور ایلام هنوز هم مرزداران غیور این کشورند که با تمام وجود برای اعتلای ایران اسلامی برای آبادانی و عمران این سرزمین می کوشند.
ایلام سرزمین آلام و رنج ها، دیار خون و آتش و مشهد شهادت، اکنون دروازه عتبات گشته و تازه پس از سال های سال است که با وجود دارا بودن منابع عظیم نفت و گاز در چهار سال اخیر 85 درصد شهرها و روستاهایش به شبکه گازی کشور متصل شده است.
هنوز هم پای صنعت این دیار می لگند و نبود کارخانه های بزرگ و بخش خصوصی قوی فرزندان تحصیل کرده این سرزمین را راهی شهرها و کشورهای دیگر می کند.
سالهای جنگ و آوارگی تمام شد، مشقت روزهای خوش و ناخوش جنگ به پایان رسید اما قامت عروس زیبای زاگرس هر از چند گاهی سیاه پوش هجم ریزگردها می شود و نفس برای زندگی کم می آورد.
سالهای خون و آتش و خمپاره با همه دهشتناکی اش به اتمام رسید اما رنج این مردم قانع و صبور با درآمد و معیشت و رفاه کم هنوز ادامه دارد.
کاش هفته دفاع مقدس که پاسداشت هشت سال خون و قیام و غیرت و مردانگی رزمندگان اسلام است پاسداشتی باشد برای فداکاری و صبوری و مقاومت مردمان مرزدار این کشور که جانانه از کیان کشور دفاع کردند تا ارزش های انقلاب و رهبری حفظ شود.
به جای تکرار آن روزهای دهشتناک که در کنج ذهن تک تک ما کودکان روزگاران جنگ جا خوش کرده، این هفته مقدس سمبلی باشد برای دست مریزاد به زنان و مردان این خطه های مرزی که تکه های پاره عزیزانشان را کفن پیچ می کردند و دم نمی زدند.
باید گفته شود همه خاطرات و بیان شود رنجی که مردمان این سرزمین از آن روزهای تلخ بر ذهن و تنشان نقش بسته تا ارزش های و آرمان های والای نظام و ثمره خون گرانبهای شهدا ارزان فروخته نشود.
دولت باید با تدبیر ویژه ای تمام هم و غمش را چند سالی برای زدودن غبار محرومیت از این مناطق مرزی بکار گیرد تا جوانان این دیار ترک خانه نکنند و همچنان مرزدار مقاوم و صبور باقی بمانند.
یاد باد آن روزگاران خون و حماسه، زنده باد یاد خاطرات همه شهدای زن و مردی که بی دفاع پر پر شدند، یاد باد صبوری همه زنان و مردانی که جانانه از میهن و کیان این خاک دفاع کردند و مقاوم و سربلند آزادی و استقلال و پیروزی این کشور را امروز به نظاره نشسته اند.
گزارش: ناهید ابراهیمی ** انتشار دهنده: حسن کهزادیان
7177/6119
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.