این روزها با شیوع بیماری مرگبار کرونا، عروس زیبای زاگرس در پیچ و تاب گیسوان بلوط زارهایش، در نوای هلهله و چوپی کردی، در شادی و مویه سوزناک و شیون وی وی زنانش و ساز و دهل سوزناک چمری اش، در تقابل شیون و سکوت مرگ فرزندانش زانوی غم بغل گرفته و بدجور حال دلش غمین و زار است.
اکنون سالهای سال است که زنان و مردان این دیار در سوگ عزیزان خود با برگزاری آیینهای ویژهای همچون فاتحهخوانی و پرس و پو و قربانی کردن گوسفند "شو شیم" در پیش پای جسد کسی که تازه دار فانی را وداع گفته و چمر و مراسم سوم و هفتم و چله، آنچنان یاد تازه در گذشته را زنده و گرامی میدارند که در تاریخ این مرز و بوم و در میان قوم کرد و لر در فرهنگ بومی این دیار غنی از آداب و حرمت به مردگان بشمار می رود.
هنوز هم مویه و شیون زنان در رسای عزیزانشان آنچنان سوزناک و غمگین است که دل هر شنوندهای را ریش میکند و ناخودآگاه اشک از چشمانت جاری میشود و صدای وی وی زنان و دختران ایلامی در سوگ عزیزانشان دل هر بینندهای را به درد میآورد و قلبش را پر از اندوه میکند.
هنوز هم صدای ناله و شیون مردمان این دیار در آیین های عزداری در گذر تاریخ خاموش نشده است و هر کسی با شیوه خویش غم دلش را با خراشیدن صورت و دستانش با ناخن نشان میدهد.
حضور دوستان و آشنایان در همه مراسمات از غسالخانه گرفته تا کفن و دفن و فاتحهخوانی و شب هفت و چهلم آنچنان پرشور است که ابراز همدردی و تسلی بخشی با بازماندگان در ازدحام این حضورها بخشی از غم وجودی هر خانواده عزاداری را میکاهد.
حتی در برخی شهرستان ها نظیر دهلران تا شب هفتم همسایه ها برای خانواده عزدار غذا مهیا می کنند تا به هر طریق ممکن ابراز همدردی خویش را نشان دهند.
شاید تاریخ ایلام با فرهنگ غنی آن از زبان پیرزنان و پیرمردان برای برگزاری سوگواری در غم از دست رفتن عزیزان شنیدنی باشد.
اما اکنون و با شیوع کرونا نه صورتت را کنار میزنند و نه زن و بچه و عزیزانت میتوانند برای وداع آخر به بالینت بیایند، از فاصله دور تنها صدای ضجه و گریه به گوش میرسد و کسی جرات نزدیک شدن به قبر را ندارد؛ این شرح واقعی از فراغ اموات کرونایی است که این روزها در گوشه و کنار کشورمان به گوش میرسد.
این روزها اگر کسی بر اثر کرونا جان خود را از دست دهد بسیار غریبانه و تنها دفن خواهد شد، صحنههای دفن افراد کرونایی آنقدر دردناک و زجرآور است که تاب و تحمل دیدن آن بدون اشک ریختن و حسرت کشیدن محال است.
اطرافیان متوفیان نیز در دیده برخی همچون متهم هستند که بدتر از همه ماجراست و شاید همین مساله این روزها موجب میشود برخی حاضر نشوند به بیمارستان بروند و بیماری را از دیگران پنهان میکنند.
با وجود این همه اتفاقات واقعی و دردناک اما هنوز هستند افرادی که بیتوجه به همه توصیهها همچنان در شهر پرسه میزنند و به گشت و گذار میپردازند.
باید نکات تیره و دردناک واقعیت کرونا بازگو شود شاید چشمهای بسته بر واقعیت این بیماری ناشناخته بیدار شوند و برای حفظ سلامتی خود و عزیزانمان و دوری از غربت اموات با درخانه ماندن مسوولان را برای شکست کرونا کمک کنیم.
یکی از افراد کهنسال ایلامی گفت: در سالهای قبل که مرگ و میر کم بود، از دست رفتن یک فرد که عموما افراد بسیار مسن بودند، داغ بسیار سنگینی بود.
حاجیه سکینه فاضلی افزود: برگزاری چهل شبانه روز فاتحهخوانی در منزل متوفا، سیاهپوش کردن در و دیوار، گل بر سر مالیدن و لباس سیاه تا یک سال، عدم برگزاری هرگونه مراسم شادی و مسافرت و حتی روشن نکردن تلویزیون و رادیو از آداب و سنن فوت افراد بود.
وی ادامه داد: در هر مناسبتی معمولا بزرگان برای سرسلامتی به دیدار خانواده عزادار می رفتند و تسلی بخش دل غمدیده اش می شدند.
وی اضافه کرد: به مرور زمان با افزایش تعداد مرگ و میرها و سخت بودن پایبندی به این رسوم اکنون بسیاری از ان آیین ها از بین رفته است.
فاضلی گفت: پنجاه سال قبل وقتی دخترم بچه اش را به دلیل بیماری از دست داد، چوب حصین وسط سیاه چادر را کشیدم و کوانگ(آتش برپا شده در وسط سیاه چادر برای پخت و پز) را پر از آب کردم، گیس های بلندم را بریدم و به مچ دستم بستم و یقه لباسم را پاره کردم.
وی اظهار داشت: آن روزهای سخت را هیچ گاه فراموش نمی کنم تا مدت ها همسایه ها و دوستانم برایمان غذا درست می کردند، چون من حتی گوسفندان و گاوها را نمی دوشیدم و به خاطر غم بزرگی که داشتم بسیار از زندگی دلسرد شده بودم.
وی ادامه داد: هرچند گذر زمان آن روزهای سخت و شدت آن غم را کم کرد و دخترم بچه های دیگری به دنیا آورد اما غم و عزا در روزگاران کهن این سرزمین بسیار دردناک و سنگین بود و آداب خاصی داشت.
وی گفت: اکنون دیگر به خاطر زیاد شدن مرگ و میرها به دلیل سوانح مختلف امکان رعایت آن آداب وجود ندارد اما مراسم پرسه و فاتحه خوانی وهمدردی با خانواده مصیبت زده وجود دارد.
حاجیه سکینه در حالی که اشک از چشمانش جاری شده بود، گفت: اکنون با این بیماری که آمده و امکان فاتحه خوانی، غسل و کفن درست حسابی وجود ندارد و خانواده ها باید به تنهایی این مصیبت مرگ عزیزان خود را تحمل کنند، شرایط بسیار سخت است.
وی ادامه داد: یکی از همسایگان ما پسرش را از دست داده است و هر روز صدای مویه از خانه اش می آید و ما به خاطر تاکیدی که شده نمی توانیم در منزلش خاضر شویم و تسلی دل غمبارش باشیم.
پیرزن که اشک در میان چین و چروک صورتش گم نشده بود و به دامنش می ریخت، گفت: نگرانم که نتواند این غم بزرگ را تحمل کند اخر آن زمان که نوه من مرد، بسیاری از همسایه ها با صحبت هایشان مرا به زندگی امیدوار کردند اما اکنون هیچ راهی برای همدردی با افرادی که به دلیل کرونا عزیزانشان از دست می رود وجود ندارد.
وی ادامه داد: هر شب دعا می کنم خدا بهش صبر بده و بعضی وقت ها که دیگر تحمل نمی کنم من هم از حیاط منزل خودمان شروع به مویه می کنم تا شاید او بشنود و دلش آرام گیرد.
حاجیه سکینه گفت: دعا می کنم هرچه زودتر این بلا از سر مردم دور شود چون تحمل غم و اندوه برای ما که همیشه تسلی بخش داشته ایم و دوستان و اشنایان اطراف ما بودند تا مصیبت را تحمل کنیم، بسیار سخت است.
روایت دفن مادر، تلخ ترین بخش داستان کرونا
مردم کرد و لر از زمان های دور تا کنون با قداست و احترام بسیار ویژهای آیین تدفین و فاتحه اموات خود را برگزار میکنند اما اکنون در این شرایط مرگ یک فرد مبتلا به کرونا بدون هیچ همراه، همدرد و تسلی گویی همراه با ترس از ابتلا بسیار درناک و غمانگیز است.
بیگمان بیان این حقایق تلخ و دردناک شاید برای بسیاری از ما که بیمهابا به تفریح و گشت و گذار و میهمانی میرویم و بیتوجه به توصیههای پزشکی قرنطینه خانگی را تمسخر میکنیم شاید تلنگری باشد که به خودمان بیاییم و با در خانه ماندن به سلامت خود و عزیزانمان و قطع چرخه ابتلا به این ویروس ناشناخته کمک کنیم.
این ماجرای واقعی و روایت محمدحسین نظری از لر زبانان ایلامی از نحوه انجام مراسم مربوط به تدفین مادرش است که در اثر کرونا جان خود را از دست داد.
مرگ ظاهرا ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بامداد بوده اما تا خواهرم تماس نگرفت، کسی خبر نداد. روز بعد تعطیل رسمی بود و بیمارستان خلوتتر به نظر میرسید. برخلاف این همه توصیهها که بیمارستان نروید، برای تسویه و گرفتن جواز دفن، برادرم از همه راهروهایی میگذشت که محل قرنطینه بیماران کرونایی بود.
راننده آمبولانسی که از غسالخانه آمده بود از ماشین پیاده نشد، برادرم با نامهای که سرپرستاری داده بود رفت و یک نفر را با کلید سردخانه آورد. کارگر خدماتی بود، قفل را باز کرد و دور ایستاد. واضح بود میترسید نزدیک بیاید. حق داشت. راننده آمبولانس هم همینطور.
جنازه را از روی یک قفسه فلزی برداشتیم گذاشتیم توی تابوت پلاستیکی و بعد داخل آمبولانس. اصلا برای این کار آماده نبودیم. آمبولانس رفت و ما هم جداگانه، خودمان را به غسالخانه رساندیم.
آنجا هم وضعیت همین بود. مسوول غسالخانه هم از ما میترسید. گفت باید یه قبر بکنید به عمق ۳ متر. چند حلب آهک هم باید از همین پشت بخرید و زیر و روی جنازه بریزید. برای مردهشورها هم دو دست لباس بگیرید و گرنه دست به جنازه نمیزدند.
فردای همان روز، جنازه را برای تدفین بردیم. کفن را از روی صورت مادرم کنار نزدم آخر کدام فرزند روی صورت مادرش آهک میریزد؟ چه خون دلی! چه خون دلی! آیین تدفین در میان لرها قیامتی است. هر کس آن را دیده میفهمد ما در چه دوزخی بودیم.
ما مادرمان را یکشنبه هجدهم اسفند، ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بامداد، از دست دادیم. این گزارشی بود از آنچه ما افزون بر بیماری و مرگ مادر، تحمل کردیم. اندوه از دست دادن مادر برای ما دردی است که کهنه نخواهد شد و من اینجا از آن چیزی نمی گویم، اما شاید این شرح حال به دست کسانی برسد تا بیش از این زندگی و مرگ مردمان را خوار و حقیر نشمرند.
به راستی آیا این روایت دردناک نباید تلنگری باشد برای همه ما که به فکر سلامت خود و عزیزانمان باشیم و با پرهیز از ترددهای غیرضروری و در خانه ماندن به سلامت همدیگر و قطع زنجیره کرونا کمک کنیم.