به گزارش خبرنگار ایرنا، سردار بی نشانم، بابا جانم نامت برایم اعتبار و عزت است و تاج سرم اما می دانی که سهم من از دنیای بی تو چه بوده؟ می دانی جای خالیت چقدر و چند بار اشکم را درآورده؟ بابای عزیزم می دانی که حاضرم تمام ثانیه های عمرم را بدهم و باز به روزگارت با تو بودن برگردم...
مادرم را یادت هست همان زن نجیب ، مهربان و صبور که چراغ خانه ات بود و در طنین صدایت هر بار که صدایش می زدی عشق و محبت موج می زد و شادی تمام خانه کوچکمان را پر می کرد که تو هستی و زندگی تمام زیبایی هایش را به ما نشان می داد.
مادر حالا دیگر خیلی بیمار و رنجور است و تن نحیفش بر روی تخت بیماری تنها استجابت دعایی است برای رسیدن به تو زیرا که طاقت ندارد اینگونه بیمار و زمینگیر اسیر دست روزگار قهار شود.
می دانی بابای خوبم مادر تا آنجا که جان در بدن داشت و رمقی بر تن تمام تلاشش را برای پرورش و تربیت ما کرد اما روزگار نامراد، آنچنان تاب دوری از تو را برایش سخت کرد که قلب نازنینش شکست و سکته کرد.
مادرم آنچنان در زندگی تقلا و تکاپو کرد تا در نبود تو سردار بی نشانش کسی به ما تو نگوید و همان دختران نازدانه بابا و خانه باشیم و با افتخار در جامعه، روزگار سپری کنیم.
بابای خوبم ای سردار بی ادعای روزهای نبرد و حماسه، هرکس نداند من که خوب می دانم غم دوری و فراغ تو برای ما چقدر سنگین و سخت است که سهم نبودنت تنها برای ما غصه های بزرگ به اندازه کوه است و خنجر فرزند شهید و سهمیه دار بودنش برای هر موفقیت ما همچون تیری بر غرورمان فرو می رود.
کاش کسانیکه هر بار فرزند شهید بودن و سهمیه دار بودنمان را به رخ مان می کشند لحظه های غم تنهایی در پشت اتاق عمل مادرم که صدبار تنهایی مردم و زنده شدم و با چشمانی اشکبار و حسرت بار به کسانی که خانوادگی در پشت در اتاق عمل منتظر شفای عزیزانشان هستند و همدیگر را دلداری می دهند و تسلی خاطر هم هستند، بیاد آورند.
بابای خوبم خیلی دلم گرفته و غصه ها بر دلم تل انبار شده و نبودنت همچون سنگی است که همیشه در هر کلام بر سرم می خورد می دانی من که به واسطه نبودنت سهمیه دار خوانده می شوم آن روز سیزده بدر بچگی خودم و خواهرم را یک لحظه تصور می کردند.
همان روز که ما از شب قبل غذا آماده کردیم و در انتظار اینکه با عمو، دایی، خاله یا عمه یا آشنایی بیرون برویم و تفریح کنیم، همان روزی که صبح قبل از همه بیدار شدیم و از پنجره مشرف به خیابان همه دوست آشناها را می دیدیم که تک تک دست زن و بچه هایشان را گرفتند و رفتند و هیچ نگاهی حتی به خانه ما نکردند، بابای خوبم یادت هست چند ساعت پشت پنجره در انتظار ماندیم تا مادر با همه بغض گلویش دستمان گرفت و ما را بر سر قبرت آورد و همانجا ساعت ها گریستیم.
آن روز را با همه غربت و غم سنگینش فراموش نمی کنم هرسال که سیزده بدر می آید، با گذشت این همه سال باز هم همان خاطره تنهایی مان روحم را آزار می دهد.
بابای خوبم می دانی غصه های دلم و سهم من از نبودنت آنقدر غمبار است که نمی دانم کدامشان را برشمارم، روز عروسی من و خواهرانم که تنها بودیم و نبودنت سخت آزارمان می داد.
سردار بی نشان زندگی من می دانی دختر همه شکوه و احترام و اقتدارش و تاج سرش بابایش است اما من تاج سرم و سایه سرم و پشت و پناهم که پشتوانه اش دلم گرم باشد از هیچ غم و غصه ای رنجی به دلم نرسد سال های سال است از دست داده ام و جای خالی نبودنت را با هیچ چیز حتی سهمیه ای نمی توانم پر کنم.
خلا نبود وجودت در زندگیم اینقدر احساس می کنم که اگر تمام خوشی های عالم را داشته باشم حاضرم با یک لحظه حضور در کنارت معاوضه کنم.
بابای خوبم خواهران کوچکم را یادت هست که با عشق نام تک تک ما را برای اینکه پیرو زهرای فاطمه (س) باشیم، از القابش انتخاب کردی حالا خیلی بزرگ شده اند و خودشان بچه دارند اما مطمئنم آنها هم گوشه قلبشان خالی از یادت نیست و تمام لحظه هایی که با هم هستیم را تنها به تاثیرگذاری حضورت می گذرانند.
سردار شهید محمد میری 23 اسفند سال 1366 در شاخ شمیران کردستان به شهادت رسید.
7177/6119
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.