این مجموعه به کوشش «سعید اسلامی» و نمونه خوانی محمدرضا معتمدی نوشته شده و داستانهای کوتاه و بلند زیادی درباره شهدا، بویژه رادمردان شهید استان اصفهان در آن جای گرفته است.
نویسنده در همان ابتدا نوشتار خود را به روح پر فتوح سردار شهید سپاه اسلام شهید حاج «یونس زنگی آبادی» تقدیم کرده و مینویسد: برخی از خطوط را در پشت پرده ای از اشک و با گونههایی خیس نگاشته است.
نقلی از علامه طباطبایی در مقدمه کتاب آمده است که فرموده اند: «آیه شریفه 154 سوره بقره اشاره به حیاتی طیب و سعید دارد که خاص شهداست و فراتر از حیات به معنای زنده بودن است.»
حکایتی با عنوان «همیار نویسنده» درباره شهید ابراهیم هادی است که گفته شده در میان شهدا شخصیت متمایزی دارد و این برگرفته از مطالب و خاطرههای شگفتانگیز این شهید است.
صفحه 45 کتاب درباره شهید زهرا سادات معتمدی و نقل خوابی درباره فرم مخصوص سنگ قبر بعد از بمباران سال 1365 اصفهان است.
مسوول کارهای شهدا و فرم مخصوص سنگ قبرها، فردی بنام مکی نژاد است که گویا یکی از شهدای زن بمباران آن سال را فراموش میکند و از قلم میاندازد.
شبی میگذرد و شهید معتمدی به خواب وی میآید و میگوید: شما فرم سنگ قبرم را اقدام نشده امضا و جز موارد اقدام شده بایگانی کردید! لطفا برای اینکه مادرم که بر سر قبر من می آید از نبودن سنگ قبر من ناراخت نشود سنگ قبر مرا هم تهیه کنید.
«اگر ابراهیم زنده بود» نوشته ای دیگر درباره شهید «ابراهیم کشوری» از زبان مادر شهید است. هر وفت ابراهیم از جبهه می آمده همه وسایل خانه را کنترل می کرده تا اگر تعمیری نیاز داشته باشند آنها را درست کند. سه سال از شهادتش می گذرد و آبگرمکن منزل مادرش خراب می شود. مادر در این وضعیت به یاد ابراهیم و کارهایش می افتد و گریه می کند چرا که اگر ابراهیمش بود این وضع و روزگارش نبود.
همان شب فرزند به خواب مادر می آید. مادر می پرسد: کی آمدی؟می گوید: آمده ام آبگرمکن را درست کنم و کمی بعد دوباره می گیود: درستش کرده ام و دیگر مشکلی ندارد. بامداد که مادر از خواب بیدار می شود می بیند آبگرمکن بدون مشکلی کار می کند و جالب تر اینکه بعد از آن هم دیگر خراب نمی شود.
داستان دیگری از کتاب باز هم به شهید ابراهیم هادی و عنایات او درباره گذشته فردی است که بی حجاب بوده و زندگی اش در پوچی و دنیاطلبی سپری شده و همواره به دنبال راهی است که بتواند خودش را پیدا کند.
روزی با یکی از مربیان بسیج آشنا می شود و در جلسات کتاب سلام بر ابراهیم شرکت می کند و دختر بی حجاب در خلوت خود شروع به خواندن کتاب می کند. هر چه زمان می گذرد نمی تواند از شخصیت کتاب جدا شود و معتقد است؛ ابراهیم زندگی او را تحت تاثیر قرار داده و چهره نورانی و مظلومانه اش همواره در مقابلش قرار دارد. کمی بعد به سفر راهیان نور و معراج الشهدا می رود و اندرونش مدام گریه بوده و به یاد شهید هادی است و با خودش می گوید: یعنی شهید ابراهیم هادی صدایم را می شوند؟ یعنی به من با آن گذشته آلوده ام توجه دارد؟
ناگهان در همان معراج الشهدا خانمی در کنارش می ایستد و با مهربانی دستش را می گیرد و بی مقدمه می پرسد؟ شهید هادی را می شناسید؟ دختر در جای خودش میخکوب می شود و می گوید: بله و با خود می گوید: این خانم از کجا می داند که در دل من چه می گذرد؟
آن زن با حالتی مهربانانه می گوید: خواهرم شهید هادی به شما توجه دارد. مگر شما نمی دانید که شهدا روی شما که به زیارتشان آمده اید توجه دارند؟ و دوست ندارند گناهی از شما سر بزند.
در دستان آن خانم دستمال سفیدی است و می گوید: این دستمال از طرف شهید هادی است. بگیر و آرایش چهره ات را پاک کن و بدان شهدا زنده اند و ندای ما را می شنوند.
دختر دستمال را می گیرد و سرش را پایین می اندازد و گریه می کند. همین که سرش را بلند می کند، اثری از آن خانم نمی یابد.
خاطره ای دیگر درباره «آیت الله اشرفی اصفهانی» است که راوی می گوید: شبی ایشان را در خواب دیدم که به من فرمودند: چند روز قبل دختری از بستگانم بدون چادر و فقط با مانتو و روسری بر سر قبرم حاضر شد. بی حجابی ایشان باعث تکدّر خاطر و ناراحتی ام شد. با این حجاب بر سر قبر من حاضر نشوید. پس از کمی تحقیق پرس و جو، فهمیدم این ماجرا حقیقت داشته است.
برای اطلاع خوانندگان نویسنده کتاب در صفحه 101 اشاره به نحوه نامگذاری کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی دارد که با توجه قلبی قرآن کریم را می گشاید و آیات بالای صفحه را که می بیند، گریان می شود.
سوره صافات آیه 109 که می فرماید. «سلام بر ابراهیم»
رهبر انقلاب هم می فرمایند: «اخیراً کتابی درباره شهیدهادی خوانده ام. با وجود اینکه مطالعه آن را به اتمام رسانده ام اما هنوز کتاب را کنار نگذاشته ام.»
حضرت آیت الله بهجت(ره) نیز فرموده اند: «مطالعه زندگی خوبان به منزله کلاس درس اخلاق است و شما با مطالعه این کتاب، اثر معنوی آن را در وجود خودتان لمس خواهید کرد.»
همسر شهید حاج «محمدابراهیم همت» نیز که بعد از عروج ملکوتی شهید، فرزندش مریض می شود. همسر شهید در زمان بیماری فرزند از خستگی به خواب می رود و تعریف می کند: در حالت خواب و بیداری دیدم که شهید همت وارد اتاق شد و گفت: من بچه را نگهداری می کنم. کمی بعد فرزندم صدایم زد و گفت: «مامان پاشو من حالم خوب شده؛ الان بابا اینجا بود...»
سیده زهرا صالحی خوانساری در نقل دیگری از کتاب تعریف می کند که مادر شهیدی بنام حاج کاظم فرزند را در خواب می بیند و شهید به او می گوید: مارد جایم در بهشت خیلی خوبه. چیزی می خواهی برایت بفرستم؟
مادر میگوید: چیزی نمیخواهم. فقط جلسه قرآن که میروم همه قرآن میخوانند و می نمی توانم بخوانم خجالت میکشم. میدانند سواد ندارم و به من میگوید سوره توحید را بخوان.
پسرم گفت: نماز صبحت را که خواندی قرآن خودت را بردار و بخوان. بعد از نماز صبح مادر به یاد حرف شهیدش میاُفتد و قرآنش را بر میدارد و میگشاید و براحتی شروع به تلاوت کلام خدا میکند.
خبر دست به دست میشود و پسر دیگر مادر، موضوع را در محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادر را در تلاوت امتحان کند.
آیت الله نوری همدانی قرآنی به مادر شهید میدهند و مادر براحتی همه را می خواند اما بعضی قسمت ها را نمی تواند قرائت کند.
آیت الله از مادر شهید می خواهد قرآن خودش را بردارد و بخواند و مادر بدون غلط شروع به قرائت می کند. آیت الله نوری همدانی گریه می کنند و می گویند: «جاهایی را که نمی توانستید بخوانید متنی غیر از قرآن قرار دادم که امتحانتان کنم.»
آری؛ از این دست نقل ها و روایت های شگفت در کتاب زیاد است. از شهید گمنامی که بعدها خودش را معرفی می کند و می شود شهید «مهدی شریفی» که در نزدیکی مقبره آیت الله اشرفی اصفهانی مدفون است تا شهید دیگری از معراج الشهدای کرمان که به محض اینکه پیشانی بند یا حسین(ع) بر سرش می بندند، ناگهان چهره اش نورانی و روشن می شود و عکس های آن نیز روی جلد کتاب منتشر شده اند.
در ورقهای پایانی کتاب هم نوشتار و دل واژگانی از همسر سیدالهشدای مدافع حرم شهید محسن حججی با عنوان «نامه هم سر یک سر دار بی سر به هم سر بی سرش» تامل برانگیز مینماید.
اما جمله انتهایی مرور این کتاب جاودانه را از فرمانده لشگر امام حسین(ع) حاج حسین خرازی انتخاب کرده ایم. آنجایی که گفته بود: «گاهی یک نگاه حرام شهادت را برای کسی که لیاقت شهادت دارد سال ها به عقب می اندازد. چه برسد به اینکه هنوز لیاقت شهادت را پیدا نکرده باشد.»
کتاب «ما زنده ایم» در 320 صفحه از سوی انتشارات ستارگان درخشان استان اصفهان روانه بازار نشر شده است.