در این مطلب آمده است: عصر قدرت جمال عبدالناصر در جهان عرب را می ‌توان «عصر کودتا ها » نامید. از 1956 میلادی که ناصر علیه ژنرال محمد نجیب کودتا کرد و حتی پیش از آن در 1952 که آن دو با هم ملک فاروق را سرنگون کردند تا 1970 میلادی که ژنرال حافظ اسد با کودتای نظامی صلاح جدید را از سر راه خود برای رسیدن به ریاست جمهوری سوریه برداشت، در همه جهان عرب کودتا های موفق و نا موفقی صورت گرفت. نظامیان به تقلید از ناصر خود را ناجی ملت عرب دانستند و اتفاقا مردم کشورشان هم از آن ‌ها استقبال کردند. تحولات امروز شمال آفریقا، تجدید این گزاره را به نظر می ‌رساند . گویا ژنرال خلیفه حفتر در لیبی، سرلشکر احمد قائد صالح در الجزایر و ژنرال عوض بن عوف در سودان به دنبال این هستند که عبدالناصر کشور خود شوند. جالب این است که این تحولات 5 سال پس از کودتای ژنرال عبد الفتاح السیسی در مصر روی می‌دهد.
هرایر دکمجیان، استاد علوم سیاسی دانشگاه دولتی نیویورک، در کتاب « جنبش‌ های اسلامی در جهان عرب »، این اتفاقات را معلول بحران ‌هایی از قبیل بحران هویت، ضعف نظامی یا تضاد طبقاتی می ‌داند . این بحران‌ ها باعث می ‌شود اعتقاد به ظهور یک منجی در میان مردم پدید آید و یک رهبر کاریزماتیک بر موج تحولات سوار شود. (جنبش ‌های اسلامی در جهان عرب، ترجمه حمید احمدی، انتشارات کیهان، ص 27) چهارچوب نظریه‌ ای که وی ارائه می ‌دهد، تحلیل‌ کننده وقایع امروز آفریقای شمالی است.
در دهه 1950، مصر علاوه بر بحران هویت و بحران نظامی حاصل از شکست از صهیونیست‌ ها، با بحران اقتصادی و بیکاری فزاینده رو به‌ رو بود. تضاد طبقاتی در مصر چشمگیر بود. اخوان المسلمین پرچم‌ دار مطالبات مردم شد و ناصر نیز بر موج مطالبات سوار شد. ناصر دقیقا همان رهبر کاریزماتیکی بود که مردم می ‌خواستند . شاید همین کاریزمای شخصی او مهم‌ ترین سرکوب ‌کننده اخوان المسلمین شد.
لیبی و سرهنگ قذافی نیز همین داستان را داشتند. در الجزایر امروز، اختلاف فرودست و فرا دست مالی زیاد است و 30درصد جوانان بیکارند . دولت سخت بدهکار است و فساد مالی مانع از توسعه الجزایر شده است. اینجاست که خبر کاندیداتوری بوتفلیقه در ریاست جمهوری برای پنجمین بار، جرقه‌ ای به انبار باروت الجزایری ‌ها می ‌شود و ورود رئیس ستاد مشترک ارتش الجزایر بر این آتش یک بنزین است. عاقبت این جنبش مردم الجزایر، یک دولت نظامی مثل مصر است. تحولات بهار عربی با اعتراض علیه بیکاری شروع شد و عاقبتش را در مصر شاهد هستیم.
در سودان مردم چند سالی است با تورم عظیم دست و پنجه نرم می‌ کنند . بیکاری در سودان زیاد است. این امر پس از جدایی سودان جنوبی که بیشترین منابع نفتی این کشور را داشت، شدت گرفت. اگرچه عمر البشیر برای فرار از بحران اقتصادی به سوی عربستان رفت و دست در دست آمریکا نهاد، اما نتیجه مثبتی را نتوانست حاصل کند.
اعتراض مردم در آغاز به کمبود نان و سوخت بود؛ اما به ‌سرعت به سمت سقوط البشیر سوق یافت. ارتش سودان هم بین دولت و مردم، مردم را برگزیده است و کودتای نظامی، همان‌طور که عمر البشیر را 30 سال پیش رئیس‌ جمهور سودان کرد، همان ‌گونه هم او را سرنگون ساخت. ژنرال بن عوف ریاست شورای نظامی انتقالی را بر عهده دارد. در سودان، پیش از عمر البشیر، سرهنگ جعفر نمیری و صادق المهدی با کودتا روی کار آمده بودند و حتی دو دوره کوتاه حکومت پارلمانی این کشور هم با کودتا آغاز شده بود. نظام سیاسی در سودان با کودتا عجین شده است و این عجیب نیست روزی برسد که بن عوف با کودتا از کار برکنار شود؛ اما اقتصاد این کشور و رفع معضل بیکاری سودانیان موضوعی نیست که با حرکت انقلابی به ‌راحتی حل شود.
لیبی اما داستان تراژیک ‌تری دارد. با آغاز تحولات بهار عربی بین شرق و غرب لیبی جنگ داخلی رخ داد و شرقی‌ ها که بنغازی را پایتخت خود قرار داده بودند، توانستند پس از کشمکش‌های بسیار و البته یاری نیروی هوایی ناتو بر مرد طرابلس، سرهنگ معمر قذافی، غلبه کنند؛ ولی این برای آن‌ ها آغاز ماجرا بود. وقتی قذافی رفت، عوام این کشور قدرش را بیشتر دانستند. در فضای قبیله‌ ای لیبی، تنها وجود یک دولت مطلقه به ریاست فردی مثل قذافی مایه آرامش بود و وقتی او نبود، قبایل لیبی یاد حساب ‌های قدیمی افتادند که باید تصفیه کنند. جنگ داخلی دیگری آغاز شد و به حدی رسید که همه خواهان بازگشت قذافی شدند؛ اما قذافی را کشته بودند.
در فضایی که آمریکا می ‌خواست برای جنگ اقتصادی با ایران خرید نفت از لیبی را دوباره احیا کند، دو دولت و پارلمان مستقر در لیبی را برای صلح و اتحاد پای میز مذاکره نشاند. وضعیت اقتصادی هم که از سقوط قذافی روز به‌ روز بدتر شده بود. اینجاست که ژنرال خلیفه حفتر ظهور کرد و به‌ راحتی نیروهایش را به طرابلس رساند. شاید مردم لیبی در او یک قذافی دیده باشند تا ناجی‌ شان شود.
حفتر از پشتیبانی دلارهای عربستان سعودی مطمئن است و همین امر این گزاره را تقویت می‌کند که آمریکایی ‌ها از مذاکرات صلح لیبی راضی نیستند و ترجیحشان یک قذافی آمریکایی است. اینکه روسیه در اعتراض به اینکه قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد باید فقط حفتر را از جنگ باز دارد، نه همه طرف ‌های این جنگ را و قطعنامه را وتو کرد، احتمال ترجیح آمریکا به یک قذافی آمریکایی را تشدید می ‌کند . عاقبت لیبی هم دیکتاتوری نظامی است.
نتیجه تحولات، سرخوردگی اعراب است. جوانان برای فرار از بیکاری در الجزایر و سودان شورش کردند و در لیبی به ژنرال حفتر پیوستند. شاید در لیبی بتوانند در ارتش خود را مشغول کنند، ولی نه الجزایر و نه سودان آنقدر توان اقتصادی ندارند تا بیکاری را کاهش دهند. در نتیجه دولت ‌های آن کشورها برای وام ‌گرفتن به سمت آمریکا و متحدان منطقه‌ای ‌اش یعنی امارات و سعودی‌ ها می ‌غلطند تا بتوانند وام بگیرند؛ وام‌ هایی که اگر قرار بود کمک کند، به دولت عمر البشیر کمک می ‌کرد . اگر سیاست‌ های بانک جهانی و صندوق بین ‌المللی پول را اجرا کنند که بیش از پیش به قهقرا خواهند رفت.
به هر حال بهار عربی نتوانست دموکراسی بیاورد؛ این شورش‌ ها هم بیکاری را حل نخواهد کرد؛ اگرچه به لیبی ثبات خواهد داد و برای آمریکا جای پای محکم‌ تری در خاورمیانه ایجاد می‌ کند . ناصر و ناصر ها مردند و گویا در همه جا سنت است که پس از ناصر ها، انور سادات ‌ها روی کار بیایند که هوای آمریکا را داشته باشند.
7141/6026/
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.