در این مطلب آمده است: یکی از عواملی که در شرایط دشوار مانع آسیب رسیدن یا رساندن کودک و نوجوان به خود می شود، این باور در اوست که اوضاع هر چقدر هم سخت و بغرنج باشد، من توانایی مدیریت و پشت سر گذاشتن آن را دارم.
نوجوانی که به لحاظ روانی انعطاف پذیر است ، در طوفان خم می شود اما نمی شکند . موضوعاتی مثل مشکلات تحصیلی، شکست عشقی، مسائل مالی یا بر هم خوردن روابط دوستی، شاید برای والدین مسائل کوچک و گذرایی باشند، اما برای یک نوجوان می توانند تبدیل به یک بحران شوند و ا گر ظرفیت روانی آنها گنجایش پذیرش و حل این مسائل را نداشته باشد، می توانند حتی به رفتارهای پرخطر و آسیب رساندن به خود نیز منجر شوند. گاه تاکید بیش از حد ما والدین بر رشد تحصیلی فرزندان، آنها را از توسعه سایر مهارت ها که از آنها تحت عنوان مهارت های زندگی یاد می شود باز می دارد. برخی از ما معتقدیم کودک یا نوجوان اگر سرگرم درس باشد از خیلی مسائل دور می ماند و موفقیت های آینده او در زندگی تنها مشروط به موفق تحصیلی است.
بسیاری از ما والدین بر این باوریم که درس نجات دهنده فرزندانمان است. سرشان به درس و مشق شان گرم باشد و نمره های خوب بگیرند تا به دانشگاه بروند. حتی اگر بر این باور نباشیم، گاهی چنان تاکیدی بر نمرات بالا و درس داریم که از مسائل دیگر دوران نوجوانی غافلیم. همین موضوع، گاه سبب شکل گیری هویتی صرفا تحصیلی در نوجوان مان می شود و به محض مواجهه با کوچکترین چالش در این زمینــه دچار بحران می شود، چرا که تمام عزت نفس او منوط به نمره و موفقیت های تحصیلی شده و همین تنها چیز را هم که از دست بدهد، در واقع کل چیزی که هست زیر سوال می رود. بنابراین در چالش هایی که کوچکترین احتمال عدم موفقیت وجود داشته باشد، مانند رقابتی مثل کنکور، حتی از وارد شدن به چالش پرهیز می کند. زیرا که یاد گرفته تنها برای «نتیجه» تلاش کند و کل «فرآیند» یادگیری و تلاش (دقیقا چیزهایی که توانایی کنترل آنها را دارد) و لذت همراه با آن را از دست می دهد. این می شود که در نهایت، فرزندانی با نمرات20 اما با مهارت ها و تجربیات فقیر بار می آوریم که فقط یاد گرفته اند که درس بخوانند و نمره بیاورند و به محض مواجهه با چالش ها، خود را می بازند چون وابسته اند و ناتوان. چون مهارت ها و توانمندی هایشان متناسب با سنشان رشد نکرده، به این دلیل که تنها از آنها خواسته ایم که «تو فقط درست را بخوان ما همه چیز را فراهم می کنیم». کودک و نوجوان باید در طی رشد میزانی از نا کامی را متناسب با سنش تجربه کند، در حالی که والدین در دسترس او (و نه در خدمتش) هستند و او را حمایت می کنند. ما والدین گویی یاد گرفته ایم با محدود کردن محیط نوجوان، او را از آسیب ها دور نگه داریم. حال آنکه چیزی که بیشتر به ما کمک می کند تا مانع از آسیب دیدن نوجوانمان شویم، افزایش مهارت اوست و البته ارتباط نزدیک ما با او.
این روزها به دلیل شرایط خاص اجتماعی-اقتصادی، بسیاری از افراد احساساتی چون ناامیدی، افسردگی و سرخوردگی را تجربه می کنند. نوجوانان نیز از این امر مستثنا نیستند و زمانی که بیکاری تحصیل کرده های جامعه، شرایط سخت اقتصادی، مشکلات رابطه ای و دیگر شرایط دشوار اطرافیان خود را مشاهده می کند به احتمال زیاد دیگر انگیزه ای برای رشد و پیشرفت خود نخواهند داشت؛ به ویژه که آنها دقیقا در شکل دهی هویت مستقل خود و تعیین اهداف زندگیشان نیز هستند. حال این شرایط را به احساس ناتوانی و وابسته بودن نوجوانانی که پیشتر گفته شد، اضافه کنید. خیلی از نوجوانانی که این احساسات بی هدفی و پوچی را تجربه می کنند، افسرده شده و حتی در شرایطی اقدام به خودکشی می کنند.
بسیاری از تحقیقات نشان داده اند « تکانشگری »، «نامیدی» و « انعطاف ناپذیری شناختی» از مهم ترین عوامل خطرزا در خودکشی و اقدام به خوکشی نوجوانان هستند. نوجوانی که «عزت نفس» دارد، با اعتماد به نفس،» «خلاق» و «مسئولیت پذیر» است، در حیطه های مختلف زندگی اش همچون درس، روابط خانوادگی و دوسـتی، تفریح، ورزش، بهداشت و تغذیه، تعادلی برقرار است. تعادلی که سبب می شود در حیطه های مختلف همزمان رشد کرده و از درون احساس توانمندی کند.
ما والدین چقدر با مسائلی چون «وزن روانی،» «تفکرخلاق» و «مهارت های حل مسئله،» «انعطاف پذیری شناختی»، «توانایی تنظیم هیجان» و سرمایه روانی» آشنا هستیم و به آنها در مقایسه با نمرات ریاضی، علوم و فیزیک اهمیت می دهیم؟ البته این نگاه تنها به والدین محدود نمی شود سیستم آموزش و پرورش ما تقریبا در پرورش روانی دانش آموزان نزدیک به صفر و گاهی حتی منفی عمل می کند.
آنچه محیط امنی را برای نوجوان ایجاد می کند تا به توسعه مهارت های خود بپردازد، از دل شرایط دشوار عبور کند و حتی از آن در قالب سکویی برای شناخت بیشتر و بهتر و رشد خود استفاده کند، ارتباط موثر و نزدیک ما با اوست. ارتباطی که حمایتگر او برای رشد خواهد بود.
7141/6026
نوجوانی که به لحاظ روانی انعطاف پذیر است ، در طوفان خم می شود اما نمی شکند . موضوعاتی مثل مشکلات تحصیلی، شکست عشقی، مسائل مالی یا بر هم خوردن روابط دوستی، شاید برای والدین مسائل کوچک و گذرایی باشند، اما برای یک نوجوان می توانند تبدیل به یک بحران شوند و ا گر ظرفیت روانی آنها گنجایش پذیرش و حل این مسائل را نداشته باشد، می توانند حتی به رفتارهای پرخطر و آسیب رساندن به خود نیز منجر شوند. گاه تاکید بیش از حد ما والدین بر رشد تحصیلی فرزندان، آنها را از توسعه سایر مهارت ها که از آنها تحت عنوان مهارت های زندگی یاد می شود باز می دارد. برخی از ما معتقدیم کودک یا نوجوان اگر سرگرم درس باشد از خیلی مسائل دور می ماند و موفقیت های آینده او در زندگی تنها مشروط به موفق تحصیلی است.
بسیاری از ما والدین بر این باوریم که درس نجات دهنده فرزندانمان است. سرشان به درس و مشق شان گرم باشد و نمره های خوب بگیرند تا به دانشگاه بروند. حتی اگر بر این باور نباشیم، گاهی چنان تاکیدی بر نمرات بالا و درس داریم که از مسائل دیگر دوران نوجوانی غافلیم. همین موضوع، گاه سبب شکل گیری هویتی صرفا تحصیلی در نوجوان مان می شود و به محض مواجهه با کوچکترین چالش در این زمینــه دچار بحران می شود، چرا که تمام عزت نفس او منوط به نمره و موفقیت های تحصیلی شده و همین تنها چیز را هم که از دست بدهد، در واقع کل چیزی که هست زیر سوال می رود. بنابراین در چالش هایی که کوچکترین احتمال عدم موفقیت وجود داشته باشد، مانند رقابتی مثل کنکور، حتی از وارد شدن به چالش پرهیز می کند. زیرا که یاد گرفته تنها برای «نتیجه» تلاش کند و کل «فرآیند» یادگیری و تلاش (دقیقا چیزهایی که توانایی کنترل آنها را دارد) و لذت همراه با آن را از دست می دهد. این می شود که در نهایت، فرزندانی با نمرات20 اما با مهارت ها و تجربیات فقیر بار می آوریم که فقط یاد گرفته اند که درس بخوانند و نمره بیاورند و به محض مواجهه با چالش ها، خود را می بازند چون وابسته اند و ناتوان. چون مهارت ها و توانمندی هایشان متناسب با سنشان رشد نکرده، به این دلیل که تنها از آنها خواسته ایم که «تو فقط درست را بخوان ما همه چیز را فراهم می کنیم». کودک و نوجوان باید در طی رشد میزانی از نا کامی را متناسب با سنش تجربه کند، در حالی که والدین در دسترس او (و نه در خدمتش) هستند و او را حمایت می کنند. ما والدین گویی یاد گرفته ایم با محدود کردن محیط نوجوان، او را از آسیب ها دور نگه داریم. حال آنکه چیزی که بیشتر به ما کمک می کند تا مانع از آسیب دیدن نوجوانمان شویم، افزایش مهارت اوست و البته ارتباط نزدیک ما با او.
این روزها به دلیل شرایط خاص اجتماعی-اقتصادی، بسیاری از افراد احساساتی چون ناامیدی، افسردگی و سرخوردگی را تجربه می کنند. نوجوانان نیز از این امر مستثنا نیستند و زمانی که بیکاری تحصیل کرده های جامعه، شرایط سخت اقتصادی، مشکلات رابطه ای و دیگر شرایط دشوار اطرافیان خود را مشاهده می کند به احتمال زیاد دیگر انگیزه ای برای رشد و پیشرفت خود نخواهند داشت؛ به ویژه که آنها دقیقا در شکل دهی هویت مستقل خود و تعیین اهداف زندگیشان نیز هستند. حال این شرایط را به احساس ناتوانی و وابسته بودن نوجوانانی که پیشتر گفته شد، اضافه کنید. خیلی از نوجوانانی که این احساسات بی هدفی و پوچی را تجربه می کنند، افسرده شده و حتی در شرایطی اقدام به خودکشی می کنند.
بسیاری از تحقیقات نشان داده اند « تکانشگری »، «نامیدی» و « انعطاف ناپذیری شناختی» از مهم ترین عوامل خطرزا در خودکشی و اقدام به خوکشی نوجوانان هستند. نوجوانی که «عزت نفس» دارد، با اعتماد به نفس،» «خلاق» و «مسئولیت پذیر» است، در حیطه های مختلف زندگی اش همچون درس، روابط خانوادگی و دوسـتی، تفریح، ورزش، بهداشت و تغذیه، تعادلی برقرار است. تعادلی که سبب می شود در حیطه های مختلف همزمان رشد کرده و از درون احساس توانمندی کند.
ما والدین چقدر با مسائلی چون «وزن روانی،» «تفکرخلاق» و «مهارت های حل مسئله،» «انعطاف پذیری شناختی»، «توانایی تنظیم هیجان» و سرمایه روانی» آشنا هستیم و به آنها در مقایسه با نمرات ریاضی، علوم و فیزیک اهمیت می دهیم؟ البته این نگاه تنها به والدین محدود نمی شود سیستم آموزش و پرورش ما تقریبا در پرورش روانی دانش آموزان نزدیک به صفر و گاهی حتی منفی عمل می کند.
آنچه محیط امنی را برای نوجوان ایجاد می کند تا به توسعه مهارت های خود بپردازد، از دل شرایط دشوار عبور کند و حتی از آن در قالب سکویی برای شناخت بیشتر و بهتر و رشد خود استفاده کند، ارتباط موثر و نزدیک ما با اوست. ارتباطی که حمایتگر او برای رشد خواهد بود.
7141/6026
کپی شد