از معضلات بزرگ تاریخ اسلام این که فردی یا جمعی مدعی بقاء اسلام هستند اما در کنکاش دیگری، نتیجه متفاوت بدست می آید، و آن "بقاء حرف من" ، "بقاء تفکر خاص" و یا "بقاء گروه و جناح خاص" و یا "به رخ کشیدن" و... اینها هیچ کدام بقاء اسلام نیست و به خوبی با علائم روشنی می توان به این درک رسید.
در مورد امام حسن(ع) در ابتداء قصه، حکایت از آمادگی نبرد سنگین با معاویه و تشویق مومنین به نبرد دارد.
در مسجد کوفه بصورت علنی فرمود:
"ولولم یبق لبنی امیه الا عجوز درداء لبغت دین الله عوجا... اگر از بنی امیه پیرزنی زمین گیر هم بماند، همو دین خدا را منحرف می کند"!
و سپس با یک لشگر چهارهزار نفری حرکت فرمودند.... و خطبه مفصل هم بین راه خواندند که "مبادا از امر من تعدی کنید" .... (مقاتل الطالبین۶۳) .
ولی معاویه یک به یک سرداران سپاه امام را خرید! به گونه ای که در تعبیر تاریخ آمده؛ "فقلب علی الحسن" یعنی آنان رفتند و برعلیه امام مجتبی شدند! (الخرائج ۴۵۷۴/۲).
اینجاست که امام(ع) فرمود: اگریاری داشتم، شبانه روز می جنگیدم؛ "لو وجدت انصارا لقاتلته لیلی و نهاری .." (احتجاج۷۱/۲)
از این به بعد، همّ و غم امام حسن(ع) در جهت "بقاء اسلام "به شکل دیگری رخ می نماید.
دانستن یک حقیقت مهم؛ امام در موقعیتی قرار دارد که درمورد جهاد نیت ها و تفکرها متفاوت است؛ گروهی بسیار اندک از شیعیان دیده افراطی دارند، که می گفتند باید بایستیم!
ونیز گروهی از خوارج! و گروه سومی که برای رسیدن به غنائم وارد میدان شدند! و گروه چهارمی که به خاطر قبیله شان و سهمین بودن در قدرت آینده آمدند!
در این شرایط سخت داخلی سپاه امام و آنچه از فریبهای لشگر بنی امیه صورت گرفت، قصه ادامه جنگ، به گونه ای دیگری رقم خورد.
طبیعا همه این گروه های چهارگانه به شدت بر علیه امام خواهند شد و اعتراض خواهند کرد و به تندی حرف زده و حتی اهانت خواهند کرد!
اینجاست که سخن امام مجتبی(ع) یک کلمه است و آن "بقاء اسلام" .
با شواهد ذیل ما به خوبی می یابیم حرکت امام کاملا معقول و دین مدارانه و محافظت از خون بی گناهان بوده.
اولا؛ امام حسن(ع) امضاء خود را برخاسته از تقوا معرفی نمود؛ "ان اکیس الکیس التقی و ان احمق الحمق الفجور" (بحار۶۵/۴۴) پس از آنجا که اهل بیت(ع) مبرای از فجور هستند، پس انتخابشان عین کیاست است.
ثانیا؛ خود ایشان در سخنرانی در حضور معاویه فرمودند: معاویه در مورد چیزی دعوا دارد که خوب می داند از آن من است، مهم برای من مصلحت امت اسلامی ( که از آن تعبیر به بقاء اسلام می کنیم ) ؛"ان معاویه نازعتی علی حق هو لی دونه فنظرت صلاح الامه" ( الفتوح ابن اعثم ۲۹۵/۳)
پس امام (ع) طرف مقابل را رسوای تاریخ نمود تا بعد ادعای حقانیتی برای بنی امیه نکنند.
ثالثا؛ به اصحاب معترضش فرمود: من با این انتخاب صلاح شما خواستم رعایت کنم ؛ "لکنی اردت بذلک صلاحکم" . پس نه فقط بقاء اسلام، بلکه رهبر و امام معصوم در جامعه اسلامی، مصلحت یک به یک مسلمین را هم در نظر دارد.
رابعا؛ و در جمله دیگری به معترض دیگری سخن از حفظ "موجودیت شیعیان" دارد و فرمود: برنامه من برای حفظ شما شیعیان بوده مگرنه دشمن قصد براندازی مکتب تشیع را دارد ؛ "انی لم افعل ما فعلت الا ابقاء علیکم" (الفتوح.همان)
و در جمع دیگری با اشاره به حفظ خون شیعه و وحدت آنان دارد: "لم اردبمارایتم الاحقن دمائکم و اصلاح ذات بینکم..." (الامامه والسیاسه ۱۶۳)
در جمله دیگری امام حسن(ع) فرمود : اگر آنچه انجام دادم در این شرائط راانجام نمیدادم یک شیعه روی زمین باقی نمی گذاشتند ؛ "لولا ما اتیت لما ترک منشیعتنا علی وجه الارض الا قتل" ( بحار/ج۴۴ص۱)
و خلاصه وقتی در برابر جمعی از این سنخ ، اعتراضات قرار می گیرد ، با آگاهی تمام می فرماید:
خدا می داند آنچه من انجام دادم همه اش برای شیعیان منفعت است؛ والله للذی عملت لشیعتی خیر مما طلعت علیه الشمس.." (الاحتجاج ۶۷/۲)
خروجی سیره امام مجتبی(ع) این است که او؛ نه برای بقاء زعامتش صلح کرد، چون همه چیز به سمت معاویه رفت.
ونه آمد و به خاطر تکیه برحرف اولش که به تحریص بر جهاد با معاویه بود، یا دوری از اعتراضات دو آتیشه های ماجراجو، برجایگاه ناپایداری، اصرار ورزد.
به تعبیر برخی از بزرگان؛ جهاد امام حسن(ع) را نبایدکمتر از جهاد حضرت حسین(ع) دید،چون در دومی شهادت بود و لقاءالله ولی درسیره امام حسن(ع) عمری، ظالمی را دیدن بود و خون دل خوردن.
پس: بقاء اسلام فقط به شمشیر نیست گرچه آماده داشتن شمشیر و سلاح ضروری است.
بقاء اسلام به مصالحه ومذاکره هم فقط نیست، گرچه شاید در زمانی همو، ضرورت پیدا کند.
بقاءاسلام؛ به بودنِ مسلمین و ادامه خطوط اسلام دراجتماع ها و جامعه های بین المللی و منطقه ای ومحلی است.
وازهمه مهمتر؛"بودن اسلام در قلبهاست".