برخی بر این باورندکه با وجود اخلاق ما به قانون نیازی نداریم. البته دیدگاه سومی هم هست که معتقد است نه اخلاق فروکاستنی به حقوق است و نه حقوق فروکاستنی به اخلاق است. هیچکدام از دیگری بی نیاز نیست. این دو مقولههای جدا از هم هستند و کارکردی جدا از هم دارند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران،دکتر مصطفی ملکیان در پاسخ به پرسشی با عنوان " میان اخلاق و حقوق چه پیوندی است؟ " به طرح مطلبی در این حوزه پرداخته است. به گزارش وبلاگ "شدن" متن سخنان ایشان که در جلسه ای بیان شده است و در سایت شفقنا منتشرشده، به این شرح است: یک نگاه استقرایی به ما میگوید که در زندگی اجتماعی چهار چیز بایدها و نبایدهای ما را تعیین می کند 1. حقوق 2. اخلاق 3.دین و مذهب 4. عرف و عادات. اما اینکه خاستگاه کدامیک از این 4 چیز قویتر و موثرتر است ، جامعه به جامعه و زمان به زمان فرق می کند. یعنی ممکن است در جامعهای و در زمانی دین و مذهب خاستگاه بیشتری داشته باشد اما در جایی دیگر اخلاق و همینطور حقوق یا عرف و عادات. همچنین این امر، یعنی تبعیت از یکی از این چهار منبع تعیین بایدها و نبایدها، هم در افراد و هم در زیر گروهها متفاوتند. مثلاً در لایه جوانان پیروی از عرف و عادات کمتر دیده میشود تا در لایههای دیگر. سوال این است که با وجود اخلاق آیا به حقوق نیازی هست؟ یا برعکس چون حقوق برای بایدها و نبایدها تعیین تکلیف کرده است دیگر نیازی به اخلاق نداریم؟ به تعبیر دیگر آیا میتوان و بایسته است که اخلاق را به حقوق فروبکاهیم یعنی چون مردم اخلاق را رعایت نمی کنند قانون وضع کنیم؟ یا اینکه اخلاق اهمیت و اصالت دارد و در خلأ قانون و حقوق کارایی و اثر خود را نشان میدهد.
برخی را باور بر این است که با وجود اخلاق ما به قانون نیازی نداریم. البته دیدگاه سومی هم هست که معتقد است نه اخلاق فروکاستنی به حقوق است و نه حقوق فروکاستنی به اخلاق است. هیچکدام از دیگری بی نیاز نیست. این دو مقولههای جدا از همند و با دو کارکرد جدای از هم خیلی از کارها مانند حسدورزی خلاف اخلاق است اما خلاف قانون نیست و برخی از کارها مثل عصیان مدنی (مشابه حرکتی که گاندی آنرا وظیفه اخلاقی خود میدانست یعنی زیر بار قانون نرفتن بدون توسل به خشونت) خلاف قانون است اما خلاف اخلاق نیست. و البته عمل سومی هم متصور است که هم خلاف اخلاق است و هم خلاف قانون. منتهی با درجاتی متفاوت در میزان قبح حقوقی یا اخلاقی آن مثل تقلب در امتحان. که هم خلاف قانون است و هم خلاق اخلاق است. با این مثال میتوان درجه اخلاقی بودن جامعه را سنجید جامعهای که قبح اخلاقی تقلب در امتحان در آن مطرح نیست با جامعهای که برعکس قبح حقوقی آن مهم نیست بلکه قبح اخلاقی آن مطرح است خیلی با هم فاصله دارند. اولی جامعهای است به دور از اخلاق و دومی جامعهای پایبند به اخلاق. به همین خاطر است که وقتی قانون و حقوق در جایی ساکت است ما به اخلاق وانهاده میشویم و این یعنی اینکه قلمرو اخلاق قلمرو الزام نیست. قلمرو الزام مربوط به حقوق است. مالیات الزام قانونی است اما کمک به فقیر هیچ الزامی ندارد بلکه اختیاری است. فقه نیز عرصه حقوق و الزام است نه اخلاق، از همین رواست که اخلاق فقه را و فقه اخلاق را از میدان به در میکند. اخلاق پزشکی اگر با الزام همراه باشد میشود حقوق پزشکی. در اخلاق پزشکی بایستی جنبه اختیار در میان باشد اخلاق به پزشک میگوید که شما میتوانی برای بیمارت چند کار بکنی که اگر هم هیچکدامش را انجام ندهی تحت تعقیب حقوقی و قضایی قرار نمیگیری. فقط به میزانی که مختارانه به بیمار خود کمک میکنی فضیلتمندی. ملکیان در پایان این بحث افزود: ما باید حقوق را در قید اخلاق ببریم نه اخلاق را در بند حقوق؛حقوق آمده تا مناسبات اجتماعی ما را سامان دهد اما اخلاق برای استکمال ما آمده است فوندانسیون هر یک متفاوت است.اگر اخلاقیات را وارد حقوق کنیم به شهروندان ظلم کردهایم زیرا شهروندی که نمیخواهد اخلاقی عمل کند اما به زور او را وادار به اخلاق کنیم در واقع کاری غیر اخلاقی کردهایم. به تعبیر دیگر و در واقع اگر کسی به اخلاقی که به حقوق تبدیل شده عمل نکند باید جریمه شود و کسی که از ترس جریمه بخواهد اخلاقی عمل کند دیگر آدم اخلاقی نیست. انتهای پیام