یک واقعهای قبل از پاندمی کرونا اتفاق افتاد که باید توجهها به آن جلب میشد ولی نشد و در فضای سیاسی، تبلیغاتی و مناسبات گم شد و آن داستان خروج کشوری که به نظر میرسد در رأس فرهنگ، تکنولوژی و اقتصاد مغرب زمین قرار دارد؛ یعنی آمریکا از یک قرارداد بینالمللی در عرصهی محیط زیست بود. خیلی اتفاق بزرگی بود و به نظرم کم از ماجرای بمباران هیروشیما نبود.
به گزارش جماران دکتر سید محمد رضا بهشتی در نشست «پاندمی کرونا و مسئولیت اخلاقی در علم و مناسبات اجتماعی» که در موسسه دین و اقتصاد، برگزار شد: به طرح مجموعه ای از پرسش های پاسخ ناگفته فلسفه اخلاق درباره این موضوع پرداخت.
وی گفت: ما در پی آن هستیم که وضعیت کنونی را از این جهت مورد سؤال قرار دهیم که تا چه اندازه این مسئله با مسئولیت اخلاقی آن هم در عرصهی علم و مناسبات انسانی و اجتماعی گره خورده است؟. در شش ماه اخیر با یک پدیدهی گستردهای روبرو بودیم گذشته از اینکه عملکرد ها در سطح بهداشت و سلامت با یک ابعاد بیسابقهای پرسش برانگیز بوده در عرصهی نظری، اندیشهای، فلسفی هم به سؤالهای بسیار مهمی قوّت بخشیده و افراد زیادی را به تأمل واداشته است. در درجهی اول مسأله نسبت گرفتن انسان با طبیعت مطرح است.
استاد فلسفه دانشگاه تهران گفت: در داستان پاندمی کرونا به یکباره مسائل فلسفی چند دهه اخیر برجسته شدند. اگر دوستان مسائل را دنبال کرده باشند در محافل علمی و فلسفی، مقالات و نوشتههایی که در این باره منتشر می شود ابعاد بیسابقهای دارد. یک واقعهای قبل از این اتفاق افتاد و شاید نقطهای بود که باید یک دفعه تمرکز و توجهها به آن جلب میشد ولی نشد و در فضای سیاسی، تبلیغاتی و مناسبات گم شد و آن داستان خروج کشوری که به نظر میرسد در رأس فرهنگ، تکنولوژی، اقتصاد مغرب زمین قرار دارد؛ یعنی آمریکا از یک قرارداد بینالمللی در عرصهی محیط زیست بود. خیلی اتفاق بزرگ بود. به نظرم کم از ماجرای بمباران هیروشیما نبود. بعد از بمباران هیروشیما و پایان جنگ تأمل شروع شد دربارهی اینکه ما تواناییهایی عظیمی پیدا کردیم. در یک لحظه 200 هزار نفر با یک تصمیم انسانی و محاسبه خونسردانه که آیا 300 هزار نفر بمیرند بهتر است یا اینکه جنگ ادامه داشته باشد؟ از میان می روند. یک دفعه تصمیم میگیریم و کسانی که در این تصمیم هیچ نقش و صدایی ندارند، دربارهی بود و نبودشان تصمیم گرفته میشود به یکباره با اجرای یک تصمیم از بین می روند و بعد هم در توجیه آن کار گفته می شود که آیا 300 هزار نفر بمیرند بهتر است یا چند میلیون نفر بهتر است؟ گاهی فقط میگوییم انجام دادیم و تمام شد، خطا بود یا نبود مهم نیست. زمانی که میخواهیم چنین کاری را موجه کنیم وضعیت متفاوت می شود. اندیشمندان زیادی بعد از داستان بمب اتم دربارهی این ابعاد و مسئولیت انسانی و اخلاقی شروع به اندیشدن کردند.
دکتر بهشتی ادامه داد: به نظرم ماجرای خروج آمریکا از قرارداد پاریس واقعهی بزرگی بود ولی عجیب بود در قیاس با پیامدهای بزرگ آن با واکنش درخور در محافل علمی و فلسفی مواجه نشد. من یکه خوردم که پس چرا صدا درنمیآید؟ صدا درنمیآید نه فقط به عنوان اعتراض سیاسی بلکه به عنوان اینکه بود و نبود در خصوص انسان مورد پرسش است. به یکباره داستان پاندمی کرونا با تمام ابعاد آن هجوم آورد و طی شش ماه اخیر خیلی دیدنی و خواندنی هست که چه دریچههایی باز شده و چه سؤالاتی به یکباره هجوم آوردند؟ با فرصت زمانی که دارم امکان اینکه بتوانم به دایرهی پرسشها پردازم را پیدا نمیکنم واقعاً هم کار یک فرد به تنهایی نیست، من فقط افق مسئله را طرح میکنم. ما هنوز نمیدانیم چگونه پاندمی آغاز شد و حرف روشنی در این باره نیست. اول به یک ماجرایی در کشمکش سیاسی قدرتها با همدیگر تبدیل شد و ما هنوز نمیدانیم آیا پیدایش نوع خاص از خانوادهی کرونا یک پدیدهای است که بطور طبیعی اتفاق افتاده یا نه؟ حتی اینکه در یک سرزمین خاص نقطهی آغاز آن بوده یا خیر؟ همین مقدار هم مورد سؤال است و کار علمی میخواهد.
دکتر بهشتی ادامه داد: اکنون بیشتر داستان سیاسی و مطبوعاتی است کما اینکه یک تئوری یک بار مطرح شد و بعد درباره آن سکوت شد به دلیل اینکه پشتیبانی از طریق فضای سیاسی، مطبوعاتی پیدا نکرد. این تئوری می گفت احتمال دارد از پنج نقطه شروع شده باشد. اگر مسئله این باشد پیچیدهتر است. بنابراین هنوز ما نمیدانیم پیدایش ویروس کرونا در بستر طبیعی صورت گرفته یا مولود تصرف انسانی در فضای زیست است. اگر مورد دوم باشد مسئله بسیار جدّی است. حتی در خصوص برداشت اول هم زمانی از ویروس بدون دستکاری میگوییم مقصود بدون دستکاری مستقیم است یا تأثیرات غیر مستقیم فعالیت و کنشهای انسان ممکن است در پدید آمدن این ویروس نقش ایفاء کرده باشد؟ به هر حال چه مستقیم و چه غیر مستقیم اگر نتوانیم از سطح مسئولیت اخلاقی، خودمان را به سطح مسئولیت حقوقی برسانیم و داستان بایدها و نبایدهای مان را به شکل حقوقی طرح کنیم، لااقل در سطح اخلاقی میتوانیم مسأله را مطرح کنیم. آنگاه مسئلهای فراتر از این کشور و آن کشور، این نظام سیاسی و آن نظام سیاسی، این اقتصاد و آن اقتصاد است. نحوهی مواجههی انسان با طبیعت است که مورد سؤال بنیادی قرار میگیرد. اما از این مسأله زود عبور کردند و فعلاً خبری از آن نمیشنوید. اما این یکی از مسائلی بود که در خصوص آن در طی چند دههی گذشته مباحثات متعددی صورت گرفته بود. اکنون اتفاقی افتاده و پدیدهای سلامتی و موجودیت انسانها را در معرض تهدید قرار میدهد و یکی از نحوههای مواجه شدن با آن بعد اخلاقی اش است. در کنار این که باید تا جایی که مقدور هست پیامدهای این را کم کنیم یا از میان ببریم. اما امکانهای ما برای مواجهه با این ابعاد گستردهی میلیونی که در حال گسترش است، یقیناً کفاف نمیدهد.
دکتر بهشتی ادامه داد: هیچکدام از نظامهای اقتصادی- اقتصای پیشبینی چنین وضعیتی را نکرده بودند. نظامهای سلامت و بهداشت در هیچ کشور توان مواجهه با آن را ندارند. کانونهای سیاسی و اقتصادی دنیا یکباره با این ابعاد روبرو شدن و چنین حادثهای را مدنظر قرار نداده بودند. پس امکانهای ما محدود هستند. از یک سو امکانهای ما محدود هستند و از سوی دیگر با انبوه مبتلایان روبرو هستیم. چه کاری باید انجام داد؟ یک مورد اینکه تلاش کنیم تا جایی که مقدور هست امکانها را بالا ببریم. چگونه ما میتوانیم امکانات محدود را در جمعیت عجیب رو به افزایش تقسیم کنیم؟ آیا ما میتوانیم به نحو یکسانی با همه انسانها در برابر این مواجه شویم؟ اگر میتوانستیم مشکل حل شده بود ولی وگرنه باید بین افراد گزینشی صورت بگیرد؟ باز یک بحث کوتاهی آمد و رفت که در بعضی از کشورها افراد مسن خود به خود میروند و بر روی افراد جوان تمرکز پیدا می کنند. اما با چه توجیهای؟ چگونه میخواهیم ترجیح حیات بر حیات را انجام دهیم؟ با کدام ملاک اخلاقی؟ اینجا مسئله حقوقی است. آیا انسانها به نحو مساوی حق حیات و زیستن دارند؟ میدانیم امکانات کفاف این را نخواهد داد پس با صرف شعار دادن مسئله حل نمیشود. آیا میتوان معیاری برای ترجیح حیاتی بر حیات دیگر داد؟ چه کسی این معیارها را تعیین کند؟ اقتصاد تعیین کند؟. بگوییم جوانها کسانی هستند که در عرصهی اقتصادی کنشگر فعال اقتصادی هستند بنابراین توان را بالا خواهند برد و حتی توان برای اینکه بتوانیم در این عرصه موفقیت آمیزتر عمل کنیم را بالا می برند؛ در حالی که مسنها نمیتوانند کاری انجام دهند و فقط دریافت کنندهی خدمات و امکانات مقابله هستند و بنابراین اینها را ترجیح میدهیم؟ اما از سوی دیگر ممکن است کسی بگوید از کجا بدانیم حیاتی بر حیات دیگر چقدر ترجیح دارد چه بسا فردی با سن بالاتری ثمرات زندگیاش را نگاه کنیم مگر ثمرات زندگی فقط با معیارهای اقتصادی و صنعتی و امثال اینهاست که سنجیده میشود؟ خیلی پیچیده هست. این مسئله هم البته بیسابقه نبود ولی ابعاد به یکباره بزرگ شد و عملی با آن مواجه شدیم. باید در لحظه تصمیم بگیرید در حالی که به لحاظ نظری هنوز به جمع بندی که بتواند حتی یک اقل پاسخی در قبال این سؤال مهم را کفاف دهد ارائه نشده. بنابراین بدون پاسخ عدهای از انسانها از دریافت خدمات معالجه و بهداشت و امثالهم محروم خواهند شد و عدهای دیگر برخوردار خواهند شد. ما در معرض این تصمیم هستیم بدون اینکه عرصهای که با آن مواجه هستیم نسبتی با اندیشه و نظری که تا به حال داشتیم وجود داشته باشد. شناخت مسئولیت اخلاقی در چنین موقعیتی اصلاً قابل قیاس نیست. درست در معرض قرار گرفتهایم در حالی که این سؤال مورد نیاز اصلاً در افق دید ما قرار نگرفته است. آیا پیشتر مطرح بود؟ بله, به طور مثال در داستان سقط جنین این مسئله مطرح شده بود که بین حیات مادر و جنین در جاهایی باید تصمیم گرفته شود ترجیح با کدام است؟
به گزارش جماران استاد فلسفه دانشگاه تهران گفت: در مقایسه میان مادر و جنین آیا حیات جدید نسبت به حیات قدیم اولویت دارد؟ به چه دلیل؟ خیلی راحت نمیتوان گفت بچه آینده در پیش دارد و حیات جدید اولویت دارد. از کجا این اولویت را آوردهاید؟ بیست سال پیش که من در آلمان برای دورهی دکتری مشغول بودم اتفاقاً چنین چیزی مطرح شد. خانمی در حالی که باردار بود تصادف کرد و به مرگ مغزی دچار شد و بعد با اجازهی پدر و مادر و همسرش گفتند این خانم را زنده نگه داریم تا جنین برسد به زمانی که متولد شود. مرگ مغزی که خود مسائل زیادی دارد از چه زمانی مرگ را بگوییم؟ چگونه میتوانیم بگوییم این نقطه نقطهی مرگ است؟ بعد برای خودمان چنین مجال و جوازی قائل شویم که اینجا پایان زندگی فرد هست و در عوض حیات جدیدی را، امکان برآمدن و سر برآوردن دهیم. بعد از گذشت چند ماه پدر و مادر این خانم گفتند آیا دختر حق مردن ندارد؟ او موجود زنده هست و حق مردن دارد. چگونه او حق زنده بودن دارد و ما میفهمیم ولی دختر ما حق مردن ندارد؟ آیا چیزی به نام حق مردن داریم یا نداریم؟ چه کسی باید بله یا نه بگوید؟ با کدام معیار بله یا نه بگوید؟ بنابراین این مسئله بیسابقه نبود اما ابعادی که به یکباره با مسأله کرونا پیدا کرد، متفاوت است.
دکتر بهشتی ادامه داد: اکنون ما هستیم و هجوم بیماران و اشباع امکان در جهت معالجه و به گونهای ترجیح حیاتی بر حیات دیگر. چه کاری باید انجام داد؟ هیچ آمادگی نظری برای مواجه شدن با چنین مسئلهی عملی نداشتیم. من مجال اینکه همهی میدانها را جلو بروم ندارم. یک مورد مسئلهی فاصلهی فیزیکی و مسئولیت اخلاقی و حتی حقوقی در خصوص اقداماتی است که باعث شود حداقل سرایت بیماری به دیگران را کاهش دهیم آیا مسئولیت در قبال آن هست؟ چه کسی بر کدام اساس می خواهد بگوید این کار باید یا نباید انجام شود؟ مجاز است بلکه باید صورت بگیرد یا غیر مجاز هست و حتی میتواند عقوبت حقوقی داشته باشد؟ هنوز در هیچ جای داستان با اقدام و مواجههی حقوقی با کسی که از این شیوه تخلف کند روبرو نیستیم دلیل آن اینکه اصلاً آمادگی ای برای اینکه بخواهیم باید و نباید حقوقی را در قبال تحقق بخشیم به لحاظ نظری نداشته ایم. با کدام قانون و مبنا؟ با یک احساس و عاطفه شروع میشود و از سوی دیگر هم یک محدودیت است کما اینکه در طی ده روز گذشته با یک پدیدهی بسیار عجیب روبرو بودیم و آن تظاهرات در برلین آلمان علیه اقدامات پیشگیرانه بود. سی هزار نفر بیرون آمدند. نه در کشوری با تقسیم بندیهایی که جماعت میدهند در جهان سوم؛ بلکه در کشوری که پا به توپ مباحث مربوط به علم و مناسبات اجتماعی و با نظامهای شکل یافته ای که توانستند وضعیت زندگی اجتماعی و فردی را سر و سامان دهند. برخی مدعی بودند اولاً این مسئله دروغ بود. این مسئله به باید و نبایدها در عرصهی عمومی دربارهی یک مسئلهای که به اگزیستنسیل به معنای زیستی و وجودی انسان برمیگردد. اینها را درست کردند تا در حقوق شخصی ما پا بگذارند و بگویند نباید این کار را انجام ندهید. این در دایرهی حقوق شخصی هست و در دایرهی حقوق اجتماعی نیست. از سوی دیگر هم میگویند در دایرهی حقوق اجتماعی هست. اما خیلی اتفاق عجیبی بود. قبل از آن یکی دوستان عکس و فیلمهایی فرستاده بود که دوباره رستورانها پر شده و بعد تظاهرات سی هزار نفر! اول گفتند اینها فقط دست راستیها هستند بعد از مصاحبههایی که انجام گرفت نشان داد فقط دست راستیها هم نیستند پس مسئله پیچیدهتر هست. خانم خبرنگاری که ماسک زده بود تا با اینها صحبت کند مورد تعرض قرار دادند و گفتند برو یا پیش کسانی که ماسک دارند نباش. این پدیدهی خیلی عجیب است. مسئله فقط فاصلهی فیزیکی نبود، داستان محدود شدن دایرهی تماس و رفت و شد و ارتباط بود. حیات انسانی فقط خوردن و خوابیدن و به زندگی نباتی ادامه دادن نیست خود مناسبات و ارتباط جزو معنای زندگی انسانی است. و در این محدودیتهایی حاصل شده بود.
دکتر بهشتی گفت: مدتها بود بشر از بس به بیرون خودش پرداخته بود مجال پرداختن به تنهایی خودش نداشت و گفتند چه بهتر! یک فرصت این گونه فراهم شده است. اکنون میتواند ارتباطاتش را انتخاب کند بر خلاف قبل که یکسری از ارتباطات دست شما نبود. شما باید به انتخاب ادامه دهید. شما با یک عزلت ناخواسته روبرو هستید و واکنشها نسبت به عزلت ناخواسته متفاوت است با زمانی که فردی از جماعت بیرون میزند و به بیابان میرود و در غاز مینشیند و میگوید میخواهم خودم با خودم باشد. در این جا دو مسئله مطرح هست و پیامدهای چنین چیزی بسیار سنگین در نوع مناسبات و روابط انسانی است. همه گفتند فواید دارد و میتوان وجوه مثبت آن را دید ولی وجوه دیگری هم دارد که در نوع تلقی از زندگی جمعی انسانی تأثیرات عمیق میگذارد.
دکتر بهشتی در یک جمع بندی کلی گفت: به این ترتیب ما با پرسشهای بسیار مهم و جدّی روبرو هستیم و معلوم نیست ما حتماً به دوران ماقبل کرونایی برگردیم. این یک خوشبینی هست که همه دوست داریم این گونه باشد ولی خوشبینی دلیل بر اینکه حتماً چنین چیزی صورت بگیرد نداریم. گذشت از اینکه ماقبل کرونا برگشتهایم و هیچ نمیدانیم با روندی که در پیش داریم زندگی بشر با چه حوادثی در پیش خواهد بود و آیا وضع ماقبل و مابعد وضعیت یکسانی خواهد بود یا نه؟ من باید به لحاظ فلسفی یک درجه مسئله را عمیقتر کنیم اما فعلاً در حد افق گشایی و طرح مسئله من خواستم خدمت دوستان عرض کنم.
استاد فلسفه دانشگاه تهران گفت: به نظرم بیفایده نیست به این مقدمه هم بپردازیم. بخصوص که صحبت از مسئولیت اخلاقی در علم است. مقصود از علم درست علم تجربی جدید است. از قدیم الایام با توجه به اینکه طبیعت محیط زیست و زندگی ما بوده نحوههایی از نسبت گرفتن انسان و طبیعت روبرو بودیم. یک نحوه از نسبت گرفتنها نسبت گرفتن نظری- علم (تئوریک) بود. از دیرباز دست کم نزدیک به پنج سده قبل با تلاشهایی از جانب بشر روبرو هستیم که در آن با نوعی نسبت گرفتن انسان با طبیعت برای فهم طبیعت روبرو هستیم. گذشته از این در نسبت قرار گرفتن که در آن انسان به عنوان کنشگر آن هم کنشگری که به نحو تکنیکی و صناعی با طبیعت و موجودات طبیعی پیرامون خودش برخورد میکند؛ نحوهی سومی از نسبت گرفتن روبرو بودهایم در طی سدههایی که پشت سر گذاشتیم بخصوص در چند سدهی اخیر و آن نحوهی نسبت گرفتن زیباشناسانه و هنری با طبیعت است. بنابراین از دیرباز با این سه نحوه نسبت گرفتن روبرو بودیم.
وی گفت: آنچه در طی سدهی گذشته تاکنون آن هم شاید با قدمتی کمتر از نیم قرن به عنوان پرسش جدّی مطرح شد مسئلهی نسبت گرفتن اخلاقی عملی و حقوقی با طبیعت بود. تا به حال این مسئله در افق دید انسان قرار نگرفته بود به دلیل اینکه معمولاً اخلاق در دایرهی مناسبات بین انسانی مطرح بود. اینکه انسان نسبت اخلاقی و حقوقی با چیزی مثل طبیعت برقرار کند مورد سؤال بود مگر طبیعت چیست که با آن نسبت اخلاقی و حقوقی داشته باشیم؟ نسبتی که در آن بایدها و نبایدها مطرح هست طرح شد. از تقریباً اوایل دههی 70 سدهی پیش (1972 به بعد) در کلوپ رم اول بار بود که سران کشورها در آنجا جمع آمده بودند و مسائل مربوط به طبیعت و محیط زیست انسانی را در سطح کلان مطرح کردند و از زوایای مختلف به مناسبت این کلوپ هم اندیشیهایی در عرصهی اقتصادی، تکنیکی- صنعتی، اجتماعی و از جمله حوزهی فلسفه شروع شد. به این ترتیب مسئلهی مسئولیت اخلاقی در قبال طبیعت مطرح شد و طی نزدیک به پنجاه سال مباحص گستردهای را برانگیخت. مباحثی که شاید به صورت پراکنده قبلاً هم مطرح بود نه اینکه اصلاً مطرح نبود ولی به یکباره ابعاد مسئله به نحوی شد که انگار تمرکزی روی آن صورت گرفت و کارها نظری و پژوهشی و تحقیقی متعدد انجام گرفت. به گونهای که آدم احساس میکند دههی هفتاد سدهی گذشته در طرح مسئلهی اخلاق و نسبت اخلاق با طبیعت نقطهی عطفی شد.
دکتر محمد رضا بهشتی با این مقدمه ادامه داد: ما در بین نسبت گرفتنهای مختلفی که انسان با طبیعت دارد انگشت را روی نسبت گرفتن اخلاقی و حقوقی و مسئلهی خاستگاه بایدها و نبایدها گذاشتهایم. اگر قرار است طرح بایدها و نبایدها باشد و اگر اساساً طبیعت به منزلهی متعلق باید و نباید مطرح شود بر چه مبنایی؟ به دلیل اینکه ما با یک مسئلهای روبرو هستیم که از دایرهی اندیشهها، فرهنگها، ایدئولوژی، ادیان خاص و... بسیار فراتر است. هر گونه نسبت گرفتن انسان در رابطه با طبیعت انگار نمیتواند منحصر به در دایرهی یک فرهنگ، دین، نظریهی خاص، جریان فکری در سنت فکری خاص شود. بخصوص اینکه ممکن است یک نوع مطالباتی از اینجا نشأت بگیرد و به لحاظ اخلاقی انگار بتوانند مطالباتی از همدیگر داشته باشند یا به لحاظ حقوقی که فراتر از آن است. در این صورت چه کسی باید این مطالبات را انجام دهد؟ از کجا امکان تحقق این مطالبات را پیدا کند؟ آیا در سطح صاحبان قدرت، کانونهای سیاسی، سرزمینها و کشورها، فرا ملتها، سازمانهای بینالمللی است؟ هر کدام از اینها بر چه مبنایی هستند؟ به چه دلیل میتوان از دیگران انتظار تحقق بخشیدن به بایدها یا ترک کارها و محقق شدن نبایدها میتوان داشت؟ آن هم با تنوع فرهنگها، سنتهای فکری و ادیان و... پس مسئله خیلی با ابعاد بزرگ بود و طبیعی هست که آن زمان دایرههای مختلفی از بحث در اینجا مطرح شد. بنابراین انچه که با آن روبرو هستیم و در چند ماه اخیر پر رنگ هم شده بیسابقه نیست، داستانی است که چنین سابقهای پشت سرش هست و بعد هم داستانی است که ذیل بحث کلانتری قابل طرح است.
به گزارش جماران دکتر بهشتی گفت: مقدمهی دوم در خصوص ماهیت علم تجربی است. اکنون زمانی که صحبت از علم میشود بخصوص در فرهنگهای غیر مغرب زمین ممکن است درک و فهمی که از علم وجود دارد متفاوت باشد. در خود فرهنگ مغرب زمین با توجه به تفاوت در فهم و درک از علم مقصود ما مشخصاً علم تجربی جدید است. بنابراین باید این مفهوم کاملاً روشن باشد والا ممکن است دامنهی بحث آنچنان گسترده شود که دیگر نتوان در آن به یک جمع بندی روشنی رسید. آیا این علم با آنچه در گذشته با آن به عنوان علم میشناختیم یکی هست؟ دوستان میدانند در واقع دانایی یا حکمت از ایام باستان مورد توجه تأمل قرار گرفت و یک تقسیم بندی دربارهی دانایی یا حکمت صورت گرفت. همهی ما شنیدهایم حکمت به حکمت نظری و عملی تقسیم میشود. این تقسیم بندی با این شکل به ارسطو برمیگردد. البته این تقسیم سه تایی شد. داستان بر سر حکمت نظری، عملی و صناعی بود. اینکه چرا قسم سوم در آنها قرار گرفت دلایلی دارد. در سدههای میانه این قسم در آنها قرار گرفت سروکار حکمت نظری با شناخت هستی بود. در آنجا باز تقسیم بندیهایی ذیل این بود. دانایی نظری به دانایی در خصوص برترین موجود یا الهیات، موجود ریاضی یا ریاضیات، موجود طبیعی یا موجودی که در آن پیدایش و زوال و سیرورت مطرح است تقسیم میشود. در این نوع دانایی به خاطر نظر صورت میگرفت.
وی گفت: وجه اینکه قسم اول از داناییها یا حکمت، نظری بود بخاطر این بود که هیچ غایت دیگری غیر از خودش نبود؛ دانش نظری بخاطر نظر بود. هیچ فایده مندی، نفع، غرضی بیرون از خودش نداشت. «گفت تنگ چشمان نظر به میوه کنند/ ما تماشاگران بستانیم.» اینجا رسیدن به یک تئوریا بود. تئوریا در معنای قدیم شاهد و ناظر بودن و برترین غایت انسان رسیدن به حیات تئورتیک یا نظری بود. انسان شاهد و ناظر جهان باشد. از ماکسی مالدروس پرسیدند برای چه انسان پا به جهان گذاشت؟ گفت برای اینکه تماشاگر جهان و آسمان باشد. هیچ منفعت یا غرض بیرونی غیر از خودش ندارد و همین هم باعث برتری دانش نظری میشد. سعادت به این بود که بتواند خودش را به چنین حیاتی برساند. ارسطو این را به عنوان برترین حیات میشمارد. البته این مخصوص ارسطو نیست در واقع فهم عهد باستان از دانش نظری است.
استاد فلسفه دانشگاه تهران ادامه داد: در مقابل دانش عملی را داشتیم؛ در اینجا چرا نسبت گرفتن با انسان است؟ به دلیل اینکه انسان موجودی تک و تنها نیست. از دیدگاه ارسطو موجود تک، خدایان یا حیوانات وحشی هستند. انسان مدنی بالطبع است. بنابراین نسبت گرفتن انسان با انسان دیگر در سه دایره اخلاق که اینجا دانش عملی میشد و قسم اول دانش عملی اخلاق یا در یک سطح بالاتر جامعه و اجتماعی، سیاسی میشد. به دلیل اینکه انسان مدنی هست بنابراین، عضو مدینه و پلیس است. به همین دلیل این دانش پراکتیکه شد که اکنون پالتیک یا سیاست است. قسم سوم اولین واحد اجتماعی که پا برجا و خود بسنده تلقی میشد منزل یا خانواده بود. هر اجاقی یک واحد محسوب میشد و همهی کسانی که به یک منزل مرتبط بودند اعم از مرد، زن، فرزندان و خدمتکاران و... همهی اینها یک واحد محسوب میشدند. بعد قواعد مربوط به نسبت گرفتنها در داخل واحد، اویکاس (خانه)، نومیا (قانون)، اوکونومیا همان نامی هست که برای اقتصاد بعدها اوکونومی گفته میشود تدبیر منزل است. این چیزی بود که به عنوان دانش سوم شناخته میشد.
دکتر بهشتی ادامه داد: بنابراین دانش نظری، شناخت هستی، شناخت جهان با هیچ غایت مندی یا لااقل غایت انسانی گره نخورده بود. این وضعیت با پیدایش عصر جدید به یکباره دگرگون شد. به این معنا اساساً این سؤال پیش آمد دانشی که بخاطر خودش باشد چه ارزشی دارد؟ دانش آن چیزی هست که به ما توانایی دهد. جملهی معروفی از بیکن که همه شنیدهاید: علم مساوی قدرت. البته این جمله با این شکل در متن بیکن نیامده ولی مضمونش نزدیک است. او میگوید علم و قدرت با همدیگر همایندی و تصادق دارند و هر جا مصداق این هست مصداق آن هم هست والا از لحاظ مفهومی دو مفهوم هستند اما به لحاظ مصداق یک مصداق دارد. علم مصادق با قدرت است. قرار است توانایی چه به ما دهد؟ نخست اینکه بتوانیم آنچه پیرامون ما هست را بشناسیم و تبیین کنیم. دوم بتوانیم پیشبینی کنیم. پس علم باید به ما توانایی دهد و الا چه فایدهای دارد نظر را بخاطر نظر انجام دهید. نظر باید فایده مندی عملی داشته باشد و الا به چه منظور سراغ چنین کاری بیاییم؟ جالب است پس غایاتی پیدا کرد و دانایی نظری ما با نظری باستان فرق دارد. غایات آن انسانی شد. قرار است چه نتیجهای برای ما داشته باشد؟ قرار است ما را به بهروزی برساند. اگر غرض از زندگی انسانی در عهد باستان سعادت بود ولی اکنون به بهزیستی تبدیل شد. مقصود از بهزیستی در درجهی اول زندگی مادی من و شما بود. پس علم در یک جهت تغییر مهمی کرد و آن در جهت غرض و غایتی بود که دنبال میشد. این مسیر، مسیر دانش تجربی شد. اینکه چه شد به اینجا رسیدیم داستان مفصّلی دارد. یکبار در مؤسسهی دین و اقتصاد طی چند جلسهای من مسیری از عهد باستان تا دوران جدید ترسیم کردم که علم در مفهوم چه تحولات و تطوراتی پیش آمد. علم جدید که اصطلاحات به عنوان science میشناسیم ممکن است به لحاظ واژه هنوز با واژهی قدیم نسبتی داشته باشد ولی به لحاظ محتوی تغییرات مهمی کرد.
وی گفت: دانش تجربی یک ویژگی دارد که باعث میشود چیزی مثل مسئولیت اخلاقی در خصوص آن طرح شود که حتی در مقام شناخت با تصرف همراه است. برای اینکه در عرصهی دانش تجربی به شناخت چیزی برسیم همان اول تصرفی نسبت به آن انجام میدهیم. موضوع ما اوبژهی تحقیق شده است. کار دانش تجربی این است که اول فهرستی از پدیدههایی که در خصوص یک شیء با آن مواجه میشویم عمدتاً در درجهی اول پدیدههای محسوس یک شیء است را به دست آوریم. این دانش غیر از اینکه تجربی بود یک خاستگاه حس گرایانه دارد. ما پدیدهها را مورد شناسایی قرار میدهیم. نحوهی کار ما چه بود؟ اگر ما یک شیء را با n پدیده میشناسیم چه اوصاف و چه کنشها و افعالی که از چیزی سر میزند برای اینکه شناسایی کنیم n منهای یک فاکتور را تثبیت و شروع به سنجیدن دگرگونیهای آن میکنیم. پس نوع مواجه کمّی است و بعد هم دگرگونیها را میسنجیم. اگر بخواهیم همهی متغیرها را با هم تغییر دهیم چیزی نمیفهمیم بنابراین n منهای یک متغیر را تثبیت میکنیم و در آن تغییرات پدید میآوریم تا بدانیم با تغییرات ما چه خصوصیات و آثار قابل درک و ثبت به نحو تجربی کمّی میتواند حاصل شود. بنابراین یک اتفاق جالبی میافتد. در همان مرتبهی شناخت انگار با یک کنش روبرو هستیم. پس این گونه نیست که نظر ما کاری به خود موضوع نداشته است. زمانی که کار نظری و تجربی انجام میدهیم همان جا تصرف و دستکاری میکنیم. پس عالم تجربی به صرف کار علمی در موضوع یا متعلق کار علمی دستکاری میکند و بدون این نمیتواند شناسایی کند و به دلیل اینکه یک کنشی از ناحیهی فاعل صورت می گیرد بنابراین باید و نباید در خصوص آن مطرح شود.
وی گفت: مادامی که منفعل و آینهای بودیم که فقط باید از بیرون چیزی در ما تابیده میشد و دانش آینه و سیقلی شدن برای بازتاب هستی و جهان بیرون بود، ممکن بود بگوییم ما کاری انجام نمیدهیم که باید و نباید در خصوص آن بخواهد مطرح شود ولی زمانی که علم خودش حتی در مرحلهی شناسایی با یک کنش همراه است بنابراین باید و نباید مطرح میشود. پس طرح مسئلهی بایدها و نبایدها با دانش جدید به همدیگر گره خورد. خود به خود در دانش جدید میتواند این سؤال مطرح شود که آیا ما هر کاری میتوانیم انجام دهیم باید یا نباید انجام دهیم؟ در اینجا یک باید و نباید جدّی مطرح است. من اینها را به عنوان پس زمینههای بحث گفتم. وقت کوتاه است.
دکتر بهشتی افزود: در طی تقریباً پنج دههی گذشته ابعاد مختلف این مسئله آن هم در سطح دانشهای مختلف مورد سؤال و پرسش و بررسی و مباحثات بسیار سنگینی قرار گرفت. در همین دانش فیزیک یا طبیعت شناسی زمانی که ما در سطح ماکروفیزیک عمل میکردیم تصرف ما و اینکه حتی با سنجش کاری انجام میدهیم خیلی به چشم نمیزد ولی زمانی که از سطح ماکرو به سطح میکرو و زیر اتمی و داستان فیزیک کوآنتومی رفتیم به یکباره دیدیم وارد کردن وسیلهی سنجش خودمان در داخل محیطی که میسنجیم و موضوعی که مورد بررسی قرار میدهیم موضوع را عوض میکند. بنابراین خیلی پیچیدهتر است. معلوم شد بر خلاف سطح ماکرو، مکانیک و فیزیک عمومی زمانی که وارد این حوزه میشوید، ورود شما مساوی با تغییر در محیط و موضوع است. پس ابعاد بحث خیلی جدّی شد. زمانی که وارد عرصهی زیست و زیست شناسی شدید یک عالمه مسئله برمیانگیزد. در شاخههای مختلف زیست شناسی از تکنولوژی ژن گرفته و خیلی از مسائل با مقدمهای که عرض کردم حدس بزنید باید چه میدانهایی جلوی چشم گشوده و طرح شود. چیزی مثل مسئله به مرگی که در آن ما امکان می یابیم بر خلاف آنچه در گذشته بوده بتوانیم یک فردی را به مدد ابزارها و دستگاهها زنده نگه داریم و طول عمر او را بالا ببریم در عین حال که شاید نتوانیم بیماری او را شفا دهیم و اور را معالجه کنیم. آیا باید این کار را انجام دهیم یا نباید این کار را انجام دهیم؟ آیا مرگ خوب و بد وجود دارد؟ آیا مجاز هستیم در جاهایی بخاطر حتی حفظ کرامت انسانی به یک فرد اجازه دهیم بمیرد و آیا نفس زنده بودن او به هر قیمتی ارزش مطلق است و امثالهم.