در ابتدا لازم می دانم خدمت خوانندگان محترم عرض نمایم که این نوشتار، چکیده و تلخیص پژوهش حقیر در رابطه با صلح امام حسن (ع)می باشدکه اصل پژوهش به دلیل مطوّل بودن، قابل ارائه در رسانه ها نبوده، پس بنابراین بصورت اجمال و بسیار مختصر و با قلمی روان و ساده تنظیم شده است تا تقدیم به شما عزیزان نمایم؛ باشد که خداوند توفیق نشر اصل پژوهش را عطا فرماید.
برخی از نویسندگان اهل سنت بر این باورند که امام حسن (ع) هر چند پس از شهادت پدر بزرگوارشان، امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) خلافت را پذیرفتند، قصد داشتند با معاویه صلح نمایند و خلافت را به او بسپارند اما چون نمیتوانستند بدون برنامهریزی دست به این کار بزنند، طی برنامهای چند ماهه این کار را انجام دادند. دلیلی که آنان برای این تصمیم امام حسن(ع) ذکر میکنند این است که ایشان از طرف پیامبر (ص) برای انجام این کار مأموریت داشتند.[1]
در مقابل، امامیه بر این نظرند که امام حسن(ع) هیچگاه قصد نداشتند که با میل و رغبت امر خلافت را به معاویه بسپارند و اتفاقاً تلاش کردند که در برابر زیادهخواهی معاویه بایستند اما شرایط به گونهای رقم خورد که ایشان مجبور شدند با معاویه صلح کنند و خلافت را به او بسپارند. یعنی در واقع صلح امام حسن(ع) یک برآیند بوده است و نه یک فرآیند.
فرآیند بدین معنا است که امام حسن (ع) از ابتدا تمایل داشتند با معاویه صلح نمایند ولی این امر به یکباره نمیتوانست محقق شود و امام حسن (ع) خودشان شرایطی را پدید آوردند تا این خواسته خود را عملی کنند.
اما برآیند به این معنا است که صلح با معاویه خواسته اولیه امام حسن (ع) نبوده است. بلکه امام به دلایلی متعدد وظیفه شرعی خود را جنگ با معاویه میدانستند اما شرایط به گونهای رقم خورد که ایشان ناگزیر شدند به صلح با معاویه تن در دهند.
شواهد تاریخی، فرضیه ما (برآیند) را اثبات میکند.
ما برای تبیین این امر، مقاطع تاریخی مرتبط با بحث را به چند مرحله تقسیم میکنیم؛
مرحله اول: اعلام وفاداری مردم
پس از شهادت امیر مؤمنان علی(ع)، به صورت عمومی با امام حسن(ع) بیعت شد و ایشان خلیفۀ مسلمانان گشت.[2]
در چنین شرایطی از شام خبر رسید که مردم آن سرزمین با معاویه بیعت کردهاند. این اقدام در واقع نوعی خروج علیه حکومت مرکزی تلقی میشد. مردم کوفه نزد امام حسن(ع) آمدند و از ایشان خواستند تا سپاهی برای نبرد با معاویه تشکیل دهند. ایشان هم پیشنهادشان را پذیرفت و قیس بن سعد بن عباده را به عنوان فرماندۀ لشکر دوازدههزار نفری خویش تعیین نمود و وی عازم شام گردید»[3].
این گزارش البته نشان میدهد که امام حسن (ع) خودشان در آغاز مردم را به جنگ با معاویه دعوت نکردند. شاید دلیل این امر این باشد که امام از مردم کوفه مطمئن نبودند اما وقتی خودشان پیشنهاد دادند؛ حجت نیز بر امام تمام شد و پا در میدان نبرد گذاشتند.
مرحلۀ دوم: تلاش برای ترور امام حسن
ابن سعد در الطبقات مینویسد: «پس از شهادت علی، فرزندش حسن بر مسند خلافت نشست و در همان ابتدای خلافتش در حالی که در نماز ایستاده بود، شخصی، بر وی حملهور شد و با خنجری که در دست داشت، او را زخمی نمود... و به همین خاطر حسن بن علی ماهها در بستر بیماری به سر برد و سرانجام زخمش بهبود یافت.»[4]
حادثه ترور امام حسن (ع) هرچند از عزم امام برای نبرد با معاویه نکاست امابخوبی نشانگر این واقعیت بود که خط نفاق در میان مردم کوفه وجود دارد.
مرحلۀ سوم: اعزام سپاه
امام حسن(ع) با لشکری از اهل عراق، از کوفه عازم مدائن شد و قیس بن سعد بن عباده را به فرماندهی پیشآهنگان لشکرش گماشت.[5] انتخاب قیس به عنوان فرمانده سپاه بخوبی گویای این مطلب است که امام حسن(ع) خود را برای نبردی بزرگ آماده کرده بود. چراکه قیس بنا بر گزارشهای تاریخی[6] فردی بود جنگنده و دارای تدبیر و علاوه بر این، قیس افرادی را برای خود انتخاب کرده بود که عهد بسته بودند که تا پای جان ایستادگی کنند.[7] این نکته مورد تأیید عمروعاص نیز قرار گرفته است. چراکه بخاری با سلسله سند خود از عمرو بن عاص نقل میکند که وی پس از دیدن سپاه امام حسن(ع) به معاویه میگوید: «گردانها و لشکریان (حسن) را به گونهای یافتم که تا بر رقبای خویش پیروز نشوند، دستبردار نیستند»[8].
مرحلۀ چهارم: آشوب در سپاه امام حسن
هر چند نیروهای قیس، افراد پا در رکابی بودند، اما در سپاه امام حسن(ع) افرادی نیز حضور داشتند که تمایل به جنگ نداشتند و در واقع ستون پنجم سپاه معاویه بودند. این افراد دست به تحرکاتی نیز میزدند. مثلاً مختار بن ابوعبید بن مسعود نزد عموی خود، سعد بن مسعود حاکم مدائن در زمان حضرت امیر المؤمنین، آمد و به وی پیشنهاد داد که در ازای تحویل امام حسن(ع) به معاویه به ثروت و قدرت برسد. سعد نیز در پاسخش گفت:: «لعنت و نفرین خداوند بر تو باد. آیا میخواهی من به نوۀ رسولخدا (ص) یورش ببرم و او را دستگیر کنم؟ براستی که تو، آدم پست و فرومایهای هستی!»[9]
به نظر میرسد اینگونه تحرکات در سپاه امام هنوز آنچنان گسترده نشده بود که امام حسن(ع) تصمیم به صلح با معاویه بگیرند و شاهدش این است که نخستین بار پیشنهاد صلح از سوی معاویه مطرح گردید که در مرحله بعد به آن میپردازیم.
مرحلۀ پنجم: واکنش معاویه به جنگ
امام حسن(ع) با وجود همه این مشکلات سپاه خود را برای نبرد با معاویه سامان داد و در مقابل معاویه جبهه گرفت؛ سپاهی که هر چند در آن نیروهای آماده برای نبرد نیز حضور داشت اما بواسطه فعالیت ستون پنجم دشمن دچار تشتت و بحران شده بود و علاقهای نیز به نبرد نداشت. با این حال بنا به نقل بخاری، عمرو بن عاص با دیدن لشگریان امام حسن(ع) خطاب به معاویه گفت: «این، سپاه سپاهی است که تا طرف مقابلش را از پای در نیاورد، عقبنشینی نخواهد کرد.» معاویه گفت: «ای عمرو! اگر اینها، مردان و امرای سپاه مرا بکشند، تکلیف من در قبال مردم و زنان و فرزندان و ضعفای آنان چه خواهد بود؟» سپس معاویه دو نفر را نزد امام حسن(ع) فرستاد تا با وی سخن گویند و از وی درخواست صلح نمایند. در ضمن معاویه به آندو دستور داد که اموالی را به ایشان پیشنهاد کنند و هر چه خواست به او بدهند. [10]
نمایندگان معاویه در اردوگاه امام حسن(ع) حضور یافتند. هر دو سپاه منتظر نتیجه این جلسه بودند؛ نمایندگان معاویه طبق دستور معاویه رفتار کردند. آنان به امام حسن(ع) گفتند: معاویه از تو درخواست صلح کرده و در قبال آن، چنین و چنان خواهد کرد. حسن(ع) گفت: چه کسی ضمانت خواهد کرد که معاویه به پیمانش وفا کند؟[11] گفتند: ما، ضمانت میکنیم[12]. امام حسن(ع) در مورد اموال پیشنهادی معاویه نیز فرمودند: «ما فرزندان عبدالمطلب پیش از این نیز چنین مالهایی را تجربه کردهایم.» و بدین ترتیب بی نیازی خود را نشان دادند.» [13]
این نقل بخوبی نشان میدهد که سپاه امام(ع) علیرغم تمام اختلافات داخلی، در نظر معاویه و عمرو بن عاص سپاهی قدرتمند جلوه نموده است و معاویه بیم این را داشت که در صورت نبرد با امام(ع) حتی اگر بتواند به شام بازگردد دچار بحرانهای داخلی گسترده ناشی از جنگ خواهد شد و نخواهد توانست در برابر این بحرانها مقاومت نماید و بنابراین ترجیح داد با پرداخت پول به امام حسن(ع) ایشان را راضی نماید که دست از جنگ بردارند. البته امام در برابر پیشنهاد مالی معاویه خود را غنی دانستند و ادعای صلح طلبی معاویه را زیر سوال بردند. در این گفتوگو که به نظر میرسد نخستین گفتوگو بین دو سپاه در مورد صلح است نامی از واگذاری خلافت به معاویه برده نشده است بلکه آنچه خواسته معاویه است صرفاً ترک مخاصمه است و این بدین معنا است که امام حسن(ع) سپاه خود را به کوفه برگرداند تا اجازه دهد که شام همچنان در اختیار معاویه باشد و بس. این سند بر چیزی بیش از این دلالت ندارد اما اتفاقات بعدی به گونه ای دیگر رقم خواهد خورد.
مرحلۀ ششم: اقدامی دیگر برای ترور امام حسن
پس از انجام این مذاکره، امام حسن(ع) بالای منبر رفت و آنچه را میان وی و نمایندگان معاویه گذشته بود، با عموم مردم در میان نهاد و از آنان خواست تابع تصمیمات ایشان باشند که ناگهان عدهای از همراهان نظامی او، به سویش یورش بردند تا وی را به قتل برسانند.
امام از این حادثه جان سالم به در بردند و به خیمه خود رفتند اما دیری نپایید که عدۀ زیادی به خیمۀ حسن بن علی(ع) حمله بردند و به تاراج آن پرداختند؛ چنانکه فرش زیر پای حسن(ع) را کشیدند و فردی به سوی حسن بن علی(ع) رفت و ردای آن بزرگوار را که به دور گردنش پیچیده شده بود، به شدت گرفت و کشید...
و یکی دیگر از خوارج در «ساباط» (که در کنارۀ غربی دجله قرار دارد)،[14] تا امام حسن را دید از مرکبش فرود آمد و خطاب به ایشان گفت: «ای حسن! آیا تو نیز همچون پدرت مشرک شدهای؟ و سپس خنجری را که در دست داشت، بر ران ایشان فرو کرد. امام حسن(ع) را پس از این ماجرا به مدائن بردند… ایشان مدتی بستری بودند و پس از بهبودی در جمع فرماندهان سپاه خود از پیمان شکنی اهل کوفه گلایه کردند.[15]
مرحله هفتم: پذیرش صلح از سوی امام حسن(ع)
رفتارهای کوفیان، امام حسن(ع) را به کاری وادار کرد که اصلاً بدان تمایل نداشت. امام (ع) نه تنها مجبور شد که به صلح با معاویه تن در دهد بلکه خلافت را نیز رها نماید چراکه ایشان دریافت که حتی در خود کوفه نیز از مقبولیت کافی برخوردار نیست. این واقعیت را گزاشهای تاریخی نیز تایید میکنند.
ابندرید در المجتبی نقل میکند که امام حسن(ع) فرمود: «به خدا سوگند که تردید یا پشیمانی، ما را از اهل شام منصرف نکرد؛ بلکه ما، با صبر و سلامت نفس، با آنها میجنگیدیم، اما ناگهان دشمنی، جای دوستی را گرفت و بیتابی و بیصبری، جایگزین بردباری گردید. ... ای مردم! معاویه پیشنهادی را مطرح کرده که نه در آن عزت است و نه پیشنهادی عادلانه میباشد، اما اگر دوست دارید عزتمندانه وارد جنگ شوید، این پیشنهاد را رد میکنیم؛ ولی اگر زندگی را دوست دارید و میخواهید زنده بمانید، این پیشنهاد نا عادلانه را میپذیریم». و چون مردم، این پیشنهاد را پذیرفتند، صلح برقرار گردید.[16]
در یک نقل تاریخی دیگر چنین آمده است که به امام حسن(ع) گفتند: چرا صلح نمودی؟ فرمود: « اهل کوفه را نیز مردمی (غیر قابل اعتماد) یافتم که هر کس به آنها اعتماد کرده، شکست خورده است. کوفیان، مردمی هستند که نه در خیر و نیکی، و نه در شر و بدی، ارادهای قاطع ندارند و آنقدر میان آنان تفرقه و پراکندگی وجود دارد که هیچیک از آنان با دیگری در رأی یا خواستهای موافقت نمیکند. »[17]
به هرحال از این بیانات تاریخی به خوبی میتوان به این نتیجه رسید که امام حسن(ع) از ابتدا برای صلح برنامه ریزی نکرده بودند بلکه شرایط به گونه ای پیش رفت که امام ناچار شدند به صلح با معاویه تن در دهند.[18]
نتیجه گیری:
از مجموع آنچه گفتیم میتوانیم به این نتیجه برسیم که صلح امام حسن(ع) برآیند بوده است و نه فرآیند؛ اما برای تکمیل بحث نتیجه گیری این بحث را به مقریزی میسپاریم.
وی در کتاب امتاع الاسماع خود میگوید: [اینکه حسن بن علی با معاویه صلح نمود به این خاطر بود که] او مردم را به جنگ با معاویه فراخواند و در این راه کوشش نمود و قیس بن سعد و عبدالله بن عباس را پیشاپیش فرستاد و خود نیز به دنبال آنان حرکت کرد و به اردوگاهش رفت اما یارانش به خاطر دنیاطلبی از او نافرمانی کردند و با او از در نیرنگ وارد شدند و با معاویه مکاتبه نمودند و دنیای خبیث را خواستار شدند و آنگاه به حسن یورش بردند و اثاثش را غارت کردند. حسن بن علی نیز وقتی دید که به جز تعدادی اندک کسی برای یاری حق نیست، ترسید که اگر با معاویه و سپاهش وارد جنگ شود همان تعداد اندک نیز از بین بروند بنابراین او نیز کار پدرش را انجام داد و اهل بیت خود را از نابودی نجات داد. حسن وقتی رفتار همراهیانش را دید که نشان میداد که آنان با او مخالفند و به دنیا گرایش دارند و از آخرت روی برگردانند و حق را نمیپذیرند بین خود و خدای خود چارهای جز صلح ندید.
بنابراین با معاویه صلح نمود و از او در مورد امنیت برای مردم عهد گرفت.[19]
فهرست منابع:
1- سیر أعلام النبلاء: شمسالدین محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، چاپ دوم، مؤسسهی الرسالة، بیروت، 1402ه.
2- المستدرک علی الصحیحین: ابوعبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری، دارالکتب العلمیة، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1411ه.
3- الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ابوعمر یوسف بن عبدالله بن عبدالبر، دار الجیل، بیروت، چاپ اول، 1412ه.
4- البدایة و النهایة: ابوالفداء حافظ ابنکثیر دمشقی، دار الریان، چاپ اول، 1408ه.
5- منهاج السنة: ابنتیمیه، تحقیق: محمد رشاد سالم، مؤسسۀ قرطبه.
6- دلائل النبوة: بیهقی، بی تا، بی جا.
7- حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء: ابونعیم احمد بن عبدالله اصفهانی، دار الکتب العلمیة، بیروت.
8 - فتحالباری: ابنحجر عسقلانی، دارالمعرفة، بیروت.
9- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی: دار الغرب الإسلامی، بیروت.
10- الکامل فی التاریخ: ابناثیر، تحقیق: علی شیری، دارإحیاءالتراث العربی، بیروت، چاپ اول.
11 - الطبقات الکبری: محمد سعد بن منیع زهری، دار صادر، بیروت، بیتا.
12- تاریخ الأمم و الملوک: ابوجعفر طبری، دارالفکر، بیروت، چاپ اول، 1407ه.
13- معجم البلدان، حموی، بی تا، بی جا.
14- امتاع الاسماع، مقریزی، بی تا، بی جا
مرتضی اشراقی