سید محمد حسن مخبر
«ولایت» در فرهنگ اسلامی از جایگاهی بس رفیع برخوردار است. متون اسلامی از قرآن کریم تا روایات مختلفی که از طریق فریقین نقل شده است، مشحون از تکرار کلمه ولایت است چنانکه هیچ مسلمانی را نمیتوان سراغ گرفت که با آن بیگانه باشد اگر چه معنای گسترده آن موجب شده تا در همه موارد، رویکرد واحدی نسبت به آن وجود نداشته باشد. از سوی دیگر این تعدد معانی گاه موجب مغالطاتی میشود که راه را بر تفهیم و تفاهم صحیح در موضوع ولایت میبندد. از این روی دقت در معنای ولایت و تفکیک مرزهای مراتب آن ضروری مینماید.
این نوشته بر آن است تا به بررسی دو مفهوم از مفاهیم ولایت از منظر امام خمینی(س) بپردازد. برای وصول به این مهم ناچار از بیان چند مقدمه هستیم.
معانی ولایت
کلمه «ولایت» در زبان عربى یک معنى اصلى دارد و معانى دیگر از آن ریشه گرفتهاند. کلمه وَلاء یا وِلاء عبارتاست از در پى یکدیگر قرار گرفتن دو چیز به گونهای که امری آنها را به یکدیگر پیوند زند و آن دو از یکدیگر جدائی ناپذیر باشند.
این مفهوم هنگامی که به زندگی فردی و اجتماعی بشر راه پیدا میکند در جلوههای گوناگونی ظهور میکند. اولین و و سادهترین جلوه ولایت در رابطه یک فرد با فرد دیگر بروز میکند. رابطهای که از آن به دوستی تعبیر میکنیم. در چنین رابطهای دو طرف ولّی یکدیگرند یعنی نسبت به هم محبتی پیوند زننده و بی غل و غش دارند. این پیوستگی در مرتبهای دیگر با پیوندی از نوع خویشاوندی در میآمیزد چنانکه گویی این دوستی و علاقه با خون آنها در آمیخته است. آنگاه که این پیوند در یک سیستم و دستگاه حقوقى، جان بیشترى میگیرد و منشأ یک سلسله حقوق در میان افراد مردم نسبت به یکدیگر میشود به ولایتى تبدیل میشود که در فقه اسلامی از آن سخن میگویند مانند ولایت پدر بر فرزند خویش. این رابطه را نیز ولایت خواندهاند. چنانکه روشن است این سنخ از ولایت هرگز یکسویه نیست بلکه ولایت مزبور نشان از تعهدات متقابلی دارد که برابر همان نظام و سیستم حقوقی، بر عهده طرفین قرار دارد.
دامنه تعهدات و مسائل حقوقی مرتبط با آن در این مرتبه از مراتب وِلاء بسیار محدود است اما در مرتبه بعد یعنی در «ولاء اجتماعی» دامنه ولایت و تعهدات متقابل ناشی از آن بسیار وسیعتر میشود. ولاء یا ولایت اجتماعی آن هنگام رخ مینماید که یک واحد اجتماعی، در زندگى سیاسى و اقتصادى و نظامى و ... سرنوشت مشترکی پیدا کنند. چه این واحد، یک قبیله باشد، چه یک ملت و چه جامعه انسانى.
«تدبیر امور دیگران و بر عهده گرفتن مسائل زندگی فرد یا افراد دیگر» نیز از دیگر مصادیق کلمه «ولایت» است. همانطور که در قرآن کریم میخوانیم﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُ﴾[سوره مائده، آیه 51] در این آیه آنچه مورد نهی قرار گرفته است پذیرش ولایت غیر مسلمانان است به این معنی که در ولائی اجتماعی سرنوشت امت اسلامی را تابعی از سرنوشت آنان قرار دهیم. در این آیات ولیّ به فرد یا گروهی اطلاق شده است که سرپرستی و تدبیر دیگری را به عهده میگیرد. کلمه «ولایت» در برخی از آیات قرآنی و روایات اسلامی به معنای اولویت نیز آمده است. ﴿النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم﴾[سوره احزاب، آیه 6]
بر اساس آنچه تا کنون گذشت میتوان مصادیق ذیل را از معنای ولایت دانست: رابطه دوستی، رابطه خویشاوندی، رابطه سرنوشت مشترک اجتماعی در یک واحد اجتماعی و رابطه میان فرد یا افرادی که تدبیر امور مرتبط با زندگی دیگران را به عهده دارند. از آخرین مصداق کلمه ولایت گاه به «سرپرستی» یاد میشود.
انواع ولاء سرپرستی
ولاء به معنی سرپرستی و تدبیر امور دیگری با توجه به آنچه سرپرستی میشود به چند سنخ تقسیم میشود:
ولایت تکوینی:
گاه آنچه مورد سرپرستی است موجودات جهان و عالم خارج است و سرپرستی آنها به معنای صاحب اختیاری و تصرف عینی داشتن در آنهاست؛ مانند ولایت نفس انسان بر قوای درونی خویش که نفس آنچنان که اراده میکند آنها را بی آنکه امکان تخلف از اراده نفس را داشته باشند به کار میگیرد یا ولایت خدای بزرگ نسبت به عالم هستی. این نحو از ولایت و سرپرستی را که «ولایت تکوینی» مینامند باید مبتنی بر رابطه علّی و معلولی میان ولّی و مولّی علیه (آنچه تحت ولایت است) دانست. روشن است که چنین رابطه ولائی هرگز تخلف بردار نیست به این معنی که مولّی علیه هرگز نمیتواند از حوزه ولایت و سرپرستی ولّی (علت تامه) خود بیرون رود و از آن تخلف کند.
ولایت بر تشریع:
سنخ دیگر از اقسام ولاء سرپرستی عبارت از ولایت، سرپرستی و صاحب اختیاری در حوزه قانونگذاری و ایجاد احکام حقوقی است؛ بدین معنی که کسی، سرپرستِ جَعْلِ قانون و وضعکننده اصول و مواد قانونی باشد. این نوع از سرپرستی در حقیقت ولایت در حیطه تقنین و قوانین است و نه ولایت بر موجودات واقعی و تکوینی. در این سنخ از ولاء سرپرستی، قانون به محض اراده قانون گذار جعل و وضع میشود و از این جهت با مقنن رابطه علّی و معلولی خواهد داشت اما در مقام اجرا، آن قانون قابل تخلّف است؛ یعنی ممکن است انسانها، قانونِ یک قانونگذار را اطاعت کنند یا ممکن است دست به عصیان بزنند و آن را نپذیرند؛ زیرا رابطه میان قانون و آنان که قانون برایشان وضع میشود از سنخ روابط علّی و معلولی نیست که تخلف ناپذیر باشد بلکه از نوع روابط قراردادی و اعتباری است.
ولایت تشریعی:
سنخ دیگر از ولاء سرپرستی که نه ولایت تکوینی است و نه ولایت بر تشریع است بلکه نوعی سرپرستی در حوزه اجرای قوانین و ولایت در محدوده تشریع است. این سنخ از ولایت در قرآن کریم و روایات اسلامی گاهی به معنای تدبیر و سرپرستی امور مردگان یا کسانی که بر اثر نقصان عقلی یا ناتوانائی جسمی یا عدم حضور در محیط سرپرستی قانون، نمیتوانند حق خود را تأمین کنند به کار رفته است و گاه به معنای تصدی امور جامعه انسانهای بالغ و عاقلی که به لحاظ قانونی میتوانند حق شخصی خویش را تأمین کنند استفاده شده است.
ولایت اصیل و ولایت تبعی:
در اندیشه توحیدی ولایت و سرپرستی مطلق جهان هستی منحصراً از آن خدای سبحان است. اوست که عالم و آدم را آفریده است و زمام هستی آنها را در اختیار دارد و اوست که قوانینی معین فرموده و توسط پیامبران به انسانها ابلاغ کرده است. قوانینی که رعایت آنها موجب سعادت و خوشبختی انسانها در دنیا و آخرت میشود. خالقی جز او نیست و هیچ قانونی نیز برتر از قانونی که او مقرر داشته است نخواهد بود.
با این همه در متون اسلامی به ویژه در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که نوعی از ولایت و سرپرستی را برای غیر خدا نیز اثبات میکند. ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ [سوره مائده، آیه 55] از آنجا که خداوند در قرآن کریم اصل ولایت ذاتی، اصیل، مطلق و همه جانبه خویش را به عنوان اصل حاکم عنوان کرده است ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾[سوره شوری، آیه 9] روشن میشود که ولایت آنانی که در قرآن به عنوان ولّی معرفی شدهاند نه ولایتی ذاتی و اصیل که نوعی ولایت عرضی و تبعی است. بدین معنی که ولایت آنان ظهوری از ولایت خدای بزرگ است که به اذن و اراده او تشریع شده است.
نبوت، امامت، ولایت
سه مفهوم «نبوت»، «ولایت» و «امامت» از مفاهیم بلندی است که در اندیشه پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) از جایگاه رفیعی برخوردارند. اگر چه گاه این سه مفهوم در یک شخص واحد مانند ابراهیم(ع) جمع شده است اما باید دانست که هر یک از این مفاهیم غیر از دیگری است و فهم و به کار گیری هر یک از آنها به جای دیگری اشتباه بزرگی است که گاه موجب نتایج نامطلوبی میشود. این اشتباه به قدری شایع بوده است که در بسیاری از تفاسیر، این سه مفهوم یکی دانسته شده است. گاه نبوت و امامت را یک معنی پنداشتهاند و گاهی امامت و ولایت را هم معنی دانستهاند. در جائی امامت را به معنای نبوت، مقدم بودن و مورد اطاعت قرار گرفتن معنی کردهاند و در جائی دیگر آن را به معنای خلافت، وصایت و سرپرستی اداره جامعه استفاده کردهاند. در حالی که امامت هم معنی با هیچ یک از دو مفهوم دیگر نیست.
معنای نبوت این است که شخصی اخباری را از جانب خدا دریافت کند و معنای رسالت هم این است که مسئولیت تبلیغ و اجرای آنها را نیز بر عهده بگیرد. از سویی دیگر امامت نمیتواند به معنای تقدم و مطاع بودن باشد، چرا که مطاع بودن یک شخص باین معنا است که دستورات و احکام او را اطاعت کنند، و چنین چیزی از لوازم نبوت و رسالت است. نیز خلافت و وصایت هم معنی با نیابت هستند و به روشنی میتوان گفت که میان نیابت و امامت به لحاظ معنی تناسبی نیست. و اما ریاست در امور دین و دنیا نیز همان معنای مطاع بودن است چرا که ریاست بین معناست که شخصی در اجتماع واجد مکان سرپرستی و مصدر حکم و دستور باشد که پیامبران الهی از چنین جایگاهی برخوردارند پس چنین ریاستی نیز نمیتواند معنای امامت باشد.
پس در قدم اول میباید امامت را به این معنا بدانیم که شخصی به گونهای و در مرتبهای باشد که دیگران گفتار و کردار خود را مطابق گفتار و کردار او کنند.
تلازم امامت و هدایت
قرآن کریم در هر کجا که از امامت سخن گفته است از هدایت نیز سخن رانده است به گونهای که برخی از مفسران بزرگ این تلازم را تعریف امامت به واسطه وصف آن میدانند. بر این اساس از منظر آیات قرآنی امام عبارت است از هدایتگری که با امرى ملکوتی که در اختیار دارد دیگران را هدایت میکند. بر همین اساس باطن و حقیقت امامت یک نحوه ولایتی است که امام در اعمال مردم دارد، و هدایتش مانند هدایت پیامبران یا مؤمنین صالح، صرف راهنمایی از طریق نصیحت و موعظه نیست، بلکه هدایت امام به معنی گرفتن دست دیگران و رسانیدن به راه حق است.
ولایت و امامت از منظر امام خمینی(س)
واقعه غدیر خم در تاریخ اسلام و در مکتب تشیع از اهمیت فوق العادهای برخوردار است. بیتردید هیچ یک از پیروان مکتب اهل بیت(ع) را نمیتوان سراغ گرفت که نسبت به غدیر و آنچه در آن روز توسط رسول گرامی(ص) و به امر خدای سبحان ابلاغ شد نیاندیشیده باشد.
اگر واقعه غدیر را واقعهای تاریخی بشناسیم که در زمانی معین از تاریخ و در مکان مشخصی از زمین صورت پذیرفت و پیامی تاریخ دار ارائه کرد، ناخودآگاه به پایان آن فتوا دادهایم. چرا که آن زمان گذشته است و لوازمات و مقارنات آن نیز تمام شدنی بودهاند و اکنون آنچه از غدیر باقی مانده است حکایتی تاریخی و افسوسی مستمر است که چرا پیام غدیر درباره حضرت امیر(ع) اطاعت نشد.
بسیاری از اندیشمندان، پیام واقعه غدیرخم را اعلام رسمی و نهایی امامت حضرت مولی الموحدین علی(ع) دانستهاند و با این بیان به یکی بودن مفهوم امامت و ولایت فتوی دادهاند. در حالی که امام خمینی(س) با توجه به تفاوت معنای امامت با ولایت، پیام غدیر را اعلام ولایت حضرت امیر(ع) دانسته و آن را غیر از امامت آن حضرت میدانند.
ایشان مقام امامت را همان ولایت کلیّه الهی میدانند که برترین مراتب آن از شخص حضرت خاتم الانبیاء(ص) آغاز میشود و تا آخرین امام از اهل بیت(ع) استمرار مییابد. در منظر امام خمینی(س) این نحو از ولایت کبری برای ائمه معصومین(ع) از ازل ثابت بوده است و هیچ حادثهای نیز در آن تأثیری نخواهد گذاشت.
این ولایت کلّیه یا ولایت کبرای پیامبر و اهل بیت(سلام الله علیهم) عبارت است از آن حقیقت قدسی که بدون تمسک به آن راه تقرب به سوی خدا بر رهروان بسته خواهد بود چرا که راهشناسان و راهنمایان و هادیان طریق قرب همان امامان منصوص منصوب الهی هستند که راه را نشان میدهند و راهپویان صَدیق را تا مقصود راهبری میکنند. این مرتبه از ولایت با عصمت همراه است و تخلف از آن یا چون و چند کردن در آن جز از راه ماندگی و تن به غارت طاغوت و شرک ابلیس سپردن را در پی ندارد.
همانطور که پیشتر گذشت این ولایت از جهتی از سنخ ولایت تکوینی است چرا که در عالم عین و حقیقت خارجی عالم تصرف میکند و تمام تحولات و تغییرات آن را به اذن خدا (به نحو ولایت عرضی و تبعی) تحت تدبیر دارند و از جهت دیگر، هم سنخ ولایت تشریعی است چرا که میتوان از آن تخلف ورزید و از ولایت حق به ولایت طاغوت منتقل شد.
در سلوک این طریق روحانی و عروج این معراج عرفانی تمسّک به مقام روحانیّت هادیان طرق معرفت و انوار راه هدایت، که واصلان إلى اللّه و عاکفان علیاللّهاند، حتم و لازم است، و اگر کسی با قدم انانیّت خود بی تمسّک به ولایت آنان بخواهد این راه را طی کند، سلوک او إلی الشّیطان و الهاویة است. و به بیان علمی، چنانچه در ربط حادث به قدیم و متغیّر به ثابت، محتاج به واسطه و رابطهای است که وجهه ثبات و تغیّر و قدم و حدوث داشته باشد که اگر آن واسطه نباشد فیض قدیم ثابت عبور به متغیّر حادث در سنّت الهیّه نکند و رابطه کونیّه وجودیّه حاصل نشود- و در رابط بین این دو، انظار علمی ارباب علوم برهانی مختلف است، چنانچه ذوق عرفانی را اقتضای دیگری است که تفصیل آن از عهده این اوراق خارج است، و در ذوق عرفانی رابط فیض مقدّس و وجود منبسط است که مقام برزخیّت کبری و وسطیّت عظمی را دارد و آن بعینه مقام روحانیت و ولایت رسول ختمی که متّحد با مقام ولایت مطلقه علویّه است میباشد.[آداب الصلاة،ص135]
اما آنچه پیام واقعه غدیرخم بوده است نه اعلام امامت حضرت علی(ع) که اعلان شأن حکومت سیاسی و ارائه الگویی کامل در جهت حاکمیت اسلامی است. از منظر امام خمینی(س) اسلام دینی جامع و واقعنگر است که برای هدایت و سعادت بشر در دنیا و آخرت فرو فرستاده شده است و آباد کردن دنیای انسانها بر اساس تعالیم الهی اسلام، جز از طریق ایجاد حاکمیتی که در خدمت اجرای تعالیم اسلامی باشد حاصل نخواهد شد. از این رو سیاست به معنای چگونگی اداره امور اجتماعی مسلمین نه تنها از تعالیم دینی خارج نیست بلکه در متن دین خواهد بود.
امام خمینی(س) معنای بزرگ پیام غدیرخم را عینیت دین و سیاست معرفی میکنند و بر این باورند که مسئله حکومت اسلامی، معنای اصیل ولایتی است که از سوی خدا توسط پیامبر اکرم(ص) برای امیر المؤمنین علی(ع) ابلاغ شد. این نحو از ولایت نه از سنخ ولایت تکوینی است و نه از سنخ ولایت بر تشریع بلکه از سنخ ولایت تشریعی است. به دیگر سخن، آن ولایتی که در روز غدیرخم برای حضرت امیر(ع) ثابت شد، حکومت است. به این معنی که اسلام ایجاد و اداره حکومت را نه تنها از حوزه دین بیرون نمیداند بلکه آن را در مرتبهای ما فوق فروع دین و سبب احیاء آن معرفی میکند و با نصب حضرت علی(ع) که پیش از این دارای مقام امامت و ولایت کبری بوده است در حقیقت نمونه و طرازی را معین میکند که تا قیامت میزان سنجش فهم انسانها از اسلام ناب و معیار روش حکمرانی حاکمان اسلامی باشد.
«ولایت اصلش مسئله حکومت است، حکومت هم این طوری است، حکومت حتی از فروع هم نیست.
آن چیزی که برای ائمه ما قبل از غدیر و قبل از همه چیزها بوده است، این یک مقامی است که مقام ولایت کلی است که آن امامت است که در روایت هست که «الْحَسَنُ وَ الْحُسَین امامان قاما اوْ قَعَدا» وقتی قعد است که امام نیست. امام به معنای حکومت نیست، آن یک امام دیگری است و آن مسئله دیگری است. آن مسأله، مسئلهای است که اگر او را کسی قبول نداشته باشد اگر آن ولایت کلی را قبول نداشته باشد، اگر تمام نمازها را مطابق با همین قواعد اسلامی شیعه هم بجا بیاورید باطل است، این غیر حکومت است آن در عرض اینها نیست، آن از اصول مذهب است، آنی است که اعتقاد به او لازم است و از اصول مذهب است. و انحرافى که پیدا شده است- علاوه بر همه انحرافات- همین انحراف است که ما باور کردیم که سیاست به ما چه ربط دارد. غدیر آمده است که بفهماند که سیاست به همه مربوط است، در هر عصری باید حکومتی باشد با سیاست، منتها سیاست عادلانه که بتواند به واسطه آن سیاست اقامه صلاة کند، اقامه صوم کند، اقامه حج کند، اقامه همه معارف را بکند و راه را باز بگذارد برای اینکه صاحب افکار، یعنی آرام کند که صاحب افکار، افکارشان را با دلگرمی و با آرامش ارائه بدهند.
بنا بر این، این طور نیست که ما خیال کنیم که ولایتی که در اینجا میگویند، آن امامت است و امامت هم در عرض فروع دین است، نخیر؛ این ولایت عبارت از حکومت است، حکومت مجری اینهاست.» [صحیفه امام، ج20، ص 115]
ولایت فقیه استمرار ولایت تشریعی ائمه(ع)
بدون شک امام خمینی(س) را باید بزرگترین فقیهی دانست که با تکیه بر معارف اسلامی و تعالیم وحیانی کوشید تا اسلام را از انزوای خانهها و مساجد بیرون آورد و با ایجاد حکومتی که رسالتش اجرای قوانین اسلامی و به تبع آن سعادتمند سازی مردمان باشد بخشهای معطل مانده فقه اسلامی را احیاء کند. اجرائی شدن «ولایت فقیه» و احیاء عملی آن را میباید یکی از برترین رهاوردهای انقلاب اسلامی به شمار آورد.
ایشان عنوان فقیه عادل را به صورت شخص غیر معیّن، منصوب صاحبان اصیل ولایت تشریعی و ولاء سرپرستی جامعه عقلایی و انسانی دانسته و میان قلمرو حکومتی او با قلمرو حکومتی ولّی معصوم تفاوتی قائل نمیشوند. این باور شاید از این مبنا حاصل میشود که از منظر ایشان ولایت منصوب در غدیرخم نه تنها به معنای اختصاص حاکمیت حکومت اسلامی به امام معصوم(ع) و نفی حکومت در زمان غیبت معصوم(ع) نیست بلکه به معنای اعلام ضرورت ایجاد حکومت برای اجرای تعالیم اسلامی در همه اعصار است. حکومتی که حاکمان آن اولاً و بالذات امامان معصوم منصوص منصوب از سوی خدا هستند و در عصر غیبت افراد معین یا غیر معینی که منصوب آنان باشد زیرا در غیر این صورت، فتوی دادن به تعطیلی حجم وسیعی از احکام و تعالیم اسلامی در عصر نامعین غیبت عملی گریز ناپذیر خواهد بود.
امام خمینی(س) در عین حال که به شدت از «ولایت فقیه عادل» در عصر غیبت حمایت میکردند با دقت مراقب این نکته بودند که این دو مفهوم از ولایت به یکدیگر تحویل نشود و ولایت فقیه که ولایتی تبعی، تشریعی و به نوعی سرپرستی اجرایی احکام و قوانین اسلامی است با مقام معنوی و مقدس ولایت کبرای اهل بیت خلط نگردد.
با تشکر وافر از نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، چون گفتار آقایان پخش میشود و ممکن است سوء تفاهمی بین مردم حاصل شود، لازم است عرض کنم آیات و روایاتی وارد شده است که مخصوص به معصومین- علیهم السلام- است، و فقها و علمای بزرگ اسلام هم در آنها شرکت ندارند، تا چه رسد به مثل این جانب. هر چند فقهای جامع الشرایط از طرف معصومین نیابت در تمام امور شرعی و سیاسی و اجتماعی دارند و تولی امور در غیبت کبرا موکول به آنان است، لکن این امر غیر ولایت کبرا است که مخصوص به معصوم است. تقاضای این جانب آن است که در صحبتهایی که میشود و پخش میگردد ابهامی نباشد، و مرزها از هم جدا باشد.[صحیفه امام،ج 19، ص 403]
ایشان همچنان که بارها تأکید میکنند ولایت فقیه همان ولایت رسول الله(ص) است و گستره اموری که تحت تدبیر ولی فقیه است همان گستره اجتماعی- سیاسی است که تحت تدبیر حضرت رسول اکرم(ص) یا حضرت علی(ع) به عنوان حاکمان حکومت اسلامی بوده است بر این نکته مهم نیز اصرار میورزند که بر خلاف ولایت کلیه الهیه معصومین(علیهم السلام) که با قداست و شرافت و مقام قرب الهی همراه است، ولایت فقیه هیچگونه امتیاز معنوی یا غیر معنوی برای شخص فقیه حاکم در پی نمیآورد.
وقتی میگوییم ولایتی را که رسول اکرم(ص) و ائمه(ع) داشتند، بعد از غیبت، فقیه عادل دارد، برای هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه(ع) و رسول اکرم(ص) است. زیرا اینجا صحبت از مقام نیست؛ بلکه صحبت از وظیفه است.
«ولایت»، یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس، یک وظیفه سنگین و مهم است؛ نه اینکه برای کسی شأن و مقام غیر عادی به وجود بیاورد و او را از حد انسان عادی بالاتر ببرد. به عبارت دیگر، «ولایت» مورد بحث، یعنی حکومت و اجرا و اداره، بر خلاف تصوری که خیلی از افراد دارند، امتیاز نیست بلکه وظیفهای خطیر است.[ولایت فقیه، ص 51]