یادداشت پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

برای دخترانی که راهی نور شدند

پرنده هایی که به آشیانه نمی‌رسند

سال‌های عمر ما پر از قصه است، چه قصه‌هایی که گوش نکردیم یک عمر و چه قصه‌هایی که نگفتیم یک عمر و این همه روایت در روایت تا بدانجا رفته است که روایتِ واقعیت و واقعیتِ روایت را در هم تنیدیم و هر کلاغ قصه‌مان را چهل کلاغ کردیم.

قصه ما به سر رسید؛ این را کلاغی قارقار می‌کرد که به لانه‌اش رسیده بود، اما ویران! چه کسی مسئول ویرانی لانه کلاغ‌ها است؟

این پرسش می‌تواند تیتر خوبی برای یک روزنامه باشد و یا شاید پرسشی تاریخی از ملتی که قصه‌های بی پایان بسیاری را در حافظه‌اش نگاه داشته است.

افسر موموندی کاظمیدر سرزمینی که هیچ وقت کلاغ‌های قصه به لانه نمی‌رسند، سال‌هاست برای بچه‌هایمان قصه می‌خوانیم و همیشه یادمان رفته است تا به آنها بگوییم که لانه کلاغ مهم‌ترین موقعیت مکانی داستان است و اینکه کلاغ هیچ قصه‌ای نباید به خانه‌اش برسد؛ چون آخر تمام قصه‌های ما ویرانی است!

سال‌های عمر ما پر از قصه است، چه قصه‌هایی که گوش نکردیم یک عمر و چه قصه‌هایی که نگفتیم یک عمر و این همه روایت در روایت تا بدانجا رفته است که روایتِ واقعیت و واقعیتِ روایت را در هم تنیدیم و هر کلاغ قصه‌مان را چهل کلاغ کردیم.

در سرزمین قصه‌ها هیچ چیز عجیب نیست. حالا هم ما و هم بچه‌هامان تردید نداریم که قصه‌هامان گاه به خیال و گاه هم به فریب راه می‌برده‌اند. فریب چه قصه‌هایی را که نخورده‌ایم و چه خیال‌هایی که به قصه نخوانده‌ایم و هنوز هم خیال نداریم قصه گفتن و کلاغ و لانه و درخت و جاده و اتوبوس را رها کنیم. پشت سر ما قرن‌ها قصه است، ما نسل‌ها قصه در سینه داریم و هزاران کفش آهنی را از پای در آورده‌ایم و چقدر که دویده‌ایم تا به اینجای قصه‌ها برسیم. سال‌ها از سرزمین قصه‌ها عبور کرده‌ایم بی آنکه آشیانه‌ای و کلاغی در کار باشد. مادربزرگ‌ها خوب می‌دانستند که در سرزمین ما هیچ کلاغی نباید به لانه‌اش برسد و هیچ قصه‌ای به پایان؛ حالا ما هم خوب می‌دانیم که هوس به سر آمدن این همه قصه تکراری چقدر نا‌بجاست. ما مردم تکراریم ما مردم آغازهای بی‌پایانیم و از این همه تکرار هیچ ملالمان نگرفته، از این همه غصه تکراری. از این همه پرنده که به آشیانه نمی‌رسند، از این همه جاده‌‌های یک طرفه‌ای که بچه‌ها را از آشیانه دور می‌کنند و یک بار هم قصد نداریم  به خودمان قول ‌بدهیم که گوش شیطان کر، این بار اگر قصه‌ای را شروع کردیم با کلاغ قصه‌مان شرط می‌کنیم تا که خیال نپریدن و به آخر قصه و لانه نرسیدن را از سرش بیرون کند.

پ.ن:

سی روز است که زمین آرام ندارد و می‌لرزد و امروز هم اتوبوسی دیگر که راهی نور بود در سوسنگرد دچار سانحه شد و دختران‌ مدرسه‌ای را به آخر قصه‌ زندگی کشاند.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.