پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

واقعیت و زمینه های وحدت حوزه و دانشگاه در گفتگو با عباس عبدی؛

نقد های امام خمینی بیش از دانشگاهیان متوجه روحانیت بود

حسین نقاشی-حوزه و دانشگاه؛ دو نهاد تولید و کسب علم در ایران که یکی برآمده از دل سنت شیعی است و دیگری برآمده از عصر تجدد. یکی در صدد بسط و گسترش معارف دینی و حفظ شریعت است که از عصر«قدیم» به ایرانیان به یادگار رسیده و دیگری حاصل فعل و انفعالات دنیای غرب و دست آورد تجارب بشری و مبتنی بر مفروضات علم در عصر «جدید». این هر دو نهاد واقعیتی است موجود در ساحت علم و فرهنگ در جامعه ایرانی که تاثیر و تاثر آنها بر یکدیگر ، می تواند عوارض گوناگونی در بر داشته باشد. 27 آذرماه، سالروز شهادت آیت الله محمد مفتح، بعنوان وحدت این دو نهاد علم سنتی و مدرن، نام نهاده شده است. وحدتی که می تواند زمینه ساز توسعه و پیشرفت همه جانبه کشور باشد. اما این مهم از ابتدای انقلاب اسلامی و حتی پیش از آن-در زمان مبارزات بر علیه رژیم پهلوی- دستخوش ناملایماتی بوده است. برخی نزدیکی و همکاری بین این دو نهاد را ممتنع دانسته و برخی دیگر از آن به سیطره نهاد حوزه بر نهاد دانشگاه تعبیر کرده اند. در این میان تاکیدات موکد امام خمینی در پیش و پس از انقلاب اسلامی بر وحدت و همگامی این دو نهاد برای پیشبرد هر چه بیشتر اهداف کلان انقلاب اسلامی، تاثیری به سزا بر فرایندهای مربوط به ارتباط بین این دو نهاد در این سه دهه گذاشته است.

پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران برای بررسی و ارزیابی این موضوع با «عباس عبدی»، روزنامه نگار و تحلیل گر مسائل سیاسی و اجتماعی، گفتگویی انجام داده است که مشروح آن ذیلا آورده می شود:

 

زمینه‌های تاریخی و ضرورت‌های طرح موضوع «وحدت حوزه و دانشگاه» پیش از انقلاب (در پیام‌های امام به دانشجویان انجمن‌های اسلامی اروپا) و پس از آن را چه می‌دانید؟

چالش میان حوزه و دانشگاه از همان ابتدای تأسیس دانشگاه آغاز شد. این مسأله از چند جهت غیر‌منتظره نبود. این‌که پیش از آن میان بخش‌های حقوق، آموزش، و حتی درمان و بهداشت و یا حکومت‌داری با دانش حوزوی، حد فاصلی نبود، ولی با توسعه دانش و علوم، یا باید حوزه عهده‌دار انجام تاسیس نهادی آموزشی برای تامین این ضرورت‌های مهم می‌شد، همچنان که دانشگاه الازهر قاهره یا دانشگاه‌های مهم اروپا از دل نهاد سنتی آموزش دین بیرون آمدند، یا آن‌که دولت دست به این اقدام می‌زد.

در ایران به چند دلیل حوزه متولی این اقدام نشد. اول این‌که سنت حوزوی شیعه در نجف و عراق بود و حوزه قم یا مشهد بسیار ضعیف بودند و فقط پس از آمدن مرحوم آیت‌الله حائری یزدی، حوزه قم تحرکی پیدا کرد. دوم این‌که تعامل نهاد روحانیت و حکومت در ایران و در ابتدای قرن بیستم به گونه‌ای نبود که عهده‌دار این وظیفه شود، و از همه مهم‌تر این‌که نهاد آموزشی روحانیت در شیعه بر آموزش فقه و اصول متمرکز است و حتی به حوزه‌های کلام، فلسفه و حتی اخلاق نیز کمتر پرداخته است. دانشمندان کلامی و فلسفی در حوزه‌های شیعه در حاشیه قرار داشته‌اند و بعضاً از آن کناره جسته‌اند در نتیجه این نهاد با علوم دیگر بکلی بیگانه بوده است، و در نهایت هیچ‌‌کدام از زمینه‌های دانش جدید در حوزه علمیه موجود در ابتدای قرن در ایران مسبوق به سابقه نبود.

نکته دیگر در رقابتی است که به طور طبیعی میان نهادهای سنتی و جدید شکل می‌گیرد، بویژه آن‌که نهادهای جدید از درون جامعه دیگری به عاریت گرفته شده و به کلی واجد فرهنگی متفاوت از نهاد سنتی باشد. اگر نهاد دانشگاه را با نهاد حوزه در بیست سال پس از تأسیس دانشگاه مقایسه می‌کردیم دو دنیای کاملاً متفاوت را از حیث موضوعات آموزشی، شیوه آموزشی، پایگاه اجتماعی آموزش‌دهندگان و آموزش‌گیرندگان، کارکردهای آموزشی، زبان آموزشی، فرهنگ رفتاری و ارزشی دو طرف، گذران اوقات فراغت، ظاهر و پوشش طرفین و... دیده می‌شد، و دین‌داری آنان تقریباً در نقطه تقابل هم بود، و ساختار سیاسی هم این تقابل را تشدید می‌کرد. ولی این دو نهاد در نهایت در یک نقطه‌ای به هم رسیدند و آن «سیاست» بود. در واقع رژیم گذشته با انسداد فضای سیاسی، ناخواسته این دو گروه، که هر کدام معرف سنت و مدرنیته بودند، را به یکدیگر نزدیک کرد، ولی این نزدیکی از دشمنی با حکومت بود و نه از اشتراک نظر و رفتار آن‌ها با هم.

امام خمینی، بیش از سیاستمداران دیگری متوجه اهمیت و ضرورت این اشتراک برای غلبه بر رژیم شد، به همین دلیل است که پس از سال 1343، همواره برای نزدیکی این دو گروه به یکدیگر کوشش کرد و به طور کامل متوجه بود که از یک سو؛ هیچ جمله‌ای را علیه دانشگاهیان بیان نکند، و از سوی دیگر انتقادات خود را بیشتر متوجه روحانیت می‌کرد. برای نمونه سکوت همراه با تأیید ایشان درباره دکتر شریعتی از مصادیق این ادعاست. و این استراتژی یکی از دلایل موفقیت سیاسی ایشان نیز محسوب می‌شود.

چنان‌که می‌دانیم دو دیدگاه متعارض همواره با یکدیگر رویارویی داشته‌اند؛ یک نگاهی که در برخی از حوزویان غالب بوده و دانشگاهیان را به بی دینی و یا دوری از موازین دیانت متهم کرده است و موضع دیگری که از سوی برخی دانشگاهیان ترویج و تبلیغ می‌شده و حوزویان را به عقب ماندگی و تحجر متهم می‌نمودند، نگاه وحدت‌گرا بین حوزه و دانشگاه چه موضعی نسبت به این دو دیدگاه داشته است؟

وجود این دو رویکرد بی‌زمینه و بی‌دلیل نیست، همان‌طور که گفتم، آنها از دو مشرب و خاستگاه گوناگون و حتی متضاد آمده‌اند، و این نمادی است از تضاد سنت و مدرنیسم. ولی نگاه وحدت‌گرا این است که نه تنها وحدت حوزه و دانشگاه، بلکه وحدت ملی سرلوحه کار قرار گیرد، و حوزه و دانشگاه هم مصداقی از این وحدت هستند. در این چارچوب باید توجه کرد که نه دین حذف شدنی است و نه تمدن و دانش جدید را می‌توان نادیده گرفت. همین که طرفین یکدیگر را به رسمیت بشناسند، برای رسیدن به وحدت در ذیل مفهوم وحدت ملی کافی است.

امام خمینی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی نیز نسبت به وحدت دو قشر دانشگاهی و حوزوی علاقه و حساسیت داشته‌اند. ارزیابی شما از حساسیت امام خمینی در این باره چیست؟ از نظر شما نگاه امام، نگاهی سیاسی و معطوف به اتحاد نیروهای سیاسی بر آمده از هر یک ازاین دو نهاد در جهت پیروزی انقلاب اسلامی بوده یا این‌که نگاهی کلان گر در این باره داشته‌اند و از منظری نظری و در جهت تضارب آراء، همکاری این دو قشر را مطمح نظر داشتند؟

در واقع به نظر من امام هر دو وجه را مورد نظر داشت. از حیث سیاسی، همان‌طور که گفتم، رعایت این مسأله را می‌کرد تا اتحاد نیروها را تامین کند، ولی توجه به فتاوای ایشان و برخورد فقهی ایشان با مسایل مستحدثه و مقایسه این نظرات با آنچه که در کتاب کشف‌اسرار نوشته‌اند، نشان می‌دهد که ایشان به تعبیری از موضع حوزوی خود، موجودیت این نهاد را پذیرفته بودند و همین سرمنشأ نگاه راهبردی ایشان در ضرورت وحدت میان این دو نهاد است.

از زمان طرح موضوع وحدت حوزه و دانشگاه تا به امروز حوزویان زیادی به عنوان نمایندگی ولی فیقه در دانشگاه ها یا عهده گیری گروه‌های معارف در دانشگاه‌ها فعال بوده‌اند- این افراد فارغ از آن عده از حوزویان هستند که تحصیلات دانشگاهی را کسب کرده‌اند و حائز مرتبه استادی در دانشگاه شده‌اند- آیا متقابلا از دانش آموختگان دانشگاهی برای تدریس و یا سایر امور مرتبط به حوزه‌های علمیه استفاده شده است؟

اول این نکته را توضیح بدهم‌، اوایل انقلاب امام اصراری بر داشتن نماینده در دانشگاه‌ها نداشتند، و حتی یادم است که برخی از روحانیون از جمله آیت‌الله موسوی اردبیلی دانشجویان را از انجام این درخواست منع کردند، و امام هم نپذیرفتند که نماینده‌ای در دانشگاه تعیین کنند، و مسأله را به آیت‌الله العظمی منتظری ارجاع دادند و ایشان نمایندگانی را تعیین کردند. قصد اولیه هم فقط یک حضور اخلاقی و معنوی بود، و آموزش‌های معارف اسلامی و دیگر دروس هم بر اثر تحولات در واحدهای درسی اضافه شد، و چه بسا در مراحلی با مخالفت‌هایی هم مواجه شد، از جمله در دانشگاه تربیت مدرس که در آن زمان مدرسه تربیت مدرس نامیده می‌شد، تعداد این دروس زیاد بود کم و سپس حذف کردند و به حد سایر دانشگاه‌ها رساندند، زیرا متوجه شدند این موارد ربطی به دیگر آموزش‌های آنان ندارد. ولی واقعیت این است که دو گونه مراوده میان دو طرف وجود داشته است. اول این‌که برخی از افراد در حال تحصیل در این دو نهاد، جای خود را عوض کردند. اوایل تعداد بیشتری از دانشجویان به حوزه مهاجرت می‌کردند، ولی بعداً این مسیر عکس شد، و اکنون می‌توان گفت تا حدودی جریان یک‌طرفه شده است. تعامل دیگر، آمدن استادان دو نهاد برای آموزش به نهاد دیگر بود. در این زمینه حضور استادان حوزوی تأثیر چندانی بر آموزش‌های دانشگاهی نداشته است، در حالی که حضور استادان دانشگاهی، به کلی جوّ حوزه را تغییر داده، در نتیجه بسیاری از آنان مجبور شده‌اند که موسسات آموزشی دانشگاهی را در قم یا مشهد تأسیس کنند که همزمان هر دو دروس را آموزش ببینند.

یکی از مهم ترین دغدغه‌هایی که در زمینه وحدت بین حوزه و دانشگاه همواره وجود داشته است، این مسئله است که این مهم به وحدت دانشگاه با حوزه تقلیل یابد. در واقع بسیاری از دانشگاهیان همواره این نگرانی را داشته‌اند که تحت این شعار هیمنه حوزویان بر شئون دانشگاهیان هموار شود و کار از تعامل طرفینی به غلبه و سیطره حوزیان بر نهاد دانشگاه بینجامد. تا چه میزان این دغدغه را درست و به جا ارزیابی می کنید؟

بله، این ذهنیت نزد عده‌ای وجود دارد، ولی نه به معنای وحدت دانشگاه با حوزه، چرا که حوزه به معنای موجودش نه به لحاظ ابعاد موضوعی و نه به لحاظ روشی و نه به لحاظ نیروی انسانی، قادر به پیش بردن این ذهنیت نیست و افراد آگاه حوزه هم این را بهتر از هر کس دیگر می‌دانند که این کار جز به معنای تخریب دانشگاه و نابودی آن نیست و مآلاً موجب تخریب حوزه هم خواهد شد. مشکل افرادی که این ذهنیت را دارند این است که معنای وحدت را با سلطه اشتباه گرفته‌اند. به نظر من آنان به جای آن‌که برای دانشگاه دل بسوزانند و خواهان اصلاح آن شوند، باید در پی از میان بردن مشکلات منجر به نازایی فکری خود باشند.

دانشگاه یک نهاد مدرن و پایه علم و دانش است، که تضعیف آن به معنای خودکشی تضعیف‌کنندگان نیز هست. این روندی که علیه علوم انسانی و اجتماعی در سال‌های اخیر پیش‌گرفته شده است، هیچ ثمری برای جامعه و حوزه ندارد. حوزه اگر می‌خواهد خدمتی به جامعه شود باید در همان چارچوب سنتی خودش به نوزایی بپردازد و از ذهنیت دخالت در امور دانش اجتماعی و سایر علوم مرتبط بیرون رود. البته این ذهنیت مربوط به علمای معتبر حوزه نیست، بیشتر مقصود کسانی است که با دانش نوین در جنگ هستند و اهداف دیگری در سر دارند و امیدوارم که هر چه زودتر این دوگانه برطرف شود و هر کدام به مسائلی بپردازند که کارکردشان است. رفتار امام راحل برای این آقایان باید آموزنده باشد که علی‌رغم داشتن رتبه مرجعیت نکوشید که آموزه‌های خود را به جای دانش نوین معرفی کند.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.