عصر که در حال رانندگی به سمت خانه بودم با تماس دوستان رسانهای، متوجه شدم دوتن از دختران محیط زیستیام، زیستشان جاودانه شده است. قلبم پر از درد است و بغض رهایم نمیکند...
به گزارش جماران؛ علی ربیعی در دلنوشته ای به مناسبت درگذشت دو تن از خبرنگاران کشورمان در حادثه واژگونی اتوبوس نوشت: تا آنجا که به خاطر دارم همواره با تلاش و سختکوشی، همیشه دویدهام.
از اعتصابات کارگری، دوان دوان برای جنگ به سپاه رفتم. مثل ماهی در آب گویی تقدیر و تدبیرم در هم آمیخته شده بود و مسیر همینطور مرا با خود برد تا به سالهای اخیر رسیدم. دلتنگیهای ۸۴ و ۸۸ با فشارهای زندگی شخصیم در هم آمیخت و دوران تلخی را رقم زد.
به سال ۹۲ که رسیدم، تجربه هشت سال حضور در دولت هم به من نشان داد نسبت ذهنی که آدمها با کار برقرار میکنند لذت و رنج آنها را تعیین میکند. در این هشت سال چه در دورانی که در وزارت بودم و چه این روزها که به کار رسانه در دولت پرداختهام ، چه روزهای بسیاری که با درد و رنج سپری شد.
از فشارهای زجرآور باجخواهان به خصوص در مجلس گرفته تا غصه دیدن و لمس زندگی معلولان مواجهه با کارگران بیکار شده، و تلخی ببکاری و ناامنی شغلی و دیدن ناامیدیهای فرزندان سرزمینت و گسترش آسیبهای اجتماعی. وقتی بین خود و خدایت عهد داشته باشی همه اینها تو را به سختی آزار میدهد.
چه تلخ است وقتی در این ساعات شب، به سیاهی معدن یورت میاندیشم، بغض نفسگیر سانچی هنوز هم راه گلویم را میبندد، یادآوری سوختن پلاسکو دلم را اتش میزند، خاطره خانههای آوار شده در زلزله سرپل ذهاب جگرم را میخراشد و حوادث کارگری زیادی که کسی آنها را نشنید ذهنم را متلاطم میکند.
هنوز هم در سوگ خانوادههای بچههای سرزمینم در هواپیمای اوکراینی هستم. من که خود فرزندم را به خاک سپرده ام، میدانم چه دردی دارد فرزند جوان پر از امیدت را به دل خاک بسپاری.
و من هنوز هم، در اندیشه آبان ۹۸ هستم.
در این میان، شاید باور کردنی نباشد رنجی را که از توزیع سوزن یکبار مصرف و کاندوم برای جلوگیری از شیوع ایدز در بین زنان بیگناه معتاد و آسیبخورده این سرزمین آنهم با پنهان کردن از کژاندیشان انگزن در بین متولیان فرهنگی و نظارتی! برای جلوگیری از قضاوت ناصواب کشیدم.
بگذریم و بگذریم....
این روزها چقدر خوشحال بودم که چند هفته بیشتر، از دغدغه های مستقیم و فشارهای روحی باقی نمانده است؛ اما باز هم تلخی دیگری در راه بود....
عصر که در حال رانندگی به سمت خانه بودم با تماس دوستان رسانهای، متوجه شدم دوتن از دختران محیط زیستیام، زیستشان جاودانه شده است.
قلبم پر از درد است و بغض رهایم نمیکند...
ای کاش این چند هفته زودتر تمام شود....
البته نیک میدانم هرکجا که باشی تا انسانیت هست رنج هم هست...»