- چون کل منطقه ما در خط قرمز است خلأ آموزش عکاس بحران لمس می شود. - اگر تو از صمیم قلب و با تمام وجود آن سوژه را حس کنی و درک کنی و ارتباط قلبی با آن برقرار کنی، مطمئن باش که آن عکس ماندگار می شود. - باید مستند و بدون اغراق حرف بزنیم. - علی فریدونی بعد از 27 سال می خواهد کتابش را چاپ کند فریمی 50 هزار تومان عکس ها را به علی فریدونی می فروشند. این یک جنایت فرهنگی است. - تلویزیون و فیلم های ده نمکی چهره بدی از جنگ ارائه داده است. - اگر راه راه امام و هدف خدا باشد، همان طور که امام مثل حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) قیام کردند، و تو هم به عنوان یک شاگرد امام و به عنوان یک پیرو خط امام باشی و با ایدئولوژی امام مسیر ادامه پیدا کند، در هیچ جایی پای تو نخواهد لرزید.

علی فریدونی (متولد اسفندماه 1333 در وحیدیه از توابع شهریار) یک ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت تا عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) در جبهه باشد. او در بیش از 22 عملیات حضور داشته اما عملیات های «رمضان» و «مسلم بن عقیل» را به خاطر صحنه های دلخراش عاشوراهایی دیگر می داند.

علی فریدونی در گفت و گو با جماران از خاطرات تلخ و شیرین حضور خود در دفاع مقدس می گوید و البته گله هایی را نیز مطرح می کند که نحوه اعلام بازنشستگی او پس از 35 سال انجام کار خبری یکی از این گلایه ها است.

متن گفت و گوی علی فریدونی با خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران را در ادامه می خوانید:

فعالیت شما در دفاع مقدس به چه شکل شروع شد؟

یک ماه بعد از شروع جنگ من وارد جنگ شدم. یعنی 31 شهریور که جنگ شروع شد من 30 مهر وارد جنگ شدم. آن زمان هنوز در لابراتوار بودم. یعنی عکاسی می کردم و بعد به لابراتوار می رفتم. چون امام فرموده بودند که جنگ را اولویت زندگی تان قرار بدهید علی رغم اینکه من متأهل و دارای دو فرزند بودم با تمام وجودم پیش آقای قدیری رفتم و گفتم که می خواهم به جبهه بروم.

علی رغم اینکه من سربازی هم نرفته بودم و حتی صدای هیچ گلوله ای را هم نشنیده بودم و آن موقع خیلی هم ترسو بودم. ولی چون امام فتوا داده بودند و چون دیدم با عکاسی آشنا هستم و می توانم قطره ای را ثبت کنم خودم را تکلیف کردم و با چندین بار تکرار مسئولین خبرگزاری موافقت کردند که من جنگ را شروع کنم. از بمباران شهرها شروع کردم. برای اولین بار رسما در شکست حصر آبادان بود که من صدای گلوله و خمپاره و کسانی که مجروح شده بودند را شنیدم و دست و پای خودم را گم کرده بودم و نمی دانستم که باید چه کار بکنم. باید اینها را نجات دهم؟ عکاسی کنم؟ و از اینجا صفر کیلومتر تجربه عکاسی جنگ را شروع کردم و حس و حالی که قبلا داشتم و با آن انس گرفته بودم در جبهه ها هم همین طور عاشق بچه ها بودم و دنبال فرمانده و مسئول اصلا نبودم در عکس های 8 سال جنگ من شاید 2 فریم بیشتر نبینید. من بیش از 22 عملیات کوچک و بزرگ شرکت کردم. 33 ماه در منطقه جنوب غرب بودم. از اعزام نیرو تا بازگشت آزادگان بیش از 24 هزار فریم من عکس نگاتیو گرفتم.

اسم عملیات هایی که شرکت کردید؟

من شکست حصر آبادان بودم. فتح المبین، عملیات پر غرور ما که آنجا بیش از 17 هزار اسیر گرفتیم و من با عکاس های حرفه ای در یک گروه افتادیم عملیات دیگری بود که من در آن عکاسی کردم. عملیات های دیگر کربلای 5 و والفجر 8 است. ما 40 روز در فاو جنگیدیم و دنیا بر علیه ما جنگید. هر چیز داشتند روی سر ما ریختند چون فاو برای آنها خیلی اهمیت داشت و ما مقاومت کردیم و توانستیم خدا را شکر فاو را حفظ کنیم.

چون من عکاس خبری بودم باید برای ایرنا عکس های خبری می گرفتم. باید عکس هایی می گرفتم که مردم را جذب کند. یعنی ما 2 وظیفه داشتیم. یکی اینکه عکس های خبری بگیریم که خیلی دلخراش نباشد. چون امام گفت اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد ما می جنگیم و ما تدارک 20 سال دیگر را داشتیم می دیدیم یعنی نباید ما کاری کنیم که مردم از جنگ خسته شوند. در جنگ دو هدف اصلی داشتیم که این را رعایت کردم حداقل من به اندازه سواد خودم علم خودم این را رعایت کردم بعد از اینکه عکس های عملیات های پیروزمندانه را می گرفتم به سوژه های حاشیه ای جنگ می پرداختم بچه ها با خودشان خلوت کردند نماز می خوانند نیایش می کنند قرآن می خوانند و حتی خوابیدنشان ورای خوابیدن من و شما بود. با آن خستگی غباری که روی سر و صورتشان نشسته بود و با آن لطافتی که همه دنبال سایه بان می گشتند تک چهره را می گشتم پیدا می کردم و از آنها عکاسی می کردم.

در کتاب من چاپ شده که عملیات فتح المبین هنگام ظهر همه دنبال استراحت رفتند و رزمنده ای نشسته و بعد از نمازش یک قرآن کوچک در دست دارد و دستش هم مجروح شده است. این عکس هم در یونسکو برنده شد. من کلی دور خاکریز گشتم تا این رزمنده اصلا متوجه من نشود. من عاشق این کار بودم. یعنی سوژه ای که انتخاب می کردم متوجه عکاس نشود تا حال و هوای صفای خودش را در فریم من داشته باشد. حتی عکس های یادگاری که می گرفتم این جوری بود. حتی بچه 13 ساله که جلوی ویزور من ثبت شده به دوربین من نگاه نمی کند. چون مثل خودشان فکر می کردم و مثل خودشان زندگی می کردم. 48 ساعت قبل از عملیات با هم یک جا بودیم و با هم یک جا غذا می خوردیم و با هم آماده می شدیم و حرکت می کردیم.

بنابر این رزمنده حس می کرد که من هم یک رزمنده هستم. اما در دست او اسلحه و در دست من دوربین است. اینها برای من خیلی مثمر ثمر بود و عملیات به عملیات تجربه بیشتری پیدا کردم و عکس هایم را دیدم و به اشکالاتش پرداختم. مثلا سردبیرم یا خودم دیدیم و خدا را صد هزار مرتبه شکر که بعد از 27 یا 28 سال این کتاب چاپ شد و یک توصیفی از سال 59 تا بازگشت آزادگان شده و خلاصه یک روندی از جنگ را توصیف می کند و خیلی از عملیات ها مستند شده است. به عنوان مثال عکس روی جلد کتاب برای من خیلی عزیز است. این فریم یکی از بهترین عکس های دوران جنگ است که ثبت شده است. این عکس را آقای محمود کلاری در دوره جنگ در کتاب هایی که در آلمان چاپ می شد انتخاب و چاپ کرده است و محمود عاشق این عکس است و می گفت شاید تو این عکس را نگرفتی چرا این عکس جلوی ویزور تو ثبت شده است؟

این تصویر علی رغم اینکه صحنه کشته شدن است و لحظه نگاه بسیجی و لحظه شهادتش شاید یک خورده دلخراش باشد، خیلی زیبا است. ما بعد از نماز صبح با نیروها بعد از خط دوم که به اینجا رسیدیم فرمانده به ما گفت که پشت این خاکریز همه باید زمینگیر شوید. چون عراق پاتک زده و خیلی عصبانی با تمام قوا و تانک و خمپاره به طرف ما حرکت کرده است. ما نیروهای کمکی بودیم که داشتیم به عنوان جایگزین نیروهایی که شب عملیات کرده بودند می رفتیم. محوری در خاکریز دوم باز شده بود که بچه ها از آنجا حرکت می کردند. در میان بچه هایی که شب قبل عملیات کرده بودند 2 پسر عموی 18 ساله و یا شاید هم کوچکتر حضور داشتند که یکی عبور کرده بود و یکی آن طرف خاکریز بود.

فضایی که باز شده بود عراقی ها آنقدر به ما نزدیک شده بودند که با خمپاره 60 می زدند و گرای آن سه راه را داشتند. به قدری ما آنجا شهید دادیم که بچه ها اسم آنجا را سه راه شهادت گذاشته بودند. لحظه ای که خمپاره 60 خورد ما پشت خاکریز بودیم. (خمپاره 60 اصلا صدای سوت ندارد و وقتی منفجر می شود تازه صدای آن بلند می شود) وقتی پسر عموی شهیدی که در تصویر دیده می شود صدایش زد که بیا و می خواهیم برویم یک لحظه تصمیم گرفت که از سه راهی عبور کند و همان لحظه به فاصله شاید پنج متری ما یک خمپاره 60 خورد. ترکشی به اندازه مداد جلوی چشم همه به سر این بچه خورد و زمین افتاد و خون فواره زد.

بلافاصله امدادگری که نزدیک ما بود به کنار او رفت و سرش را روی زانوی خودش گذاشت. وقتی که به سرش نگاه کرد و خواست آن را پانسمان کند به من که تنها عکاس آنجا بودم اشاره کرد و گفت این رفتنی است. آن موقع بچه ها خیلی اعتقادات عجیب و غریبی داشتند که اصلا قابل توصیف نیست. او حتی قادر نبود حرف بزند و فقط لب می زد و امدادگر به او می گفت شهادتین را بگو و امامان را صدا کن. فکر می کنم چند ثانیه پشت ویزور دنبال آن لحظه قطعی بودم دست من می لرزید و چشمم بدون اراده اشک می ریخت تا لحظه قطعی فرا رسید و خدا خیلی به من لطف داشت که توانستم آخرین لحظه ارتباط این شهید را ثبت کنم. حالت امدادگر و شهید و نوری که از پشت تابیده یک حالت عرفانی داده است. این عکس پوستر و بارها چاپ شد و همچنان عزیز من است و با آن حرف می زنم.

خلأ آموزش عکاس بحران در کشور

تفاوت چیزی را که الآن همه در قالب عکاسی بحران می شناسند با چیزی که شما در دفاع مقدس لمس کردید چیست؟

سال ها بعد از زلزله رودبار احساس خلأ یک مجموعه عکاسی بحران در کشور دیده شد و بچه های عکاس انجمن بحرانی تشکیل دادند. متأسفانه ما هیچ وقت نتواستیم با هم کنار بیاییم و یکی از بزرگترین ضعف های عکاسان ما این بود که نتوانستیم انجمنی تشکیل دهیم که همه یک صدا و یک سو شوند. چهار پنج انجمن مثل قارچ رویید و هیچ کدام آخر به خیر نشدند. مثلا در بم دیدیم که عکاسی بحران ما آن طوری که از آن انتظار می رفت نتوانست افراد را آموزش دهد. یعنی نیروهای جوان نتوانستند از تجربیات کسانی که در دوره جنگ حضور داشتند و بحران را به عینه لمس کردند، استفاده کنند. متأسفانه همچنان این خلأ در کشور باقی مانده است.

من از کسانی که می توانند این انجمن بحران را بازسازی و ساماندهی کنند خواهش می کنم افراد شجاعی که عاشق عکاسی بحران هستند، نه کسانی که مثل یک کارمند معمولی باشند را ثبت نام کنند تا دوره عکاسی بحران ببینند. اگر خدای نکرده زلزله، سیل و یا جنگی شد، برای ثبت اتفاق های غیر مترقبه را باید عکاس های خاصی باشند هر عکاسی نمی تواند این کار را انجام دهد.

سردبیر ما سال 57 تشخیص می دهد که فریدونی پای پلکان بیاستد یا آقای مجتبی رضوانی یا آقای کهنبانی یا آقای حمید رهبری؛ به تشخیص آن سردبیر است که آن عکاس کجا می تواند مثمر ثمر باشد و فریمی را ثبت کند که خیلی ها نمی توانند آن را ببینند.

اینها یکی از اولویت هایی است که باید در انجمن بحران آموزش ببینند. فقط عشق این را نداشته باشیم که بچه پولدارها 10 میلیون دوربین بخرند و اینجا عضو شوند و فکر کنند عکاس شدند. واقعا این خلأیی است که باید به فکر آن باشند و این کار را انجام دهند. چون کل منطقه ما در خط قرمز است و ممکن است هر لحظه این اتفاق در کشور بیافتد. ما امیدواریم اتفاقی نیافتد. ولی باید مثل حالت بحران همه چیز را آماده باش باشیم. این خلآ هست و عکاسی هایی که در طول زلزله ها عکاسی شده نشانگر این امر است. مثلا عکاس را می فرستند که نوبتی زلزله رودبار را عکاسی کند. قطعا این کار، کار دلی در نمی آید که خودش عشق این را داشته باشد که چه یک روز و چه یک ماه در منطقه بماند و تمام لحظه های آن منطقه را عکاسی کند.

یعنی تفاوت کسی که از روی تکلیف کار می کند و کسی که به خاطر دلش کار می کند.

بله! اصلا دقیقا اینها یک فاصله است. باز بر می گردیم مثال جنگی می زنیم. به طور فرض ما 3 عکاس در یک عملیات در یک فضای 500 متری که بچه ها دارند اعزام می شود عکاسی می کنیم ولی 3 عکاس یک سوژه را عکاسی می کنند نگاه های آنها متفاوت است.

مخاطب هم متوجه می شود.

دقیقا همین طور است. واقعا از قدیم گفتند از دل برآید بر دل بنشیند. واقعا اگر تو از صمیم قلب و با تمام وجود آن سوژه را حس کنی و درک کنی و ارتباط قلبی با آن برقرار کنی، مطمئن باش که آن عکس ماندگار می شود و پیام و پشت زمینه دارد. آن عکس خودش هزار سطر خبر است که می تواند یک سند و در همه جا قابل دفاع باشد. احتیاج نیست شما حرف بزنید آن عکس خودش خیلی پیام و حرف دارد و این را باید عکاسان جوان ما بفهمند، یاد بگیرند و تمرین کنند و اگر عکاسی را به عنوان شغل انتخاب کردند با تمام وجودشان وارد این کار شوند. یعنی حتی عکاسی را بر زندگی خود ترجیح دهند.

ما این را تجربه کردیم. در خود من این اتفاق افتاده است. چون من متأهل بودم حتی وارد منطقه می شدم، به همسر خودم اطلاع نمی دادم. بعد از اینکه مارش عملیات نواخته می شد و ما پیروز می شدیم تازه آن موقع وقتی خانمم مارش را از تلویزیون یا رادیو می شنید می گفت که علی الآن در جبهه است. مثلا در عملیات رمضان به خاطر رفتن من مشکلی در خانه پیش آمده بود و توسط خانواده خودم خانمم را تحریک کرده بودند که بی عرضگی تو است که این همه جبهه می رود سه بار مجروح شده و ممکن است این دفعه برود و دیگر برنگردد و حتی خاله خود من برای جدایی و طلاق همسرم را تحریک کرد.

خانم من از خبرگزاری تلفن قرارگاه را گرفت و زنگ زد. من دو بچه کوچک دو سه ساله داشتم. زنگ زده بود قرارگاه و قرارگاه به تلفن اتاق ما وصل کرده بودند و بچه ها گفتند که فریدونی همسرت تلفن زده است. گفتم بگویید منطقه است و جوابش را ندادم. به دلیل اینکه احساس کردم شاید پشت تلفن چیزی بگوید یا گریه ای کند یا صدای بچه ام را بشنوم و باعث شود که به این دنیا وابسته شوم و از کیفیت کار من کاسته شود. ما حتی اینها را هم رعایت می کردیم و اینها باعث شد که من سه عملیات در خط مقدم باشم. این در حالی است که اصلا وظیفه سازمانی من نبود که بدون سلاح و بدون کلاه خود بروم و جنگ آنها را ثبت کنم.

به خاطر مسائل اطلاعاتی حضورتان در جبهه را به خانواده اطلاع نمی دادید؟

احسنت! یعنی همه ما خودمان اطلاعاتی شده بودیم. یعنی وظیفه ما بود که اطلاعات محفوظ بماند و عملیات لو نرود. همه این کارها را که می کردیم باز هم ستون پنجم لو می داد. ولی منظورم این بود که در عملیات رمضان که ما سه چهار مرحله هم شکست خوردیم عکس های فوق العاده تاریخی و ماندگار عبور از میدان مین که در این کتاب چاپ شده و خیلی حرف ها در مورد آن نوشتند، توسط یک عکاس ثبت شده است.

جانباز گمنام

شما جانبازی هم دارید؟

من جانباز گمنام هستم.

من در سه چهار تا از عملیات ها مجروح شدم. بعد از جنگ، هنوز آن موقع جانبازی و امتیاز مطرح نبود، چون برادر من در نیروی هوایی خدمت می کرد یک روز من در ایرنا بودم، برادرم زنگ زد و گفت بچه ها اعلام کردند کسانی که در جبهه بودند و مجروح شدند مدارک خود را برای تعیین درصد جانبازی بیاورند. اصلا نمی فهمیدم درصد یعنی چی؟ گفت مثل اینکه اینها می خواهند درصد جانبازی مشخص و رتبه و درجه ای بدهند. گفتم خدا را صد هزار مرتبه شکر از خانه که مستجر بودیم و هر ساله باید جا به جا می شدیم یک مرتبه خدا به من کمک کرد و قدرت این را پیدا کردم همه مدارک خودم را پاره کردم. قبل از اینکه این قصه ها پیش بیاید. از این دید که یک موقع شیطان گولم نزند و به دنبال جاه طلبی و سوء استفاده از این مدارکم باشم. من از این دیدگاه به قضیه نگاه می کنم.

هیچ وقت به خاطر این نزدیک شدن به صحنه های جنگ احساس خطر نکردید؟

یعنی واقعا خیلی خیلی. یعنی آدم هایی بودند ...

رزمنده با اسلحه می جنگید و من با دوربینم

من وقتی عکسی که شرح دادید را دیدم گفتم که این عکاس خیلی نزدیک به صحنه بوده است؟

من خودم را یک رزمنده بسیجی می دانستم. یعنی رزمنده داشت با اسلحه می جنگید و من با دوربینم؛ هیچ فرقی بین ما نبود. این خیلی به من کمک می کرد و ترسم کاملا ریخته بود و از هیچ چیز نمی ترسیدم. یعنی می گفتم هر لحظه ای قسمت باشد شهادت تقدیر من خواهد شد. جا دارد اینجا از شهید گودرزی اسمی ببریم که همکار من بود. این را برای اولین بار اقرار کنم در چندین عملیات که با شهید گودرزی بودیم ایشان برای من وصیت نامه می نوشت و من وصیت نامه را پاره می کردم و دوست نداشتم شهید شوم. گفتم من با خودم، امام و خدای خودم عهد کردم در قدس شهید شوم و این به من قوت قلب می داد.

یک شال مشکلی باریک که پارچه ژسه و خیلی هم محکم بود در محرم پخش کردند و به این شال اعتقاد پیدا کردم که هم لنز پاک کن من شده بود و هم برای پشتیبانی آن را به گردنم می انداختم (هنوز هم دارمش) و آن به من قوت قلب و انرژی مثبت می داد و واقعا نمی ترسیدم. خیلی عکاس ها که رقابت خبری داشتیم با هم می رفتیم و آنها جاهایی کم می آوردند و بر می گشتند و من تنها می رفتم.

دوباره به صحنه هایی را ثبت کردم برگردم. فکر می کنم خیلی دل و جرأت می خواهد و فقط خدا به من کمک کرده است. تیر مستقیم گیرینف می زنند به قلب رزمنده ای که بغل من دارد می جنگد و من هم از خاکریز رو به رو دارم عکاسی می کنم و جلوی چشم من می افتد. من دوربینم را دور گردنم می اندازم و او را به حاشیه خاکریز می کشم و خودم چشمش را می بندم.

عاشوراهایی دیگر

می توانید یک آمار تقریبی از تعداد شهدایی که جلوی چشم شما شهید شدند به ما بدهید؟

فکر می کنم لحظه هایی که خودم مستقیم با آن ارتباط درونی برقرار کردم تعدادشان خیلی زیاد نیست. خیلی شهید دیدم. یعنی من عکاسی بودم که در مصاحبه های قبلی هم اشاره کردم بیش از 3 بار واقعه عاشورا را به عینه دیدم. از دوران طفولیت، نوجوانی و جوانی و در تعزیه ها هم دیدیم و شنیدیم که مثلا در روز عاشورا خیمه ها را آتش زدند و داستان هایی که در مورد شهدا و نیزه ها نقل می کنند. من 3 بار اینها را دیدم؛ که یک بار در عملیات رمضان، یک بار در عملیات مسلم بن عقیل و یک بار در حج خونین سال 66 مکه بود.

در عملیات رمضان شب که ما شکست می خوریم و به بچه ها دستور عبور از میدان مین می دهند و از کانال رو به رو بچه ها را با تیروار می زنند، وقتی ما با اولین گروه تعاون می رسیم آن صحنه ها به قدری من را می گیرد و به خودش جذب می کند که بدون اینکه بفهمم وارد میدان مین می شوم و از فاصله چند متری من فرمانده سر من داد می زند که اینجا میدان مین است و هنوز پاک سازی نشده و هر لحظه ممکن است مینی زیر پای تو منفجر شود و من به او دیالوگ می کنم که مگر خون من رنگین تر از اینها است و شروع به عکاسی می کنم. سوژه های خیلی دلخراش را عکاسی نمی کنم. یک فریم به عنوان سند می گیرم. بقیه در حال سجده است، مثل معشوقه آرپیجی را بغل کرده، سرش تیر خورده، پهلویش تیر خورده یا شبی که عملیات کرده به قدری متعصب بوده و شعار الله اکبر می دهد دستش خشک می شود و هیچ کس باور نمی کند فریم دومی که به خاطر مستند شدنش ثبت می شود آن موقع من به امروز فکر می کردم شاید اینها همه کار خدا بوده و کمک بوده که خون این شهدا پایمال نشود و من این را ثبت می کنم. عکاسان می گویند مگر می شود که کسی در میدان مین برود و الله اکبر بگوید. فریم بعدی که دارند روی برانکارد او را می برند و توی تابوت می گذارند و دست او مشنت کرده است ثبت و در کتاب چاپ شده است.

در عملیات مسلم بن عقیل ما بالای ارتفاعات بودیم و مینک های عراقی می آیند و چادرها را بمباران می کنند. من خیلی آنجا عکاسی کردم. وحشتناک بود. یعنی دقیقا مثل ظهر عاشورا که خیمه ها را آتش می زنند و همه چیز از بین می رود و اینها جلوی دوربین یک عکاس ثبت می شود. در تعزیه ها می گویند دست حضرت ابوالفضل قطع می شود. دست یک رزمنده جلوی ویزور علی فریدونی ثبت می شود. کارت شناسایی که روی جلد کتاب شهدا چاپ شده یکی از عکس های ماندگار جنگ می شود و تمام غم در وجود آن فریم است که شاید بشود 10 صفحه در مورد آن عکس نوشت و توصیفش کرد. کلاه خودها و پوتین ها و کوله پشتی ها ریخته بک گراند عکس همه چادرها سوختند فقط از آنها یک اسکلت فلزی مانده و بک گراندش هنوز دارند چادرها می سوزند.

بین 300 تا 400 فریم که برای کتاب شهدا انتخاب می شود این عکس برای روی جلد انتخاب می شود و برای رونمایی این کتاب از روی آن کارت شناسایی پدر و مادر آن شهید که کرجی بودند را پیدا می کنند. برای رونمایی دعوتشان می کنند. سالن پر از جمعیت است. به عکاس نمی گویند چه اتفاقی افتاده است. عکاس هم جزو مهمانان آنجا نشسته است. آن وقت می بیند روی پله ها پیرمرد و پیرزنی با عصا روی سن می رود. هنوز نمی داند چه اتفاقی قرار است رخ دهد. مجری دعوت می کند که عکاس این عکس روی سن بیاید و وقتی دعوتش می کند عکاس بلند می شود تا از جماعت برود تازه می فهمد چه اتفاقی افتاده و پدر و مادر آن شهید جلوی او می آیند و جو سالن روحانی و معنوی می شود. همه شروع به گریه و بغض می کنند و عکاس آنجا زانو می زند و زانوی مادر شهید را می بوسد.

به جز تکنیک های عکاسی که خیلی ها دارند و یا دل و جرأتی که فرمودید علی فریدونی چرا علی فریدونی می شود؟ تفاوتش با عکاس های دیگر چیست؟

من هرچیز هستم و هر چیز شدم فقط احترام خون شهدا بوده است. یعنی خودم را هیچ وقت از اینها جدا نمی دانستم و اینها همیشه پشتیبان و معرف من بودند و علی فریدونی که یک بچه روستایی و یک آدم بی سواد بی تجربه ترسو بوده وقتی این بچه ها را دیده، دل و جرأت و شهامت پیدا کرده و خو گرفته و رفتار و کردار و اخلاق حتی نگاه، قلب، جسم و روحش با اینها آغشته شده است. چرا پیش اینها نبوده و همیشه افسوس می خورد؟ چون با خودش عهد کرده بود که جای دیگر شهید شود. من فکر می کنم که این قضیه با فریم هایی که ثبت شده بی ارتباط نباشد.

حتی ورود آزادگان ده پانزده نفر عکاس کار می کنند و علی فریدونی دنبال آن سوژه ناب خودش می گردد و 4 فریم شکار می کند و در تاریخ می ماند. باز همه به این بچه ها و به حسن نیتی که به خودمان و کارمان پیدا کرده بودیم بر می گردد. به کارمان اعتقاد پیدا کرده بودیم و با اعتقاد شاتل را می زدیم و با اعتقاد و باتمام وجودمان صحنه ها را ثبت می کردیم؛ تکلیف اداری نبود.

یعنی وقتی من حدود 40 دقیقه که برای رزمنده جانبازی که به استقبال همرزم های دوران جنگش در مرز خسروی آمده، وقت می گذارم برای من خیلی شیرین است که با تمام وجودش از اتوبوس آویزان می شود. یک پا از ران قطع است. عصا در دست روی نوک انگشتش می ایستد و همرزمش را بغل و گریه می کند.این صحنه جلوی ویزور علی فریدونی ثبت می شود.

تفاوت نگاه عکاسان جنگ ما با عکاسان دنیا

تفاوت فضایی که شما در آن کار کردید با فضای کار الآن چیست؟

عکاسان حرفه ای به خاطر شهرت و پول عکاسی را انتخاب می کنند. عکاسان ما که در دوران جنگ حضور داشتند اصلا در این فضا نبودند. یعنی دنبال پول و شهرت نبودیم و فقط به عنوان تکلیف بود. مثل رزمنده ای که داوطلب می جنگد عکاس هم می رود آن صحنه ها را ثبت می کند. اینها موضوع و سوژه اصلی ما است. تفاوت عکاسی جنگ ما با جنگ های دیگر دنیا این است.

مجله ترجمه عکس های رابرت کاپا را با علی فریدونی مقایسه ای کرده بود. مثلا دو بچه ای که دارند می روند، من عکسی دارم که دارند یک مجروح را از تاریکی به روشنایی می برند. او از ویزور چیزهای تلخی را دیده است. اختلاف شهدای ما با کشته های آنها همین است. عکس های کاپا به قدری دلخراش است که اصلا نمی توان آنها را ببینیم. شاید با نگاه منفی نگاه کرده است. اما نگاه عکاسان جنگ ما با نگاه عکاسان جنگ دنیا کاملا فرق می کند. این موضوع به خاطر اعتقادی بودن عکاسی ما بوده است. البته به خاطر درک مفاهیم از عکاسی جنگ خودمان است که جنگ و ایدئولوژی ما با کل جنگ های دنیا فرق می کند. ما دنبال کشور گشایی نبودیم. ما از آب و خاک خودمان دفاع کردیم. چون دفاع بود همه اقشار مردم شرکت کردند. از جوان 13 ساله تا پیر مرد 70 ساله در فریم های من ثبت شده است. این تفاوت بین عکاسی جنگ ایران و دنیا بود که اتفاق افتاد.

آقای راستانی و استاد صمدیان دو نفر از بهترین اساتید عکاسی ایران بر کتاب عکس جنگ من مقدمه نوشتند. جملات خیلی خوبی نوشتند. آقای محسن راستانی وقتی ماکت این کتاب را دیده بود داشت من را بازجویی و تنبیه می کرد و می گفت تو تافته جدا بافته بودی؟ چرا ما این چیزها را ندیدیم؟ تو را جایی بردند که این کار را انجام دهی؟ گفتم من را نبردند و با 2 پای خودم رفتم.

چقدر به فریم هایی که گرفتید افتخار می کنید؟

اینها افتخار نیست. اینها تکلیفی بوده که بر گردن من گذاشته شده است. بار سنگینی روی دوش من بوده که باید آنها را انجام می دادم. امیدوارم به خوبی توانسته باشم این فریم ها را ثبت کنم.

جنگ ما یک جنگ اعتقادی بود که 8 سال طول کشید و بچه ها کم نیاوردند و خدا را صدهزار مرتبه شکر که ما برای اولین بار در تاریخ یک وجب از خاکمان را از دست ندادیم. این باعث افتخار ما بود. البته به نظر من کار عکاس از رزمنده سخت تر است. چون زمانی که ما بمباران می شدیم همه دنبال جانپناه بودند و عکاس باید می ایستاد و این لحظه ها را ثبت می کرد. اینها جز عشق هیچ چیز نمی تواند باشد.

باید مستند و بدون اغراق حرف بزنیم

من عکس هایم را خیلی دوست دارم؛ با تمام وجودم ثبتشان کردم و مثل بچه های خودم دوستشان دارم. اینها دارد از بین می رود. بارها از مسئولین خواهش کردم و خواستم که اینها متعلق به فریدونی نیست و متعلق به یک تاریخ و یک نظام است. ما 8 سال جنگیدیم و به پای اینها خون دادیم و اینها باید برای نسل های آینده حفظ و نگهداری شود. اگر در مورد بمباران و شهدا صحبت کردیم و گفتیم بچه های ما با کمترین امکانات جنگیدند و در برابر تمام دنیا ایستادند باید سند ارائه دهیم. دیگر مثل قدیم نیست که برای آنها قصه تعریف کنیم. نباید در حرف های ما اغراق باشد.

جنگ جز نابودی برای هر دو طرف هیچ چیز ندارد. غرب و شرق و اروپا و آمریکا دست به دست هم دادند و 2 کشور مسلمان را به جان هم انداختند تا همدیگر را از بین ببرند و صهیونیست ها بتوانند راحت زندگی کنند.

یک جنایت فرهنگی

شما فرمودید که 25 هزار عکس دارید که بسیاری از آنها منتشر نشده است. اگر صلاح می دانید تعدادی از آنها را در اختیار ما قرار دهید تا منتشر کنیم.

متأسفانه هیچ کدام از آن فریم ها در اختیار من نیست. یک گلایه هم از خبرگزاری جمهوری اسلامی دارم. اعتراف کنم که بهترین دوران عمرم را آنجا به سر بردم. 35 سال با عشق برای خبرگزاری کار کردم. 35 سال زن و بچه خودم را فراموش کردم و برای خبرگزاری کار کردم. چندین افتخار داخلی و خارجی برای ایرنا کسب کردم و ایرنا را در سطح جهان مطرح کردم و با این حال علی فریدونی صبح می آید می بیند که در تابلو اعلانات زدند که شما از فردا بازنشسته هستید. علی فریدونی بعد از 27 سال می خواهد کتابش را چاپ کند فریمی 50 هزار تومان عکس ها را به علی فریدونی می فروشند. این یک جنایت فرهنگی است. تعدادی از این عکس ها را خودم داشتم تعدادی نیز در ستاد تبلیغات جنگ بوده و جمع آوری کردیم. تعداد اندکی را که می خواستیم از ایرنا بگیریم گفتند باید فریمی 50 هزار تومان بدهید و انجمن عکاسان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس هر کدام از این فریم ها را 50 هزار تومان از آنها می خرد و در کتاب عکس ها استفاده می شود.

یعنی امکان اینکه مجموعه بیشتری از عکس های شما چاپ شود نیست؟

نه! همین کتاب است.

شما کلاسی با عنوان عکاسی جنگ و یا عکاسی بحران دارید و یا قصد برگزاری چنین کلاس هایی را دارید که تجربه خود را در اختیار نسل های بعد قرار دهید؟

من خودم را در این حد و اندازه نمی بینم. افراد از من خیلی باسوادتر و باعلم تر هم هستند. ولی این تکلیف را برای خودم می دانم، هر کسی که می خواهد و استقبال می کند بسته ای از عکس های خودم که در کتاب استفاده شده و ناگفته های جنگ را با بچه ها در میان می گذارم و با صداقت با آنها حرف می زنم. وقتی عکس ها و سندها را می بینند خیلی برای آنها جذابیت دارد و خیلی چیزهای غیر قابل باور قابل باور می شود.

در ورک شاپی که در کرمان داشتیم و بیش از 70 هنرجوی فیلم برداری و عکاسی بودند و بنری زده بودند که یک عکاس جنگ می خواهد حضور پیدا کند تعدادی از بچه های نسل سوم و چهارم قهر کردند. ما آن جلسه را برگزار کردیم. وقتی داشتیم عکس ها را ارائه می کردیم دو سه نفر از بچه ها جلسه را ترک کردند. قرار بود یک ساعت و نیم ما گفت و گو کنیم و با تصویرها حرف بزنیم و بچه ها تجربیات ما را ببینند. فکر می کنم حدود نیم ساعت از جلسه گذشته بود که زنگ زدند و کسانی که قهر کرده بودند برگشتند. نمی دانم چه حرفی به هم زده بودند. جلسه یک ساعت و نیم ما سه ساعت طول کشید و جماعت دیگری نیز از گروه های دیگر به اینها اضافه شدند.

انتقاد به تلویزیون و فیلم های ده نمکی

همان دختر بچه ای که قهر کرده بود تقریبا نیم ساعت قبل از پایان جلسه به استاد گفت که با دیدن عکس ها و گفت و گو با فریدونی به واقعیت جنگ پی بردم. من از جنگ و عکاسی جنگ متنفر بودم. متأسفانه فیلم هایی که از تلویزیون پخش شده و فیلم هایی که ده نمکی ساخته چهره بدی به ما ارائه داده و ما همیشه فکر می کردیم که جنگ این طور است. ولی واقعیت ها را به ما نگفتند؛ فقط اغراق شده است. آیا جنگ ما فیلم های ده نمکی بود؟ و این بچه در جمعیت بلند می شود و اعتراف می کند که 180 درجه نگاه و دیدگاه من عوض شد. ما را مؤاخذه می کرد که شما خیانت کردید و تا حالا اینها را به ما نشان ندادید تا با واقعیت های جنگ آشنا شویم.

اگر راه راه امام و هدف خدا باشد در هیچ جایی پای تو نخواهد لرزید

ولی من سعی می کنم برای کسانی که به انجمن عکاسان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس می آیند تا جایی که می توانم توصیف می کنم که اگر راه راه امام و هدف خدا باشد، همان طور که امام مثل حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) قیام کردند، و تو هم به عنوان یک شاگرد امام و به عنوان یک پیرو خط امام باشی و با ایدئولوژی امام مسیر ادامه پیدا کند، در هیچ جایی پای تو نخواهد لرزید.

چپ و راست هر دو به این کشور خیانت کردند

باید راه را مستقیم بروی. چپ و راست هر دو به این کشور خیانت کردند؛ اصولگراها به نحوی و اصلاح طلبان به نحو دیگر. راه را مستقیم برو و ولایتمدار و مطیع رهبری باش و مطمئن باش که اگر با تمام وجود راه امام و رهبری را بروی هیچ وقت پای تو نمی لرزد و تا آخر خدا کمکت می کند. هرجایی هم که شیطان گولت زد یک استغرالله بگو شیطان از بالای سرت رد می شود و می رود. چیزی که من تجربه کردم و خیلی موقعیت ها برای من بوده است. شناخته شدن، شهرت پیدا کردن، عکاس خارجی شدن، همه اینها به من پیشنهاد شده و هیچ کدام را قبول نکردم. در هواپیماربایی چک سفید به من دادند و گفتند مبلغ را خودت تعیین کن. من زیر بار این کار نرفتم.

هیچ وقت به این فکر نکردید که چرا مدارک جانبازی خود را پاره کردید؟

با تمام وجودم این کار را کردم و هیچ پشیمان نیستم. چون من با خدا معامله کردم مزد آن هم نعمت هایی است که برای من سرازیر کرده است. از خداوند ممنونم که یک زندگی خوب متوسط دارم و تا الآن حتی به پدرم هم دستم را دراز نکردم و من مزدم را گرفتم و بیشتر از این هم حق من نبوده است.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.