پایگاه خبری جماران، میلاد شیراوند: داستان «مه لقا» را تا شنیدم، عازم کارگاهش شدم؛ باور کردنی نبود، بایستی از نزدیک می دیدم.

حسام آباد زرینه رود در خدابنده زنجان جنس دیگری دارد، مردمانش عجیب به دل می نشینند؛ مهمان نواز، صمیمی و صادق. با هر جمله ای که با اهالی روستا رد و بدل میکنی غافلگیر می شوی و مدام می گویی مگر می شود در این نقطه ی محروم، این همه از دنیای پیرامونشان جلوتر ایستاده باشند؟

روایت پیش رو، داستان زنی است که همه را شگفت زده کرد و اکنون بر بلندای غرور و پشتکار خود ایستاده و به الگویی برای زنان منطقه خود تبدیل شده است.

 

پدری که همه جوره پشتیبان است

مه لقا برای امضای یک قرارداد کاری به تهران رفته بود؛ ضیق وقت مجابم کرد تا از تدوین گزارش صرف نظر کنم، اما جمله ی پدرش میخکوبم کرد و باعث شد برای برگشتن مه لقا یک روز دیگر صبر کنم.

مه لقا اسکندری - شهر زرین رود

آقای اسکندری که من را با خود با باغچه شان برد می گفت مه لقا سربلندمان کرد. برای من که از فضای پیرامون زنان آن منطقه مطلع بودم این جمله تأمل برانگیز بود و نشان می داد که خانواده مه لقا از جنس دیگری بودند.

 

پدر مه لقا می گفت خودم او را هرروز برای یادگرفتن خیاطی می بردم و می آوردم. نه من و نه برادرانش مانعش نشدیم.

 می گفت همه بچه های روستای ما زرنگ هستند، گلیم خودشان را بلدند از آب بکشند بیرون.

 

خواهرم زنان منطقه را آموزش می دهد

روز دوم، پیش از رسیدن مه لقا با خواهرش هم صحبت شدم. می گفت: «ما سه خواهر هستیم که وارد کار خیاطی شدیم، خواهر کوچکمان فیلم برداری هم می کند و خیاطی را رایگان به دیگر زنان آموزش می دهد».

از مه لقا که می گوید بیشتر شیفته شخصیت سوژه غایبمان می شدم.

 گفت: مه لقا باردار بود و تازه جدا شده بود، خودش خواست خیاطی یاد بگیرد. با همان وضع برای آموزش به قیدار می رفت، از درآمد ماهیانه صد هزار تومان شروع کرد تا به اینجا رسید و این تعداد از زنان  نزد او کار یاد گرفته و مشغول به درآمد زایی شده اند.

تعداد زیادی نیز هستند که نمی خواهند بیرون در حال کار کردن باشند، مه لقا برایشان چرخ خیاطی و پارچه می برد تا در خانه بتوانند دور از نظر تنگ دیگران کار کنند.

مادرش با افتخار صدایمان می زند و با زبان شیرین ترکی می گوید: از تمام روستاها هستند زنانی که مه لقا برایشان کار جور کرده، پدرش را هم برای گرفتن تولیداتشان مدام به روستاهای هم جوار می فرستد.

خواهر مه لقا اتاقکی نشانمان می دهد که روایتش حاکی از هوش سرشار مه لقا است.

IMG_1320

«مه لقا وقتی دید کشاورزان روستا برای خرید گونیهای بزرگ کاه مدام به شهر می روند، این اتاقک را برای دوخت گونی مهیا کرد و علاوه بر حسام آباد، تمام روستاهای آن اطراف را از رفت و آمد طولانی برای خرید گونی بی نیاز کرد، کشاورزان علاوه بر سهولت این کار، پول کمتری هم می پردازن».

یکی دو ساعتی را در کارگاه گذراندیم، حجم تولیدی های کارکنان نشان از گل کردن کار مه لقا است.

IMG_1370

مه لقا که رسید گفت: در مسیر مدام می گفتم ای کاش خبرنگار منصرف نشده باشد. از او می پرسم خودت رانندگی می کردی گفت مسیرهای نزدیک را خودم می روم ولی مسیرهای طولانی را نه.

وارد کارگاه که شدیم پشت چرخ خیاطی خود نشست و شروع کرد به خیاطی کردن.

IMG_1385

روایت زندگی اش را از زبان خودش می خوانید:

 

چند سال است کار می کنی؟

10 سال است خیاطی می کنم ولی تولیدی ام را 5 سال است که راه اندازی کرده ام. الآن 27 ساله هستم

 

چه شد که به فکر راه اندازی تولیدی لباس افتادی؟

ابتدا در یک کارگاه کار می کردم، هرروز به قیدار(مرکز شهر خدابنده، 45 کیلومتری حسام آباد) می رفتم، دخترم که به دنیا آمد مجبور شدم در  خانه بمانم. یک چرخ خیاطی قسطی خریدم و در منزل مشغول کار شدم. دوستانم بعضا برای کار کردن به خانه مان می آمدند، همین باعث شد که به فکر راه انداختن یک تولیدی بیفتم.

 

با چقدر سرمایه شروع کردی؟

(می خندد) هیچی، من فقط یک چرخ کاچیران داشتم، با همان کار کردن توانستم یک چرخ بهتر با چک شش ماهه بخرم؛ با آن هم آنقدر کار کردم تا توانستم یک چرخ زیگزال بخرم. بعد از آن کمیته امداد امام خمینی(س) یک وام ده میلیونی به من کمک کرد و با همان وام سه چرخ خیاطی خریدم. همین اتاقکی که در آن گونی می بافم را به همراه یک گچ کار، دونفری گچ کاری کردیم و کار را شروع کردیم.

 

وقتی ایده ات را مطرح کردی و میخواستی برای اولین بار در روستا یک زن کار آفرین شوی، برخورد خانواده با تو چگونه بود؟

کسی مرا منع نکرد، ولی همه کارها را خودم انجام دادم و کسی کمکم نکرد.

 

 

چند نفر در این کارگاه مشغول کار هستند؟

توانستم 25 نفر از زنان را شاغل کنم که ده نفر آنان در خانه خود کار می کنند. یک راننده هم دارم.

IMG_1300

شنیده ام که خیاطی را خودت یادشان داده ای

 

بله، من حتی به روستاها سفر میکنم تا دختران دانش آموز و زنان خانه دار را آموزش دهم. حتی به سازمان فنی و حرفه ای رفتم و گفتم من میخواهم به زنان آموزش خیاطی رایگان بدهم که خوشبختانه استقبال کردند.

چه شد که به فکر آموزش رایگان افتادی؟

سال 80 یک خانم بسیجی به روستای ما آمد، به من آموزش رایگان داد؛ به همین خاطر تصمیم گرفتم من هم رایگان به دیگران آموزش دهم البته بعد از یک هفته آموزش، به آنها حقوق می دهم تا تشویق شوند بیشتر یاد بگیرند.

همکارانم که تولیدی دارند مدام من را شماتت می کنند که این کارهارو نکن، ولی من میگویم روزی همه مان دست خدا است 

 

تا حالا شده کارکنانت از لحاظ مالی مستقل شوند؟

 

بله، مثلا یکی از زنانی که اینجا می آید تحت پوشش بهزیستی است و همسرش اورا ترک کرده، کمکش کردم، برایش چرخ خریدم و توانست مستقل شود. البته همه ی چرخ ها را خودم میخرم و حتی به کسانی که در منزل کار می کنند و نمی توانند اینجا بیایند، چرخ می دهم تا بتوانند کار کنند.

 

سفارشات را از کجا میگیری؟

ابتدا همراه پدرم به بازار 15 خرداد تهران می رفتیم و نمونه کار می بردیم تا از ما سفارش بگیرند. خدارا شکر از سال گدشته دیگر نیاز به تهران رفتن و معرفی کارهایم ندارم، خودشان تماس می گیرند و می گویند برایمان کار بفرست.

تا حالا شده لباس رایگان بدوزی:

من امسال لباس دانش آموزان مدارس روستاهای اطراف را می دوختم، هرکس که توان مالی نداشت، از او پولی نگرفتیم. از اهالی روستا هم پولی برای دوختن لباس هایشان نمی گیرم. خودشان می گویند تو برق و نخ مصرف می کنی چرا از ما پول نمی گیری(می خندد)

IMG_1372

اینجا کسی به «زنان» سخت نمی گیرد

کارکنانت روزی چند ساعت کار می کنند؟

خانم ها اینجا روزی سه چهار ساعت کار می کنند و ماهیانه بسته به تعداد کاری که انجام می دهند، بخشی از سود هر لباس را میگیرند. خودم هم همراه آنان تا هر وقتی که باشند، کار می کنم. فضای اینجا خیلی خودمانی است. حقوقی که برای خودم می ماند دقیقا همان میزانی است که آنها می گیرند.

قطعا وقتی کارگاه را راه انداختی، انتطار درآمد بیشتری داشتی؟

برای من آنقدر در آمد مهم نبود، بیشتر علاقه داشتم زنان دیگر نیز بتوانند کار کنند و روی پای خود بایستند

به فکر توسعه کارگاهت هستی؟

کنار همین کارگاه در حال ساخت یک سالن دیگر هستم چون اینجا برای جذب نفرات بیشتر جا ندارد و در روستای همجوار نیز در حال ساخت یک کارگاه تولیدی هستم، از همین حالا 25 نفر را داریم آموزش می دهیم که آنجا مشغول کار شوند. ولی متاسفانه الآن فقط توانسته ام ده دستگاه چرخ خیاطی برای آنجا تامین کنم

 

ماجرای کارگاه گونی دوزی چطور به ذهنت رسید؟

حدود 50 ماشین در روستا هستند که هر شب کاه می برند به قزوین و این کار هر روزه شان است، من دیدم برای خریدن گونی خیلی به زحمت می افتند، پیش خودم گفتم باید کاری کنم که نروند از جای دیگری گونی بخرند، یک چرخ مخصوص گونی دوزی  خریدم و وقتی شب ها کارکنانم می روند، مشغول گونی دوزی می شوم.

تلاش برای جلوگیری از «کودک همسری»

چه تعداد نیروهایی که اینجا کار می کنند، سرپرست خانوار هستند؟

 

متاسفانه عمده کسانی که اینجا هستند دختان کم سن و سالی هستند که ترک تحصیل کرده و اغلب پدرانشان نیز اعتیاد دارند، در روستای دیگر هم پنج، شش نفر از کسانی که با من کار می کنند سرپرست خانوار هستند. بیشتر دوست دارم به این زنان کمک کنم.

 

چرا؟

دختران روستای ما اغلب در سن 12 سالگی یا همان حول و حوش ازدواج می کنند، وقتی آن ها پیش من می آیند می گویم نمی گذارم در این سن ازدواج کنید، بنشینید و کار کنید، به ازدواج نیازی ندارید.

الآن چند نفر اینجا هستند که با سن کم امده اند برای کار در حالی که ازدواج گرفته و از همسرانشان جدا هم شده اند.

 

در این 5 سال چقدر  احساس موفقیت کردی؟

من هرروز احساس موفقیت دارم. البته آرزویم این است که یک کارگاه احداث کنم و در آن حداقل سیصد نفر از زنان منطقه را مشغول کار کنم. همچنین میخواهم یک تولیدی برای مردانی که اعتیاد دارن احداث کنم.

 

برای رسیدن به آرزویت چه امکاناتی لازم داری؟

بیشتر پول و سرمایه لازم دارم وگرنه در بحث مجوز و زمین برای احداث کارگاه مشکلی ندارم. پدرم گفته همه زمین های کشاورزی ام را می دهم تا به آرزویت برسی.

 

چرا می خواهی برای رها یافتگان از اعتیاد کارگاه بسازی؟ چرا مردانی که اعتیاد دارند توجهت را جلب کرده اند تا کمکشان کنی؟

همسرم که از او جدا شدم اعتیاد داشت، من فکر می کنم کسانی که اعتیاد دارند وقتی از کمپ ترک اعتیاد بر می گردند اگر کار داشته باشند یا کسی به آنها کار بدهد ممکن است واقعا مواد را کنار بگذارند و به زندگی بر گردند

 

نگاه اهالی روستا چطور بود آن اوایل:

بعضا حسادت هایی بود از سمت زنان یا برخی می گفتند آمده و پول جارو می کند، این ها آزارم می داد ولی به کارم ادامه دادم. مثلا برای ساخت یک سالن همسایه مان ممانعت ایجاد می کرد ولی بالاخره یک ماه صحبت کردنم با او منجر به رضایتش شد. همه این ها به این خاطر بود که میخواستم همه زنان بتوانند کار کنند.

IMG_1395

تحصیلاتت را ادامه می دهی:

بله، امسال می خواهم به دانشگاه زنجان بروم و لیسانس بگیرم. دوست دارم ادامه تحصیل بدهم. آرزویم این است که دخترم نیز آنقدر درس بخواند تا دکتر شود.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
13 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.