به گزارش ایرنا، هر چند نخستین بار بعد از حادثه ریزش کوه در مسیر قطار تبریز- تهران در 56 سال قبل و فداکاری 'ازبرعلی حاجوی' بود که خبرنگار یکی از نشریات آن روز کشور با وی گفت و گو کرد و نام او به زبان ها افتاد، اما با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و شرایط خاص جنگی کشور عزیزمان، خاطرات از 'دهقان فداکار' به داستان درج شده در کتاب های درسی منحصر شد.
ناگفته نماند که نخستین گفت و گوی مطبوعاتی با 'دهقان فداکار' در شماره سه شنبه شانزدهم آبانماه 1340 روزنامه اطلاعات با تیتر 'فداکار یک دهقان جان صدها مسافر را نجات داد' منتشر شد که بنا به عقیده قدمای مطبوعاتی تبریز توسط آقای دیلمقانی، نماینده آن روزنامه در آذربایجان شرقی تهیه شده بود.
هر چه بود، گذشت و از آن تاریخ تا سال 1375 شمسی که آقای سهراب پرهان به عنوان نماینده مجله 'خانواده سبز' بار دیگر به سراغ 'دهقان فداکار' رفت، دیگر خبری از این قهرمان ملی در رسانه ها نبود.
و باز در اقدام ارزشمند دیگری، آقای مهرداد خوشکار مقدم، روزنامه نگار باسابقه و خوش ذوق تبریزی روزنامه 'ایران' در سال 1385 پرسان پرسان مسیر روستای 'قهرمانلو' را در پیش گرفت تا با انتشار گفت و گوی مطبوعاتی مفصل و عکس های دیدنی اش با 'دهقان فداکار'، تلنگری به ذهن فراموشکارمان بزند که این قهرمان ملی زنده و نیازمند توجه افکار عمومی و مسئولان است.
تامل در نقش رسانه ها در راه یافتن داستان 'دهقان فداکار' به کتاب های درسی و خاطرات نوستالژیک چند نسل از ایرانیان از این اسطوره فداکاری، بهانه ای شد تا پای صحبت دو تن از خبرنگاران تبریزی فوق الذکر درباره گفته ها و ناگفته هایشان از دیدار و مصاحبه با ' دهقان فداکار' و حاشیه های آن باشیم.
خبرنگاری که 36 سال کار مطبوعاتی در روزنامه های جمهوری اسلامی، اطلاعات، صبح خانواده و مجلات خانوادگی و خانواده سبز را تجربه کرده، شیرین ترین و ماندگارترین مصاحبه خود را گفت و گو با ازبرعلی حاجوی در روستای قهرمانلو اعلام کرد.
سهراب فرحان افزود: 21 سال قبل در سال 75 برای کمک به دخترم در نوشتن انشایی در خصوص دهقان فداکار اسم ریزعلی خواجوی ( ازبرعلی حاجوی) به گوشم خورد و از آن روز ذهنم درگیر پیدا کردن این قهرمان و مصاحبه با وی شد.
وی اظهار کرد: پس از 3 ماه جستجو از برخی شهروندان شهرهای تهران، قزوین و شهرهای آذربایجان شرقی که داستان دهقان فداکار را تخیلی می دانستند در یکی از کاراژهای روستایی( پایانه مسافری) شهرستان میانه جرقه ای از محل زندگی وی توسط فردی که حاجوی را می شناخت در من زده شد.
خبرنگار و فعال مطبوعاتی سابق آذربایجان شرقی یادآوری کرد: با گرفتن آدرس وی عزم خود را برای رفتن به روستای محل سکونت حاجوی جزم کردم.
فرحان ادامه داد: ساعت 6 صبح آن روز تبریز را به مقصد زادگاه دهقان فداکار ترک کردم ماشین پس از عبور از چندین کیلومتر راه خاکی و سنگلاخ حدود ساعت 11 به روستای قلعه جوق میانه محل سکونت وی رسید که روستائیان اعلام کردند که حاجوی به روستای قهرمانلو ترک دیار کرده است.
وی گفت: دوباره راه افتادم و پس از طی مسافتی به روستای قهرمانلو رسیدم، تصور اینکه قهرمانی که جان دهها مسافر قطار را نجات داده بود فرد کهنسالی خوشرو، متواضع و آرام با حدود 66 سال باشد برایم کمی سخت بود.
خبرنگار و فعال مطبوعاتی سابق آذربایجان شرقی اظهار کرد: پس از اینکه حاجوی به همراه همسرش با خامه و عسل که هنوز مزه و طعم آن زیر دندانم باقی مانده است، از ما پذیرایی کردند مصاحبه را شروع کردم.
فرحان ادامه داد: خواجوی ( حاجوی) پس از معرفی و ارایه بیوگرافی خود ماجرای آن شب تاریخی و بارانی و اینکه چگونه توانسته بود با ریختن نفت فانوس همراه خود روی کتش و آتش زدن آن و در پی بی اعتنایی لوکوموتیوران به این آتش با شلیک گلوله تفنگ شکاری وی را از بروز حادثه ( ریزش کوه) آگاه و قطار را متوقف کند، را برایم شرح داد.
وی که از درگذشت دهقان فداکار متاثر شده بود، گفت: پس از درج مصاحبه حاجوی در مجله خانواده سبز آن زمان، از صدا و سیما با من تماس گرفتند و خواستند آن ها را برای تهیه گزارش از دهقان فداکار کمک و همراهی کنم.
خبرنگار و فعال مطبوعاتی سابق آذربایجان شرقی یادآوری کرد: به اتفاق گروهی از عوامل صدا و سیما دوباره به سراغ این قهرمان ملی رفتیم و در 2 روز اقامت در محلی که از سوی فرماندار وقت در اختیار ما گذاشته شده بود فیلمی از زندگی و خاطرات ماجرای آن شب از زبان دهقان فداکار ضبط شد.
فرحان افزود: حاجوی در این مصاحبه ها انتظاری که از مسئولان داشت، آبرسانی، برق رسانی و ایجاد راه دسترسی مناسب برای روستاها به ویژه روستای محل سکونت خود بود.
وی گفت: همسر دهقان فداکار نیز تعریف می کرد که روزی سر مزرعه در کنار مسیر راه آهن مشغول کار بوده که می بیند واگن های یک قطار باری که گویا حامل مهمات جنگی بود از لوکوموتیو جدا شده و لوکوموتیوران بدون اطلاع از این موضوع به راه خود ادامه می دهد.
فرحان ادامه داد: همسر دهقان فداکار می گفت برای اینکه لوکوموتیوران را از این حادثه باخبر کند روسری خود را باز کرده و آن را تکان داده تا اینکه لوکوموتیوران متوجه می شود و قطار را متوقف کرده و ماموران واگن های قطار را به لوکوموتیو وصل کرده و به راه خود ادامه می دهند.
وی گفت: یادم می آید پس از چاپ شدن داستان دهقان فداکار، تعدادی از دانش آموزان آلمانی برای قدردانی از فداکاری ' حاجوی' برای وی هدیه فرستاده بودند.
فرحان، با اظهار تاسف از درگذشت این قهرمان ملی گفت: بهتر است مسئولان با ساخت تندیس از دهقان فداکار در ایستگاه تبریز و گنجاندن دوباره درس اختصاصی فداکاری ازبرعلی حاجوی در کتاب درسی کودکان نگذارند یاد و نام این قهرمان ملی به فراموشی سپرده شود.
روزنامه نگار تبریزی که در سال 83 با دهقان فداکار گفت و گو کرده و آن را در روزنامه ایران روز دوشنبه 15 تیر به چاپ رسانده بود گفت: آن سال برای اینکه بیشتر با دهقان فداکار آشنا و از ماجرای آن شب تاریخی آگاه شوم راهی روستای قهرمانلو میانه شدم و پای صحبت های 'ازبرعلی حاجوی' که به اشتباه از او به نام ریزعلی خواجوی نام برده می شد، نشستم.
مهرداد خوشکار مقدم افزود: آن زمان بیشتر مردم داستان دهقان فداکار را تخیلی می پنداشتند و بسیاری نیز از زادگاه و محل سکونت وی اطلاع نداشتند در حالی که ازبرعلی حاجوی قهرمان دوران کودکی ما، نسل گذشته و نسل های آینده ادبیات آموزشی ایران بود.
وی اظهار کرد: روستای قهرمانلو در فاصله ۴۵ کیلومتری شهرستان میانه در دورافتاده ترین نقطه اش، قهرمانی ملی را در خود جای داده بود که می شد در مدت 20 دقیقه فاصله ۳ کیلومتری این روستا از میانه را پیمود.
روزنامه نگار تبریزی یادآوری کرد: پس از اینکه خودرو مقابل خانه روستایی دهقان فداکار ایستاد، حاجوی با چهره آفتاب سوخته اما گشاده رو به گرمی از ما استقبال کرد.
خوشکار مقدم ادامه داد: حاجوی در حالی که به یک نقطه خیره شده بود به شیرینی و خوش صحبتی ماجرای آن شب بارانی و سرد را که پس از بدرقه باجناق خود از ایستگاه به مقصد تهران در حال برگشت اتفاق افتاده بود را با آب و تاب برایمان تعریف کرد.
دهقان فداکار می گفت: در آن ایام من ۳۳ سال داشتم در مسیر قطار حومه میانه 2 تونل به فاصله ۵۰ متر از همدیگر وجود دارد که به تونل ۱۸ معروف است زمانی که از کنار این منطقه عبور می کردم تا به منزل بازگردم متوجه شدم کوه ریزش کرده و بین این 2 تونل را کاملا مسدود کرده است.
حاجوی می افزود: ابتدا توجهی نکردم ولی بعدا یاد ده ها مسافر بی گناه و کودک معصوم افتادم که داخل قطار هستند، به سرعت به طرف ایستگاه دویدم در بین راه متوجه شدم قطار حرکت کرده اگر وارد تونل می شد راننده بدون دید کافی حتما با سنگ های انباشته شده بر روی ریل برخورد می کرد و فاجعه ای بزرگ به بار می آمد.
وی می گفت: نمی دانستم چه باید بکنم، نگران و هراسان کت ام را درآورده و در آن شب بارانی به زحمت آتش زده و علامت دادم اما راننده قطار به علامت من توجهی نکرد و قطار به سرعت از کنار من رد شد من نیز آخرین چاره را در شلیک 2 تیر هوایی توسط اسلحه شکاری خود دیدم با صدای شلیک گلوله ها به یکباره صدای گوشخراش ترمز قطار به گوش رسید و قطار متوقف شد.
دهقان فداکار با خنده یادآوری می کرد: آقا چشمتان روز بد نبیند همه کارکنان و پرسنل قطار بدون اینکه از من چیزی بپرسند به محض پیاده شدن کتکم زدند خلاصه هر که پیاده می شد چند ضربه ای به من می زد آن ها فکر می کردند که من بدون دلیل مزاحم حرکت قطار شده ام.
حاجوی ادامه می داد: پس از آن که از کتک زدن من خسته شدند رئیس قطار که فردی به نام عبادی بود از من درباره علت کاری که کرده ام توضیح خواست من هم که حال و روز مناسبی نداشتم ماجرا را تعریف کردم آن ها باز هم باورشان نشد بنابراین مرا نیز سوار قطار کردند و آرام و آهسته به طرف محل مورد نظر حرکت کردیم با دیدن صحنه ریزش کوه، همه شوکه شده بودند شرمندگی را از چشمان تک تک آن ها می دیدم مسافران و کارکنان قطار پس از عذرخواهی کلی از من تشکر کردند.
روزنامه نگار تبریزی گفت: حاجوی بقیه ماجرا و اینکه چگونه رئیس قطار وقت قزوین وی را دعوت کرده و به وی ۵۰ تومان آن زمان پاداش داده بودند، چاپ جریان آن شب در کتاب فارسی کلاس سوم ابتدایی و سپس معروف شدن به عنوان دهقان فداکار را بازگو کرد.
خوشکار مقدم افزود: دهقان فداکار گریزی به دوران سخت بیماری خود و 35 روز بستری شدن در بیمارستان به علت عفونت بدنش و 40 سال انزوای خود پس از ماجرای آن شب زد و از این روزها با ناراحتی یاد کرد.
وی یادآوری کرد: حاجوی همچنین با اشاره به دعوت 'دادمان' وزیر وقت راه و ترابری از وی به دفترش در تهران، آن را باور نکردنی توصیف کرد و گفت: باورم نمی شد که یک وزیر مرا به دفتر خود دعوت کند در دفتر وی دو نفر ایرانی مقیم آلمان یک لوح یادبود به همراه ۶۰۰ هزار تومان چک به من اهدا کردند که از سوی ایرانیان مقیم هامبورگ به من هدیه شده بود.
خوشکار مقدم، افزود: پرداخت مبلغی به عنوان مستمری ماهانه از طریق راه آهن به وی، اعزام با همسرش به سفر زیارتی مشهد به همراه پرداخت ۵۰ هزار تومان پاداش و اعزام از سوی استاندار وقت آذربایجان شرقی به حج عمره از شیرین ترین خاطرات دهقان فداکار بود که در هنگام تعریف آن ها چشمانش برق می زد و خنده بر لبانش می شکفت.
وی گفت: بیشترین دغدغه دهقان فداکار در آن زمان نبود راه روستایی مناسب، تلفن و امکانات بهداشتی و درمانی در روستای محل سکونت خود بود.
خوشکار مقدم ادامه داد: در آن زمان بزرگترین آرزوی حاجوی زیارت بارگاه امام حسین(ع)بود که در هنگام به زبان آوردن آن اشک از گونه هایش سرازیر شد و جمله اش ناتمام ماند.
وی یادآوری کرد: در آن روز ناهار را مهمان سفره ساده و بی آلایش دهقان فداکار بودیم که از طرف همسرش از صدق دل و با خلوص نیت گسترانده شده بود و هنوز هم که هنوزه لذت آن از خاطرم نرفته است.
ازبرعلی حاجوی در اسفند سال 1309 در یکی از روستاهای شهرستان میانه چشم به دنیا گشود.
وی مشهور به دهقان فداکار شامگاه شنبه 11 آذر در سن 87 سالگی پس از تحمل مشکلات جسمی ناشی از بیماری شدید ریوی و کهولت سن در بیمارستان امام رضا (ع) تبریز دار فانی را وداع گفت.
پیکر این اسطوره میانه ای روز دوشنبه با حضور گسترده مردم از میدان نماز این شهرستان تشییع و در جوار بارگاه امامزاده اسماعیل به خاک سپرده شد.
نام این قهرمان ملی از سوی روزنامه نگاران و تاریخ نگاران آن زمان به اشتباه 'ریزعلی خواجوی' ثبت شده است.
گزارش از: پرویز بابائی ** انتشار دهنده: عزیزی راد
8023/518
ناگفته نماند که نخستین گفت و گوی مطبوعاتی با 'دهقان فداکار' در شماره سه شنبه شانزدهم آبانماه 1340 روزنامه اطلاعات با تیتر 'فداکار یک دهقان جان صدها مسافر را نجات داد' منتشر شد که بنا به عقیده قدمای مطبوعاتی تبریز توسط آقای دیلمقانی، نماینده آن روزنامه در آذربایجان شرقی تهیه شده بود.
هر چه بود، گذشت و از آن تاریخ تا سال 1375 شمسی که آقای سهراب پرهان به عنوان نماینده مجله 'خانواده سبز' بار دیگر به سراغ 'دهقان فداکار' رفت، دیگر خبری از این قهرمان ملی در رسانه ها نبود.
و باز در اقدام ارزشمند دیگری، آقای مهرداد خوشکار مقدم، روزنامه نگار باسابقه و خوش ذوق تبریزی روزنامه 'ایران' در سال 1385 پرسان پرسان مسیر روستای 'قهرمانلو' را در پیش گرفت تا با انتشار گفت و گوی مطبوعاتی مفصل و عکس های دیدنی اش با 'دهقان فداکار'، تلنگری به ذهن فراموشکارمان بزند که این قهرمان ملی زنده و نیازمند توجه افکار عمومی و مسئولان است.
تامل در نقش رسانه ها در راه یافتن داستان 'دهقان فداکار' به کتاب های درسی و خاطرات نوستالژیک چند نسل از ایرانیان از این اسطوره فداکاری، بهانه ای شد تا پای صحبت دو تن از خبرنگاران تبریزی فوق الذکر درباره گفته ها و ناگفته هایشان از دیدار و مصاحبه با ' دهقان فداکار' و حاشیه های آن باشیم.
خبرنگاری که 36 سال کار مطبوعاتی در روزنامه های جمهوری اسلامی، اطلاعات، صبح خانواده و مجلات خانوادگی و خانواده سبز را تجربه کرده، شیرین ترین و ماندگارترین مصاحبه خود را گفت و گو با ازبرعلی حاجوی در روستای قهرمانلو اعلام کرد.
سهراب فرحان افزود: 21 سال قبل در سال 75 برای کمک به دخترم در نوشتن انشایی در خصوص دهقان فداکار اسم ریزعلی خواجوی ( ازبرعلی حاجوی) به گوشم خورد و از آن روز ذهنم درگیر پیدا کردن این قهرمان و مصاحبه با وی شد.
وی اظهار کرد: پس از 3 ماه جستجو از برخی شهروندان شهرهای تهران، قزوین و شهرهای آذربایجان شرقی که داستان دهقان فداکار را تخیلی می دانستند در یکی از کاراژهای روستایی( پایانه مسافری) شهرستان میانه جرقه ای از محل زندگی وی توسط فردی که حاجوی را می شناخت در من زده شد.
خبرنگار و فعال مطبوعاتی سابق آذربایجان شرقی یادآوری کرد: با گرفتن آدرس وی عزم خود را برای رفتن به روستای محل سکونت حاجوی جزم کردم.
فرحان ادامه داد: ساعت 6 صبح آن روز تبریز را به مقصد زادگاه دهقان فداکار ترک کردم ماشین پس از عبور از چندین کیلومتر راه خاکی و سنگلاخ حدود ساعت 11 به روستای قلعه جوق میانه محل سکونت وی رسید که روستائیان اعلام کردند که حاجوی به روستای قهرمانلو ترک دیار کرده است.
وی گفت: دوباره راه افتادم و پس از طی مسافتی به روستای قهرمانلو رسیدم، تصور اینکه قهرمانی که جان دهها مسافر قطار را نجات داده بود فرد کهنسالی خوشرو، متواضع و آرام با حدود 66 سال باشد برایم کمی سخت بود.
خبرنگار و فعال مطبوعاتی سابق آذربایجان شرقی اظهار کرد: پس از اینکه حاجوی به همراه همسرش با خامه و عسل که هنوز مزه و طعم آن زیر دندانم باقی مانده است، از ما پذیرایی کردند مصاحبه را شروع کردم.
فرحان ادامه داد: خواجوی ( حاجوی) پس از معرفی و ارایه بیوگرافی خود ماجرای آن شب تاریخی و بارانی و اینکه چگونه توانسته بود با ریختن نفت فانوس همراه خود روی کتش و آتش زدن آن و در پی بی اعتنایی لوکوموتیوران به این آتش با شلیک گلوله تفنگ شکاری وی را از بروز حادثه ( ریزش کوه) آگاه و قطار را متوقف کند، را برایم شرح داد.
وی که از درگذشت دهقان فداکار متاثر شده بود، گفت: پس از درج مصاحبه حاجوی در مجله خانواده سبز آن زمان، از صدا و سیما با من تماس گرفتند و خواستند آن ها را برای تهیه گزارش از دهقان فداکار کمک و همراهی کنم.
خبرنگار و فعال مطبوعاتی سابق آذربایجان شرقی یادآوری کرد: به اتفاق گروهی از عوامل صدا و سیما دوباره به سراغ این قهرمان ملی رفتیم و در 2 روز اقامت در محلی که از سوی فرماندار وقت در اختیار ما گذاشته شده بود فیلمی از زندگی و خاطرات ماجرای آن شب از زبان دهقان فداکار ضبط شد.
فرحان افزود: حاجوی در این مصاحبه ها انتظاری که از مسئولان داشت، آبرسانی، برق رسانی و ایجاد راه دسترسی مناسب برای روستاها به ویژه روستای محل سکونت خود بود.
وی گفت: همسر دهقان فداکار نیز تعریف می کرد که روزی سر مزرعه در کنار مسیر راه آهن مشغول کار بوده که می بیند واگن های یک قطار باری که گویا حامل مهمات جنگی بود از لوکوموتیو جدا شده و لوکوموتیوران بدون اطلاع از این موضوع به راه خود ادامه می دهد.
فرحان ادامه داد: همسر دهقان فداکار می گفت برای اینکه لوکوموتیوران را از این حادثه باخبر کند روسری خود را باز کرده و آن را تکان داده تا اینکه لوکوموتیوران متوجه می شود و قطار را متوقف کرده و ماموران واگن های قطار را به لوکوموتیو وصل کرده و به راه خود ادامه می دهند.
وی گفت: یادم می آید پس از چاپ شدن داستان دهقان فداکار، تعدادی از دانش آموزان آلمانی برای قدردانی از فداکاری ' حاجوی' برای وی هدیه فرستاده بودند.
فرحان، با اظهار تاسف از درگذشت این قهرمان ملی گفت: بهتر است مسئولان با ساخت تندیس از دهقان فداکار در ایستگاه تبریز و گنجاندن دوباره درس اختصاصی فداکاری ازبرعلی حاجوی در کتاب درسی کودکان نگذارند یاد و نام این قهرمان ملی به فراموشی سپرده شود.
روزنامه نگار تبریزی که در سال 83 با دهقان فداکار گفت و گو کرده و آن را در روزنامه ایران روز دوشنبه 15 تیر به چاپ رسانده بود گفت: آن سال برای اینکه بیشتر با دهقان فداکار آشنا و از ماجرای آن شب تاریخی آگاه شوم راهی روستای قهرمانلو میانه شدم و پای صحبت های 'ازبرعلی حاجوی' که به اشتباه از او به نام ریزعلی خواجوی نام برده می شد، نشستم.
مهرداد خوشکار مقدم افزود: آن زمان بیشتر مردم داستان دهقان فداکار را تخیلی می پنداشتند و بسیاری نیز از زادگاه و محل سکونت وی اطلاع نداشتند در حالی که ازبرعلی حاجوی قهرمان دوران کودکی ما، نسل گذشته و نسل های آینده ادبیات آموزشی ایران بود.
وی اظهار کرد: روستای قهرمانلو در فاصله ۴۵ کیلومتری شهرستان میانه در دورافتاده ترین نقطه اش، قهرمانی ملی را در خود جای داده بود که می شد در مدت 20 دقیقه فاصله ۳ کیلومتری این روستا از میانه را پیمود.
روزنامه نگار تبریزی یادآوری کرد: پس از اینکه خودرو مقابل خانه روستایی دهقان فداکار ایستاد، حاجوی با چهره آفتاب سوخته اما گشاده رو به گرمی از ما استقبال کرد.
خوشکار مقدم ادامه داد: حاجوی در حالی که به یک نقطه خیره شده بود به شیرینی و خوش صحبتی ماجرای آن شب بارانی و سرد را که پس از بدرقه باجناق خود از ایستگاه به مقصد تهران در حال برگشت اتفاق افتاده بود را با آب و تاب برایمان تعریف کرد.
دهقان فداکار می گفت: در آن ایام من ۳۳ سال داشتم در مسیر قطار حومه میانه 2 تونل به فاصله ۵۰ متر از همدیگر وجود دارد که به تونل ۱۸ معروف است زمانی که از کنار این منطقه عبور می کردم تا به منزل بازگردم متوجه شدم کوه ریزش کرده و بین این 2 تونل را کاملا مسدود کرده است.
حاجوی می افزود: ابتدا توجهی نکردم ولی بعدا یاد ده ها مسافر بی گناه و کودک معصوم افتادم که داخل قطار هستند، به سرعت به طرف ایستگاه دویدم در بین راه متوجه شدم قطار حرکت کرده اگر وارد تونل می شد راننده بدون دید کافی حتما با سنگ های انباشته شده بر روی ریل برخورد می کرد و فاجعه ای بزرگ به بار می آمد.
وی می گفت: نمی دانستم چه باید بکنم، نگران و هراسان کت ام را درآورده و در آن شب بارانی به زحمت آتش زده و علامت دادم اما راننده قطار به علامت من توجهی نکرد و قطار به سرعت از کنار من رد شد من نیز آخرین چاره را در شلیک 2 تیر هوایی توسط اسلحه شکاری خود دیدم با صدای شلیک گلوله ها به یکباره صدای گوشخراش ترمز قطار به گوش رسید و قطار متوقف شد.
دهقان فداکار با خنده یادآوری می کرد: آقا چشمتان روز بد نبیند همه کارکنان و پرسنل قطار بدون اینکه از من چیزی بپرسند به محض پیاده شدن کتکم زدند خلاصه هر که پیاده می شد چند ضربه ای به من می زد آن ها فکر می کردند که من بدون دلیل مزاحم حرکت قطار شده ام.
حاجوی ادامه می داد: پس از آن که از کتک زدن من خسته شدند رئیس قطار که فردی به نام عبادی بود از من درباره علت کاری که کرده ام توضیح خواست من هم که حال و روز مناسبی نداشتم ماجرا را تعریف کردم آن ها باز هم باورشان نشد بنابراین مرا نیز سوار قطار کردند و آرام و آهسته به طرف محل مورد نظر حرکت کردیم با دیدن صحنه ریزش کوه، همه شوکه شده بودند شرمندگی را از چشمان تک تک آن ها می دیدم مسافران و کارکنان قطار پس از عذرخواهی کلی از من تشکر کردند.
روزنامه نگار تبریزی گفت: حاجوی بقیه ماجرا و اینکه چگونه رئیس قطار وقت قزوین وی را دعوت کرده و به وی ۵۰ تومان آن زمان پاداش داده بودند، چاپ جریان آن شب در کتاب فارسی کلاس سوم ابتدایی و سپس معروف شدن به عنوان دهقان فداکار را بازگو کرد.
خوشکار مقدم افزود: دهقان فداکار گریزی به دوران سخت بیماری خود و 35 روز بستری شدن در بیمارستان به علت عفونت بدنش و 40 سال انزوای خود پس از ماجرای آن شب زد و از این روزها با ناراحتی یاد کرد.
وی یادآوری کرد: حاجوی همچنین با اشاره به دعوت 'دادمان' وزیر وقت راه و ترابری از وی به دفترش در تهران، آن را باور نکردنی توصیف کرد و گفت: باورم نمی شد که یک وزیر مرا به دفتر خود دعوت کند در دفتر وی دو نفر ایرانی مقیم آلمان یک لوح یادبود به همراه ۶۰۰ هزار تومان چک به من اهدا کردند که از سوی ایرانیان مقیم هامبورگ به من هدیه شده بود.
خوشکار مقدم، افزود: پرداخت مبلغی به عنوان مستمری ماهانه از طریق راه آهن به وی، اعزام با همسرش به سفر زیارتی مشهد به همراه پرداخت ۵۰ هزار تومان پاداش و اعزام از سوی استاندار وقت آذربایجان شرقی به حج عمره از شیرین ترین خاطرات دهقان فداکار بود که در هنگام تعریف آن ها چشمانش برق می زد و خنده بر لبانش می شکفت.
وی گفت: بیشترین دغدغه دهقان فداکار در آن زمان نبود راه روستایی مناسب، تلفن و امکانات بهداشتی و درمانی در روستای محل سکونت خود بود.
خوشکار مقدم ادامه داد: در آن زمان بزرگترین آرزوی حاجوی زیارت بارگاه امام حسین(ع)بود که در هنگام به زبان آوردن آن اشک از گونه هایش سرازیر شد و جمله اش ناتمام ماند.
وی یادآوری کرد: در آن روز ناهار را مهمان سفره ساده و بی آلایش دهقان فداکار بودیم که از طرف همسرش از صدق دل و با خلوص نیت گسترانده شده بود و هنوز هم که هنوزه لذت آن از خاطرم نرفته است.
ازبرعلی حاجوی در اسفند سال 1309 در یکی از روستاهای شهرستان میانه چشم به دنیا گشود.
وی مشهور به دهقان فداکار شامگاه شنبه 11 آذر در سن 87 سالگی پس از تحمل مشکلات جسمی ناشی از بیماری شدید ریوی و کهولت سن در بیمارستان امام رضا (ع) تبریز دار فانی را وداع گفت.
پیکر این اسطوره میانه ای روز دوشنبه با حضور گسترده مردم از میدان نماز این شهرستان تشییع و در جوار بارگاه امامزاده اسماعیل به خاک سپرده شد.
نام این قهرمان ملی از سوی روزنامه نگاران و تاریخ نگاران آن زمان به اشتباه 'ریزعلی خواجوی' ثبت شده است.
گزارش از: پرویز بابائی ** انتشار دهنده: عزیزی راد
8023/518
کپی شد