صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان قیام للّه و نقش آن ـ کارنامۀ سیاه دودمان پهلوی
- محل پاریس، نوفللوشاتو
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع قیام للّه و نقش آن ـ کارنامۀ سیاه دودمان پهلوی
-
حضار
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذباللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
قُلْ اِنَّما اَعِظُکم بِواحدةٍ اَنْ تَقُومُوا للّه مَثْنی و فُرادی؛[1]خداوند تعالی تکلیف ما را معین فرمودهاند: به رسول اکرم میفرمایند که بگو به مردم که فقط من یک موعظه دارم ـ واعظ، خدای تبارک و تعالی، واسطۀ تبلیغ پیغمبر اکرم ـ موعظه، یک موعظه فقط اِنَّما، فقط یک موعظه من به شما بگویم، گوشها باز است که یک موعظه به این اهمیت[را بشنود]که خداوند میخواهد بفرماید و مأمور کرده است پیغمبر اکرم را و موعظه هم یکی هست:اَنْ تَقُومُوا للّه. موعظه این است که برای خدا قیام کنید، آن هم «مَثنی وَ فُرادی»؛ آن یک موعظه این است که به امت امر میفرماید به وسیلۀ رسول اکرم، کهاَنْ تقوموا للّه: برای خدا قیام کنید؛ نهضت کنید؛ دو تا دو تا؛ اقل اجتماع؛ اقل جمعْ؛ دو تا دو تا؛ تنهایی هم وسیله است؛ اجتماعی حتی تا دو نفر دو نفر، و «فُرادی» تنهایی.
حضرت موسی ـ سلاماللّه علیه ـ مأمور شده بود که خودش برود و فرعون را دعوت کند. آن فرعون، آن هم با آن بساط. فرعون بیشتر از فرعونِ ما بساط داشت. از اهرام مصر معلوم است، میگویند[از]اهرام مصر معلوم است که دستگاه[فرعون]دستگاه بزرگی بوده؛ دعوایش[2]هم دعوای الوهیت بوده است؛[حضرت موسی به]تنهایی مأمور شد
که برود دعوت کند فرعون را. حضرت موسی خواهش کردند که برادرم هم همراهم باشد ... پشت من باشد. بعد امر شد که بروید شما دو نفر؛ بروید سراغ فرعون و دعوت کنید فرعون را، شاید آدم بشود، شاید بترسد.
اینمَثنی و فُرادیدر اینجا[به این صورت است که]حضرت موسی ـ سلاماللّه علیه ـ اولفُرادیبود و مأمور شده بود که برود؛ بعد، از خدای تبارک و تعالی خواست که برادرم هم باشد. بعد هم امر شد که بروید شما دو نفر؛ بروید سراغ فرعون و دعوتش کنید به حق. همچه نیست که حالا باید ما منتظر بشویم برای قیام برای خدا که وسایل و پول زیاد جمع بشود و نمیدانم، توپ و تانک پیدا کنیم. وقتی قیام برای خدا شد، للّه شد،[تکلیف روشن است]مهم این است که قیام برای خدا باشد.
نهضت شما، نهضت برای حق تعالی باشد، برای مصلحت مسلمین. این چیزی است که خدای تبارک و تعالی میخواهد که اهتمام انسان داشته باشد به امر مسلمین:مَنْ اَصْبَحَ و لَمْ یَهْتَمَّ باُمورِالمسلمینَ فَلَیسَ بمُسْلم[3]؛ کسی که صبح کند و مُهْتَمنباشد، اهتمام به امر مسلمین نداشته باشد، مُسْلم نیست. مسلمان این است که برای مصالح مسلمین اهمیت قائل بشود. مصلحت یک امت الآن در میان است. مسئله شخصی نیست، که یک کسی برای شخص خودش بخواهد یک کاری بکند، کاری انجام بدهد، تا کسی عذر داشته باشد که خودش برود انجام بدهد؛ مصلحت اسلام است که از همه چیز عزیزتر است. مصلحت یک امت است؛ یک امت سی و چند میلیونی الآن در تحت فشار است هر روز. هر روز کشتهها میدهند، هر روز حبسیها دارند. الآن که ما اینجا نشستیم، در ایران نمیدانیم که الآن چه خبر است. به ما هر روز[خبر]میرسد به اینکه فلان شهر، فلان شهر، فلان شهر، فلان مدرسه، فلان دانشگاه، مردم قیام کردهاند، مردم نهضت کردهاند، تظاهرات کردهاند. تظاهرات اینطور که نیست؛[بدون قربانی باشد]... این فشارهایی که پنجاه سال عقده شده
است در دل مردم، حالا که یک راه نفسی برای خاطر همان اجتماعی که کردهاند، همان وحدت کلمهای که پیدا کردهاند، حالا یک راه نفسی پیدا شده است و مردم عقدههای پنجاه ساله را دارند حلش میکنند؛ و قیام برای خداست، برای مصلحت مسلمین است، برای اسلام است.
شما ببینید چه جنایت بزرگی[است]، در تمام جنایتهایی که این مرد کرده است؛ همۀ خیانتهایی که این مرد کرده است؛ از دادن نفت ما به خارج، از خراب کردن وضع زراعت ما، از خراب کردن فرهنگ ما، از دست دادن حیثیت نظام ما؛ همۀ اینها را یک طرف بگذارید، قضیۀ تغییر تاریخ را یک طرف. تغییر تاریخ اسلام به تاریخ گبرها[4]را شما اگر در یک طرف ترازو بگذارید، خیانتهای این آدم و جنایتهای این آدم و همۀ چیزهای دیگری که از دست دادهایم ما به واسطۀ این[شخص]، در یک طرف بگذارید؛ این اهمیتش بیشتر است و گمان نکنید که اگر ملت مهلتش داده بود، همین[یک]قدم بود؛ این همین است که زرتشتیها، به حَسَب آن زمانها، زرتشتیها نوشتند ...، به شاه نوشتند: تاکنون کسی پیدا نشده است که به اندازۀ شما به مذهب ما خدمت بکند! به مذهب زرتشتیها، آتشپرستها خدمت بکند! این قدم اولش بود که تاریخ را تغییر داد؛ قدمهای دیگری داشت که بحمداللّه ملت توی دهنش زد. حتی تاریخ را هم برگردانید به نحو اول! این تودهنی که الآن از این ملت خورده است، دارد یکی یکی این پایههایی که تا حالا بالا برده بود، یکی یکی دارد خراب میشود و شما باید صبر کنید، باید حوصله داشته باشید، و اینها یکی بعد از دیگری خراب خواهد شد. قضیۀ «حزب رستاخیز» با آن بساطی که ایشان در این چند سال راجع به حزب رستاخیز درست کرد و آنقدر ثناخوانی برای خودش کرد و خلاف قانون هم بود، ولیکن خوب ایشان کرد ـ اینکه قانون نمیفهمد ـ و اعلام کرد که هر کس که وارد حزب رستاخیز شد، شد؛ هر که نشد، تذکرهاش را بگیرد و
برود از این مملکت، دیگر این، اهل این مملکت نیست، این مطلب به آن بزرگی در نظر او یکدفعه ریخت؛ حالا[چنان]شده[که]حزب رستاخیز را میگویند حزب نیست الآن، قبولش ندارند! این پایهها دارد میریزد. اینطوری تغییر کرد تاریخ دوباره به تاریخ اول؛ و حزبش هم از بین رفت.
منتها الآن خطری که[در]پیش است قضیۀ نقل دادن مال ملت است به خارج. امروز دو تا اطلاع به من دادند: یک اطلاع از ایران؛ یکی هم یکی از آقایانی که اینجا اطلاعاتی داشت، داد. اینکه از ایران اطلاع داده بودند به وسیلۀ بعضی آقایان فرمودند اینکه دیروز ظاهراً طلاها و جواهرات سلطنتی و اینها را حمل کردهاند به امریکا و همه را بردند؛ پدرش هم همین کار را کرد.
وقتی که رضا شاه را متفقین آمدند و از ایران خارج کردند، آن، قصه[ها]دارد، در[میان]همۀ این قصهها[یکی اینکه]... سه قوۀ بزرگ انگلستان، شوروی و امریکا... ریختند در مملکت ما، در زمان جنگ عمومی[5]از سه جا حمله آوردند به مملکت؛ و این نظامی[6]که رضا خان میگفت ـ که ما دیگر،[قوی هستیم]همان حرفهای این[شاه]را آن هم میزد، یک خردهای این غلیظتر، حالا میگوید نظام ما کذاست و ما دیگر ممالک کذا، و از این حرفهای نامربوط، حتی به قدر یک ساعت شاید مقاومت نکردند و رفتند... .
خوب، این یک مصیبتی بود که به ملتی وارد شد که اجانب وارد مملکتش شدند. این هم با آن حال جنگ وارد شدند و میخواستند که عبور کنند، و یعنی استقرار پیدا بکنند، و در جنگی که با آلمان داشتند، اینجا «پل پیروزی» به اصطلاح خودشان باشد؛ به جای
اینکه این مملکت ما ملت ما عزادار باشد، خدا میداند که خوشحال شد؛ و برای اینکه رضا خان را بیرونش کرد. یک همچو «محبوبیتی» ایشان داشت! مثل محبوبیتی که حالا ایشان دارد! که «شاهدوستْ» مردم ایران! یک همچو شاه دوستی[ای]داشتند که سه تا مملکت، ارتششان وارد شد به مملکت ما و قبضه کرد؛ مملکت ما را قطعه قطعه گرفتند، خطر از همه[جهت]بود،[مردم]نمیدانستند که آنها دیگر کاری به مردم ندارند اینها کار خودشان را دارند؛ اما خطر بود برای مملکت همه جور؛ در عین حالی که خطر بود، مردم خوشحالی میکردند که خوب شد اینها آمدند این مردکه رفت! شرش را کندند بردندش. یک همچو وضعی مردم در زمان آن آدم داشتند؛ و اگر این قیام مردم نبود و این نهضتی که در آخر از مسلمانها و از ایرانیها ـ خداوند ان شاءاللّه نصرتشان بدهد ـ اگر این مطلب نبود، این آقا ... خیلی نقشهها داشتند.
آن وقت که رضا شاه را آمدند و کلکش را کندند، آن وقت برای من یک نفر آدم مطلعی از یکی از صاحب منصبها که همراه او رفته بود تا یک جایی، تا مثلاً یک دریا یا آن طرف به جزیرۀ موریس، او گفته بود که یک کشتیای که ایشان را سوار کردند حامل چمدانهای خیلی زیاد از جواهرهای سلطنت ایران[بود]ـ این جواهر «سلطنتی» نه اینکه مال سلطان است، جواهرهای سلطنتی پشتوانۀ مملکت ماست که اینها دارند حمل میکنند میبرند ـ اینها را پیش خودش آورده بود و انبار[کرده]بود؛ این[رضاخان را]بردند. در بین دریا یک کشتی که مال حمل دواب بود؛ یعنی مال حیوانات، حمل حیوانات بود ـ این را من نقل میکنم از یک کسی که او از یک صاحبمنصب نقل کرده که همراه او بوده ـ یک کشتیای که مال نقل حیوانات بود، آمدند متصل کردند به این کشتیای که این حیوان تویش بود؛ بعد به او گفتند که پاشو بیا اینجا! خوب مأمور بودند و حرکتش دادند از این کشتی به[آن کشتی]، خیلی خوب، چیزهای ما هم هست؛ چمدانها. گفتند: میآوریم. ایشان را بردند به آنجا، چمدانها را هم بردند برای خودشان. آن وقت یک همچو ضرری به مملکت ما وارد کرد، آخرِ رفتنش؛ و آن وقت گورش را گم کرد،
معذلک این کار را سرِ ما آورد که جواهرات سلطنت را چندین چمدان حمل کردند و آن هم[از دست رفت]. امروز تلفن کردند[در مورد]اینکه ایشان[7]جواهر سلطنتی و جواهرهای سلطنتی، طلاهای سلطنتی را ...، فرستادند برای امریکا. حالا گیر ایشان بیاید یا گیر مملکت امریکا بیاید، این را ما نمیدانیم. از جیب ملت ما رفت. ملت ما نشد که جلویش را بگیرند. اینها نباید بگذارند خودش برود؛ این آدم قاچاق[را]نمیشود جلویش را گرفت؛ این را باید نگهش دارند و ازش بگیرند این چیزها را ان شاءاللّه.
و خبر دوم[اینکه]... یکی از آقایان که مطلع بود اینجا به من گفت؛ گفت که ایشان تمام آن چیزهایی که در آن جزیرهای[8]که برای قماربازی درست کرده بودند و مخارج فوقالعاده کرده بودند آنجا، بناهای فوقالعاده کرده بودند برای اینکه الواطهای دنیا بیایند آنجا، قماربازی بکنند، ایشان گفت که ـ که اینها از «بنیاد پهلوی» یعنی از موقوفات مردم و از چیزهای دیگری که همهاش مربوط به مملکت خودمان بوده، از اینها درست کرده بودند آنجا ـ ایشان گفتند که اینها را به شرکت نفت فروخته و پولش را هم گرفته. اینها الآن دارند میبینند که نزدیک است بروند سراغ کارشان، دارند مالیۀ این مملکت را[میبرند]، تا حالا هر چی خوردند، خوردند و هر چی بردند، بردند، حالا هم تتمهای که مانده، دارند حمل میکنند برای جای دیگر. مملکت ما یک همچو وضعی الآن دارد؛ و بعضی آقایان میگفتند بگذارید خودش برود، هر کاری میخواهد بکند، اینها را ببرد، میارزد به اینکه خودش برود، و اینها را هم بر فرض اگر ببرد، میارزد.
الآن ملت ما قیام کرده است و قیام بینظیر. من نمیگویم کمنظیر، قیام بینظیر در تاریخ ایران. شما در تاریخ ایران سراغ ندارید یکوقتی همۀ[جمعیت]مملکتی راجع به
یک مقصدی قیام بکند. اگر قیامها بوده، تهران قیام کرده؛[در]قیام مشروطه، تبریز و رشت قیام کردهاند و کمکم درست شد مطلب، بعضی شهرهای دیگر هم به آنها[پیوستند]؛ اما قیام همگانی که الآن هست که الآن هر دفعهای که به ما اطلاع میدهند از یک شهرهایی که تاکنون ما قیام اینها را هم شنیده بودیم یا نشنیده بودیم، در آن شهرها تظاهرات میشود و آدم کشته میشود و آدم میکشند و همین حرفها هست و از همه، وقتی که بپرسی، همه یک مطلب دارند و آن این است که «مرگ بر این سلطنت پهلوی»؛ یک همچو چیزی شما سراغ ندارید. قیامهایی که در ایران شده است، زیاد است؛ در ایران انقلاباتی شده؛ اما یک همچو انقلابی که سرتاسر مملکت را بگیرد و کشور ما به تمام اقطارش یک مطلب را همه بگویند، این تاکنون نشده است؛ و این با ارادۀ حق تعالی شده. دست بشر قدرت اینکه یک همچو کاری را انجام بدهد، ندارد. بگویند کی این کار را کرده؟... این را خدای تبارک و تعالی کرده، با ارادۀ خدا شده.
و یک ملت وقتی که همه با هم یک مطلب را خواستند، نمیشود با حکومت نظامی و با کودتای نظامی و با این ... شعرهایی که میگویند، با اینها نمیشود جلوی این ملت را گرفت. این ملت مثل یک سیل خروشانی الآن حرکت کرده برای اینکه این بنیاد پهلوی را بکَند؛ و این خواهد شد. خیال نکنید بترسند از اینکه امریکا ابرقدرت است و شوروی ابرقدرت است و اینها؛ همچو ترسی نمیکنند؛ همچو چیزی نمیشود، به خلافِ خواست یک ملتی آن هم خواست مشروع، آن هم خواست صحیح. از همۀ اینها بپرسید خوب شما چه میخواهید؟ چرا برود این آدم؟ میگویند: این آدم خیانت به ما کرده. ما پنجاه سال در گرفتاری و اختناق به سر بردیم، میخواهیم آزاد باشیم. آزادی یکی از اموری است که اول حقی است که بشر دارد؛ حق ابتدایی است که بشر دارد که باید آزاد باشد.در آرایخویش آزاد باشد،در اعمالش آزادباشد، خودش در مملکتش آزاد باشد.
و[در]پنجاه سال جنایت این پدر و پسر، این مملکت بوی آزادی به خودش ندیده
بود، نه مطبوعاتشان آزاد ـ نه حالا، که شما خیال کنید؛ زمان رضا شاه هم همین بود ـ و من یادم است؛ نه مطبوعات ما آزاد بود، نه مردم در حرفهایشان آزاد بودند، نه تبلیغات آزادی داشتیم، نه اهل منبر ما میتوانستند یک مطلب حقی بگویند، نه علمای ما میتوانستند یک مطلبی بگویند، نه بازاری و دانشگاهی و جبهههای سیاسی میتوانستند یک حرفی بزنند. یک کلمه میگفتند جایشان توی زندان بود، و آن زجرها و آن بساط و اره کردن پای[زندانی]و این مسائلی که شنیدید؛ سوزاندن، مثلاً یک آدمی را داغ کردن، خواباندنش روی یک جایی زیرش را ظرف گذاشتن و سرخ کردن، اینطور چیزها بود در کار. متخصصین، از قراری که میگویند، متخصصین اسرائیلی، میآمد[ند]برای اینکه کیفیت زجر مردم را[یاد بدهند]متخصص میآوردند که چه جوری زجر روحی بکنند، چه جوری زجر جسمی. اینطور نقل میکنند.
یک همچو مملکت پر زحمتی که مردم دیگر خسته شدند، مردم دیگر به جان آمدند؛ و لهذا جوانهایشان را دارند میبینند که کشته دارد میشود، معذلک پدر میگوید که نه، من مفتخرم که در راه خدا، در راه آزادی مملکتم، یک همچو چیزی شده است. مردم اینطور الآن شدهاند؛ و اینکه به جان آمدهاند مادرها؛ بعضیشان پیش من آمدند و اظهار این معنی را کردند که نه، ما راضی هستیم، ما فدایی دادهایم؛ چطور است؛ و خداوند، ان شاءاللّه، اجر به آنها عنایت کند.
الآن این مملکت ایران یک مملکت انقلابی[است]و مردم شدهاند یک مردم انقلابی؛ و این مردم انقلابی را به این چیزها نمیشود ساکت کرد. اینها آنچه که میخواهند که عبارت از آن قدم آخر است که دست خیانتکارِ اجانب از مملکتشان کوتاه بشود و همۀ مقدرات مملکت دست خودشان باشد، خودشان اداره کنند مملکتشان را، خودشان اداره کنند فرهنگشان را، خودشان اداره کنند نظامشان را؛ همه، دست خودشان باشد؛ یک همچو چیزی مقصد عمومی ملت ماست و مثل سیل خروشان دنبال این مطلب دارند میروند و کسی نمیتواند دیگر جلوی اینها را بگیرد؛ و لهذا الآن
[بیگانگان]در تفکرات هستند، در مطالعات هستند؛ هم امریکا، هم شوروی. همچو نیست که بشود اینها توپ و تانک بیاورند... این حرفها نیست که این دو تا قدرت هم هر دو مقابل هم ایستادند؛ اگر او یک کاری بکند او میزند به او. آنها خودشان با هم نمیتوانند بسازند در این امور. اینطور نیست که الآن بریزند و مملکت ایران را[اشغال]بکنند و حرفهای نامربوطی که شاه تو دست و دهن میاندازد که تجزیه میشود مملکت ما![دروغی بیش نیست]تو همهاش را خوردی! تجزیه؟ چرا تجزیه میشود مملکت؟ ما میخواهیم مستقل،[باشیم]میخواهیم همه را بیرون کنیم از مملکتمان. تجزیه میشود؟! چه حرفهایی میزنی! یا خیر،[میگوید]... اگر ما برویم کمونیستها میآیند! اینها را دیگر خودشان درست میکنند. سازمان امنیت یک صحنههایی ... درست میکند. بنا داشتند که در دانشگاه یک تظاهرات کمونیستی درست بکنند؛ یعنی سازمان امنیت مأمورهایش را بفرستند آنجا شعار کمونیستی بدهد. در بهشت زهرا هم رفتند همین کار را کردند و شعار کمونیستی دادند، مردم مچشان را گرفتند گفتند: شما سازمانی هستید! شما کمونیست نیستید. اصلاً ایران کمونیست ندارد.[مردم]از این حرفها نترسند. این مردِکه[9]میگوید برای حزب خودش. کمونیست کجا بود؟ در ایران همه مسلمانند. اگر چهار تا بچه هم یک دفعه یک کلمهای بگویند، اینهایی که سازمانی هم نیستند، خوب اینها بازی خوردهاند. بعد وقتی مطلع شدند که مسئله[چیست؛ کنار میکشند].
کمونیست کی است؟ سی میلیون جمعیت مُسْلم میگذارد کمونیست در ایران پیدا بشود؟ کمونیست طرحی شکست خورده است در دنیا. اصلاً شکست خورده برای اینکه فهمیدند که اصل قضیۀ مارکسیست و کمونیست قضیۀ تخدیر است! ملتها را میخواهند خواب کنند با این حرفها. شوروی میخواسته ملتها را خواب کند با این حرفها، با مسئلۀ
کمونیست را پیش آوردن. چین مسئلۀ کمونیست را پیش برده بود! این حرفها نیست در کار. اینها، بزرگها میخواهند کوچکها را بخورند، مملکت دیگران را بخورند، این حرفها را پیش آوردند مردم را بازی بدهند.[عدهای]هم بازی خورد[ند]؛ منتها جوانهای ما قدریشان هم بازی خوردهاند و خیال میکنند که مسئلهای است مسئلۀ کمونیست. اصلاً در دنیا دیگر این مطلب شکست خورده و قابل اعتنا نیست.
در هر صورت آنچه من الآن برای شما خیلی لازم میدانم، و هر وقت که آقایان اینجا آمدهاند، سفارش کرده و عرض کردم به آنها، این است که تکلیف حالای ما که اینجا هستیم، من و شما که در خارج از کشور هستیم، هر جا هستیم، در هر جا، تکلیف ما چیست. این تکلیفی که همه میتوانید به آن عمل بکنید و مؤثر است به نظر من، و اگر دنبالش را بگیرید زیاد هم مؤثر است، آن این است که هر کدام در هر جا هستید تبلیغ کنید مطلب خودتان را؛ یعنی شما مدرسه میروید، در دانشگاه میروید، خوب، هستند آنهایی که رفقای[شمایند، به آنها بگویید]زراعت ما را از بین برده است، فرهنگ ما را عقب دارد میبرد و نمیگذارد جوانهای ما رشد بکنند؛ و مراکز فساد اینقدرها درست کردهاند برای اینکه جوانهای ما را فاسد بکنند؛ اینها همه نقشههایی است که کشیدهاند و دیگران کشیدند و اینها پیاده میکنند برای اینکه این اجزای مملکت ما را نسبت به امور اجتماعی لاابالی کنند؛ یعنی کاری به دین نداشته باشند، یک کابارهای باشد برویم توی آن یک چند ساعتی[عیشی]بکنیم! یک مرکز فسادی باشد برویم آنجا یک عیش مختصری بکنیم! دیگر به ایران چه میگذرد و به مالیۀ ایران چه میگذرد و به فرهنگ ایران چه میگذرد، ما غافل از آن بشویم. شما باید این مسائل را بگویید به اشخاصی که با شما تماس پیدا میکنند؛ و آن مقداری که اطلاع دارید، روزنامههای خارجی هم دارند، داخلی هم کم کم حالا دارند میگویند، آنقدر از اطلاعات که شماها دارید در دسترس رفقای خارجیتان بگذارید. الی ماشاءاللّه جمعیت شما در خارج خیلی زیاد است، و اگر هر یکیتان به ده نفر هم مطالبتان را بگویید یک جمعیت زیادی پیدا میشود که روشن
میشوند؛ و کم کم این یک موجی میشود طرفدار شما، طرفدار ملت شما، و کار از آن میآید. این یک مطلب با ارزشی است برای ما، و یک تکلیفی است برای ما که ما رفقایمان، برادرهایمان، در ایران دارند جوان میدهند، در دانشگاه کشته میدهند، خون میدهند، در بازار و در بیرون، و در مساجد، شما لااقل این زحمت را برای آنها بکشید، این کمک را به آنها بکنید که با صحبت کردن بتوانید مطبوعات را توجه به این سیر بدهید؛ مجلات را، مطبوعات را[متوجه بکنید]؛ آنها هم پی حرف تازه میگردند. پیدا بکنید، همه روزه اخبار را[در]دسترس آنها بگذارید بلکه ان شاءاللّه یک موج زیادی در اینجا پیدا بشود،[موج]بزرگی در اینجا پیدا بشود و خود این مطلب کار شما را آسان کند و این سد را از سر راه این مسلمانها بردارد؛ و بعد ان شاءاللّه مسائل دیگر پیش بیاید و ما ان شاءاللّه نقشۀ یک حکومت عادل شریف[را طرح کنیم که]به درد این مستمندها برسد، نه اینکه حکومت برای بزرگها باشد و برای دولتمند[ها]؛ حکومتی باشد که به درد این مستمندها، اینهایی که نه آب دارند و نه برق دارند[برسد].
آقا، شما شاید بیاطلاعید خیلیتان، من اطلاع دارم که ـ با من روابط بعضی از این دهاتِ اطراف دارد و اطراف شیراز و آنجاها ـ که بعض دهاتش هست که آب خوردنی ندارند؛ از یک فرسخی باید بروند از یک آب انباری که آب جمع شده است در آن از زمستان به واسطۀ بارانها، از آنجا آب بیاورند برای این بچههایشان بخورند. از ما اذن میگرفتند و خودشان هم پول میدادند، رویش میگذاشتند، اذن میگرفتند که یک آب انباری برای اهل ده درست کنند که اینها یک فرسخ لااقل زن و بچهشان نروند برای آوردن آب. اینها میگویند «مملکت مترقی»! و «ترقی»شان این است که میبینید. آزادیاش هم این است که شما میبینید؛ در حالی که مملکت آزاد، آزادمردان و آزاد زنان در زمان ایشان! آزادمرد و آزادزن! دیدید که نه مردی آزاد است و نه زنی آزاد است و نه بچهای آزاد است، و هم بچۀ کوچک را میکشند، هم مرد بزرگ را میکشند؛ و اینطور است که میبینید.
به اسم «کولی»! حالا دیگر این اسمی است تازه پیدا شده؛ ظاهراً به اسم کولیها میریزند توی یک مدرسه، میریزند توی دانشگاهی، توی یک جایی، میریزند میکشند و میزنند، و بعد پشت سرشان هم مأمورین انتظامی ایستادند که این کولیها هر کاری دلشان میخواهد بکنند. آن وقت[گروه]انتقام درست کرده بودند و منزلهای مردم را منفجر میخواستند بکنند، و حالا به اسم کولیها میریزند. در مدرسۀ فیضیه هم که ریختند، به اسم دهقانها ریختند[10]دهقانها! که بعضی از آقایان میگفتند: این «دهقانها» چطور همهشان ادکلن زده بودند![خندۀ حضار].[اینکه ظاهرش]فلان جور بود؛ این چه دهقانی بود! این سازمان امنیتیها به اسم دهقان ریختند مدرسۀ فیضیه را آنطور[ویران]کردند، حالا هم به اسم «کولی» این کار را میکنند. در هر صورت ماها مکلفیم همهمان؛ و ما باید با برادرهای خودمان که در راه ملتشان قیام کردند، همراهی بکنیم. همراهی شما آقایان[این است که]اینجا میتوانید تبلیغات بکنید به هر مقداری که خودتان مطلعید که باید بکنید؛ من اطلاعی ندارم.
و من از خدای تبارک و تعالی توفیق همهتان را میخواهم، سلامت همهتان را میخواهم، دعا به همهتان میکنم. ان شاءاللّه ایران یک ایران مستقلی بشود، یک ایران آزادی بشود، یک ایرانی بشود که مال خودتان باشد؛ نه ایرانی که الآن مال خودمان نیست و هر کس از هر طرفی یک[سرمایهاش]را دارد میبرد: یکی گازش را میبرد، یکی نفتش را میبرد، یکی مسش را میبرد، یکی جنگلش را میبرد، یکی مرتعش را. اینکه عرض میکنم، سند داریم ما که مراتع خوب ایران را به ملکۀ انگلستان و چند نفر از ثروتمندان آنجا دادند. جنگلهای خوب ما را ظاهراً به اتریش دادند و[ادعا]کردند که آنها دارند[جنگلهای ملی شده را احیا میکنند]؛ «ملی» کردن! این پولش تو جیب خود
آقا میرود و میدهند به خارجیها. این ملی کردن[است]که آقایان[شعارش را میدهند]نه دامداری شما دارید، نه جایی دارید که[دامداران]گوسفندهایشان در آنجا بروند چرا بکنند، که دامهایشان آنجا چرا بکنند. این از دامداری ایران. از بین رفت. حالا گوشت از خارج میآورند؛ گوشتهای یخ کرده را از خارج میآورند. ایران احتیاجی به اینها نداشت. به برکت این شاه ما دامداریمان از بین رفت؛ زراعتمان از بین رفت؛ نفت را دارند همچو میبرند که تا بیست سال دیگر مثلاً سی سال دیگر، به قول ایشان تمام میشود. اینطور میبرند! با لولههایی که میگویند آدم صاف میرود توی آن لولههایی که نفت از آن میبرند. یکی و دوتا هم نه، چقدرها! در هر چند دقیقه یک کشتی بزرگ را پر میکند! همین طوری دارند میبرند؛ همین طور. عوضش هم پایگاه برای امریکا دارند درست میکنند؛ اسلحه میخرند. خیال میکنید اسلحه برای ما میخرند،[این]اسلحه را اینهایی که در ایران هستند، بلد نیستند که استعمال کنند، اینها پایگاه میخواستند درست کنند در ایران؛ و نفت ما را میبرند، برای خودشان پایگاه در ایران[درست میکنند]، عوضش پایگاه درست کردن برای امریکاست! این وضع زندگی ماست؛ و این وضع ترقی ما و یک جامعۀ مترقی! که کارتر میگوید یک جامعۀ مترقی و یک ملت آزاد! «آزادی تند»، «دموکراسی تند» به مردم داده! این دموکراسی تندی است که ملاحظه میکنید، آن هم وضع جامعۀ مترقی است که ملاحظه میکنید. ان شاءاللّه خدا همهتان را حفظ کند. موفق باشید.