صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان هشدار نسبت به برداشتهای غلط از اسلام
- محل نجف، مسجد شیخ انصاری
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع هشدار نسبت به برداشتهای غلط از اسلام
-
حضار
مستوفی، میرزا حسن[275]
روحانیون و طلاب حوزه علمیه نجف
بسمه تعالی
10 شهر شوال 97
به عرض عالی میرساند، پس از سالهای طولانی مرقوم شریف واصل، سلامت و سعادت جنابعالی را از خداوند تعالی خواستارم. امید است در این سفر بهبودی کامل حاصل شده باشد. اینجانب از دعای خیر برای جنابعالی و سایر ارحام غفلت ندارم. از خداوند تعالی سلامت همه را خواهانم. اینجانب بحمداللّه نسبتاً سالم، گرچه با ناگواریها زیاد مواجه هستم. از خداوند تعالی اصلاح امور را خواهانم. والسلام علیکم و رحمةاللّه.
روحاللّه الموسوی الخمینی
سخنرانی
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
دیروز ما مسئلۀ «غَصْب» را عنوان کردیم و صحبت کردیم. بعد از مباحثه، یکی از آقایان تذکر دادند که این مسئله را قبلاً هم گفته بودی و این مطالب یک دفعۀ دیگر صحبت شده است. و این از مثلِ من بعید نیست؛ برای اینکه انسان وقتی که سنش زیاد شد و کهولت بر او غلبه کرد همۀ قوای انسان ضعیف میشود. همان طوری که قوای جسمانیۀ انسان وقتی که پیرمرد شد ضعیف میشود، قوای فکری، قوای روحی، قدرت بر عبادات، حال عبادت هم... همۀ اینها در جوانی قوّت دارد؛ ولهذا من کراراً عرض کردم به آقایان که شما حالاکه این نعمت را دارید، نعمت جوانی را دارید، این را قدرش بدانید و هدر ندهید این نعمت را ... انسان جوان من نمیگویم که تفریح نداشته باشد، من عرض نمیکنم که همهاش مشغول باشد؛ من عرض میکنم که اوقاتش تقسیم باشد و قسم مهمش برای تحصیل. شما آقایان که مهیا شدید از برای تحصیل، حالا که نعمت جوانی را دارید، اوقاتتان تقسیم بشود و قسمت مهمش صرف مباحثه و مطالعه و مذاکره و درس و تدریس باشد. و اگر چنانچه ایام جوانی از دست برود دیگر خیال نکنید که میتوانید عبادت را بگذارید آخر ایام عمر و تحصیل را بگذارید برای آخر عمر. در آخر عمر، انسان نه عبادت میتواند بکند، نه تحصیل میتواند بکند، نه افکارش یک افکار قوی مستقیمی است که بتواند مطالب علمی را درک بکند. باید شما از حالاکه جوان هستید تحکیم کنید مبانی علمی را، مبانی فقهی را؛ و آن وقت ـ در آخر ایام ـ این چیزهایی که
تحکیم شده است، آن وقت شاخ و برگهایش ثمره بدهد؛ آن وقت از آن استفاده بکنید. ولی اگر بگذارید حالا و هدر بدهید این نعمت را، بعدها موفق نخواهید شد. بنابراین، این مطلب باید در نظر آقایان باشد که ایام پیری، ایام نسیان و ایام فراموشی]است]؛ و لهذا دیدید که من مباحثهای که قبلاً کرده بودم دوباره شروع کردم همان مباحثه را، همان مطلب را دوباره شروع کردم به گفتن. این برای همین ضعفی است که در ایام پیری بر انسان رخ میدهد.
و یک مطلب دیگری که به نظر من بسیار اهمیت دارد، این است که انسان ملتفت باشد این مطلب را که اولاً خود انسان ـ این موجود که عصارۀ همۀ خلقت است ـ جنبههای مختلف، ابعاد مختلف، شئون مختلف دارد.[از]جنبهای با نباتات شریک است: همان طور که نموّ آنها به آب است و یک غذایی از زمین، نموّ انسان هم مثل نباتات دیگر از زمین است و از برکات[ی]که خدای تبارک و تعالی داده است. و جنبۀ حیوانی هم مثل سایر حیوانات دارد: چشم و گوش و کذا و کذا و ادراکات جزئی، و اینها هم مشترک است با سایر حیوانات. و بالاتر از این هم ـ البته در حیوانات هم ضعیفش هست ـ یک مرتبۀ مثالی[1]انسان دارد که در آنجا زایدِ بر این مطالب حیوانی چیزهایی هست. و یختصّ الانسان به تعقل و به یک معنویت و یک «تجرد باطنی» که سایر حیوانات این مرتبۀ تعقل و مرتبۀ «تجرد نفسانی» را ندارند.
و قرآن کریمـ که در رأس تمام مکاتب و تمام کتب است حتی سایر کتب الهیه،آمده است که انسان را بسازد؛ انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل کند. تمام دعوت انبیا هم، حسب اختلاف مراتِبِه، تمام دعوتها هم برای همین معناست که انسان را انسان کنند؛ انسان بالقوه را انسان بالفعل کنند. و تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهیه و تمام احکام عبادی و همۀ چیزهایی که هست، همۀ اینها برای این معناست که انسان ناقص
را «انسان کامل» کند. قرآن کتاب انسانسازی است؛ کتابی است که با این کتاب ـ اگر کسی توجه به آن بکند ـ تمام مراتبی که از برای انسان هست، این کفالت دارد و همۀ مراتب را،به آن نظر دارد.
اسلام و سایر ادیان الهی مثل سایر حکومتها نیست. حکومت اسلام مثل سایر حکومتها نیست. سایر حکومتهای مادی ـ به هر رژیمی که هستند ـ اینها فقط کار به این دارند که نظم مملکت خودشان محفوظ باشد و کسی در خارج ـ اگر خیلی هم عدالت پناه باشند کسی ظلم[و]تعدی به دیگری نکند؛ و اگر خودش هم یک حاکم عادلی باشد، خودش هم تعدی بر دیگران نکند؛ فقط متکفل نظم مملکت خودشان هستند اما حالا یک کسی در جوف خانۀ خودش هر کاری میخواهد بکند؛ مضرِّ به حکومت نباشد و به وضع حکومت و به نظام، هر کاری در باطن منزل خودش میخواهد بکند. میخواهد شُرب خمر بکند، میخواهد ـ عرض میکنم که ـ قماربازی بکند، میخواهد سایر کثافتکاریها را بکند، حکومت به او کاری ندارد. حالا اگر چنانچه بیاید بیرون عربده بکشد، چون این خلاف نظم است، به او تعرض میکنند اما اگر از چهار دیواری خانهاش بیرون نیاید و همان جا هر فسادی داشته باشد، کاری به او ندارند ـ حکومتی عادل باشد یا غیر عادل، جائر باشد ـ کاری به او ندارند که در خانهات تو چه میکنی و در جوف خانه چی میگذرد؛ مگر تعدی در جوف خانه بشود که عرضِ حال به حاکم ببرد و آن وقت البته آنها هم چه میکنند. اما اسلام و حکومتهای الهی این جور نیستند. آنها در هر جا و هر کس در هر جا هست و در هر حالی که هست، آنها برایش احکام دارند. یعنی کسی در جوف خانۀ خودش بخواهد یک کار خلاف و کثافتکاری بکند، حکومتهای اسلامی به او کار دارند ولو اینکه نمیآیند تفتیش کنند لکن محرّم است؛ حکم دادهاند که نباید این کار بکند؛ معاقب است اگر این کار را بکند. و اگر چنانچه اطلاع بر آن بکنند، خوب سیاستهایی دارد، حدهایی دارد، چیزهایی دارد، روی موازینی که هست.
اسلام، و همین طور سایر حکومتهای الهی و دعوتهای الهی، به تمام شئون انسان از
آن مرتبۀ پایین، مرتبۀ درجۀ پایین، تا هر درجهای که بالا برود، همۀ اینها را سر و کار با آن دارد. مثل این حکومتها نیست که فقط به باب سیاست مُلکی کار داشته باشند؛ همان طوری که سیاست مملکتی دارد اسلام، و بسیاری از احکامش احکام سیاسی است، یک احکام معنوی دارد؛ یک حقایق هست، یک معنویات هست. چیزهایی که در رشد معنوی انسان دخالت دارد، احکام بر آن هست؛ چیزهایی که در تربیت معنوی انسان هست، بر آن احکام هست؛ و در مرتبۀ پایینترش هم که مرتبۀ اخلاق باشد، احکام اخلاقی دارد. ـ عرض میکنم که ـ تربیتهای اخلاقی میکند اسلام. در مرتبۀ معاشرتش هم که هست، با هرکس معاشر باشد، حکم دارد اسلام. خودش ـ فینفسه ـ احکام دارد، خودش با عیالش احکام دارد، خودش با اولادش احکام دارد، خودش با همسایهاش احکام دارد، خودش با هم محلهاش و جارش[2]احکام دارد. با هم مملکتش احکام دارد، با همدینش احکام دارد، با مخالفینِ از دینش احکام دارد، تا بعد از موت. از قبل از اینکه اصلاً تولدی در کار باشد و قبل از زِواجْ احکام دارد تا زواج، و تا حمل و تا تولد و تا تربیت در بچگی و تربیت بزرگتر و تا حد بلوغ و تا حد جوانی و تا حد پیری و تا مردن و در قبر و مابَعْدَ القبر. قطع نمیشود به همانی که توی قبر گذاشتند، مسئله تمام شد؟ اینها اول کار است. همۀ اینها، همۀ این زندگی بشر در اینجا و تربیتهایی که در اینجا عقلانی و اخلاقی و اینها میشود، اینها آن وقتی که از این عالم منفصل شد و مرتبۀ کمال پیدا شد و مرتبۀ ـ عرض میکنم ـ تجرد پیدا شد، مرتبۀ هرچه که پیدا شد، بعد از اینکه در قبر رفت، آن وقت عالم قبر ـ خودش ـ اولِ حیاتی است، حیات روحانی قبری؛ حیات روحانی و معنوی ـ عرض میکنم که ـ برزخی؛[حتی]حیات روحانی بالاتر از برزخ. و اسلام و احکام اسلامی که خدای تبارک و تعالی این احکام را فرستاده است، مقصور[3]به این عالم نیست و مقصور به آن عالم هم نیست.
بسیاری از زمانها بر ماگذشت که یک طایفهای فیلسوف و همان ـ عرض میکنم که ـ عارف و صوفی و متکلم و امثال ذلک که دنبال همان جهات معنوی بودند، اینها گرفتند آن معنویات را، هر کسی به اندازۀ ادراک خودش، و تخطئه کردند قشریون[را]. تمام ماعدای خودشان را قشری حساب کردند و تخطئه کردند بلکه وقتی دنبال تفسیر قرآن رفتند ملاحظه میکنیم که، تمام آیات را، اکثر آیات را برگرداندند به آن جهات عرفانی و جهات فلسفی و جهات معنوی، و بکلی غفلت کردند از حیات دنیاوی و جهاتی که در اینجا به آن احتیاج هست و تربیتهایی که در اینجا باید بشود؛ از این غفلت کردند. به حَسَب اختلاف مشربشان رفتند دنبال همان معانی بالاتر از ادراکِ ـ مثلاً ـ عامۀ مردم. و علاوه بر اینکه آن معانی را ـ مثلاً ـ تحصیل کردند، ماعدای خودشان را تخطئه کردند. و در همین اوان و همان عصر، یک دستۀ دیگری که اشتغال داشتند به امور فقهی و به امور تعبدی، اینها هم تخطئه کردند آنها را: یا حکم الحاد کردند، یا حکم تکفیر کردند، یا هرچه کردند، آنها را تخطئه کردند. و این هر دواَش خلاف واقع بوده. اینها محصور کردند اسلام را به احکام فرعیه؛ و آنها هم محصور کرده بودند اسلام را به احکام معنویه، به امور معنویه و به مافوقالطبیعه. آنها ـ به خیال خودشان ـ مافوقالطبیعه همۀ جهات هست؛ اینها هم ـ به خیال خودشان ـ احکام طبیعت و فقه اسلامی و اینهاست و دیگران همهاش بیجهت است.
و اخیراً باز یک وضع دیگری پیدا شده است و آن اینکه اشخاصی پیدا شدهاند، نویسندههایی پیدا شدهاند که متدینند، خوبند، خدمتگزارند، چنانچه آنها هم خوبند، فقها هم خدمتگزار، متکلمین و فلاسفه هم خدمتگزار، اینها هم ـ همه هم ـ میخواستند به اسلام خدمت بکنند، میخواستند احکام اسلام را ـ او به حَسَب فهم خودش، او به حَسَب فهم خودش ـ برای مردم تشریح کنند و بیان کنند. حالا هم یک جمعی پیدا شدهاند که اینها نویسندهاند و خوب هم چیز مینویسند لکن آیات قرآن را عکس آن چیزی که فلاسفه و عرفا آن وقت[مطرح]کرده بودند و همۀ مادیات را برمیگرداندند به
معنویات، اینها تمام معنویات را به مادیات بر میگردانند، عکس آنها.
آنها میگفتند که اصلاً اسلام آمده است برای اینکه توحید و سایرِ ـ مثلاً ـ مسائل عقلی الهی را تعلیم بکند و سایر چیزها، همه مقدمۀ آن است و اینها را باید رها کرد و خُذِالْغایات[4]باید شد. از این جهت اعتنا به فقه ـ البته نه همه، بعضیشان ـ به فقه و فقها و اعتنا به اخبار و اعتنا به ظواهر قرآن[و]کثیری از احکامی که در قرآن هست، اینها را کار نداشتند؛ رد نمیکردند لکن مثل رد کردن بود؛ همان کار نداشتن و بیطرف بودن و چی کردن و از آن طرف هم اصحاب اینها را تخطئه کردن و قشری خواندن اینها.این معنایش این بود که مانُؤْمِنُ بِبَعْضٍ[5]و بعضیاش را نه، ما کار نداریم یا قبول نداریم.
جنبۀ مادیت، حالا که در دنیا غلبه پیدا کرده است به این سختی و دنیا با زرق و برق زیاد شده است و ـ عرض میکنم که ـ اصحاب دنیا خیلی زیاد شدهاند، حالا هم یک دستهای پیدا شدهاند که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود؛ طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد؛ توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها در زندگی توحید داشته، واحد باشند. عدالتش هم عبارت از این است که ملتها همه به طور عدالت و به طور تساوی با هم زندگی بکنند؛ یعنی، زندگی حیوانی علی السواء! یک علفی همه بخورند و علیالسواء با هم زندگی بکنند و ـ عرض میکنم ـ به هم کار نداشته باشند، همه از یک آخوری بخورند. این همه آیاتی که وارد شده است راجع به معاد و راجع به ـ عرض میکنم ـ توحید، و آن همه براهینی که وارد شده است راجع به اثبات یک نشئۀ دیگری[6]، اینها[را]آنی که متدین است غَمْضِعین میکند، چشمهایش را از این آیات میپوشد و میرود سراغ آیات دیگر؛ آنی که خیلی تدینش قوی نیست تأویل میکند و همین.
در آن ایام جوانی، یک روز ما دیدیم دو ـ سه تا از این طلبهها آمدند (که البته آن
0وقت هم اعوجاج داشتند اما این حرفها خیلی پیدا نشده بود) یک چیز تازهای آورده بودند، گفتند: ما یک چیز تازهای فهمیدیم؛ گویا آن عبارت از این است که قیامت همین جا[ست]؛ هر چه هست همین است؛ اینکه قیامت است همین است. همینجا جزاست و همینجا، هر که هر چه هست؛ ختم میشود به همین. حیاتْ یک حیات حیوانی است و وقتی مُرد تمام است، مابقیاش همین جاست دیگر. نمیگفت قیامت را قبول ندارم، میگفت قیامت اینجاست. نه اینکه اصل آیات قیامت را من قبول ندارم، میگفت آیات قیامت هم مقصود همین جاست.
این طایفهای که حالا پیدا شدهاند و متدینند و انسان به آنها علاقه دارد لکن اشتباه کارند، مشتبهاند، انسان وقتی نگاه میکند همۀ کتابهایشان را و همۀ نوشتههایشان را، چیزهایی که در مجلات و در غیر مجلات نوشتهاند و اینها، میبیند که اصلاً مطلبی نیست؛ اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد؛ یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد اما انسان بیطبقه؛ یعنی همین. یعنی در این زندگی یکجور زندگی بکنند و در این عالم یک نحو زندگی بکنند؛ و یک دولت باشد و به اینها جیره بدهند، همه علیالسّواء جیره بدهند، و همه هم خدمت دولت را بکنند و اینها.
اینها کانّه آیات و ضروراتی که در همۀ ادیان است، آنها را ندیده میگیرند. آیات را، آنقدری را که دلشان خواست و میتوانند، تأویل کنند به همین مطالب و آنهاییاش که دیگر نمیتوانند تأویل کنند، اصلاً ذکری از آن نکنند، مَنْسی[7]باشند. چنانچه آنها هم وقتی که هرچه از آیات را که میشد برگردانی به آن معنای عرفانی که آقا فهمیده است، ذکرش میکرد و برمیگرداند به همان معنای عرفانی. ملاحظه میفرمایید که در قضیۀ
«موسی» و آن «خضر»، آنهایی که اهل این مطالب بودند چه مطالبی در اینجا گفتهاند؛[8]از کجا گفتند، خوب خدا میداند!
خوب دیگر به این حد که انسان رسید، یعنی بعد از آنکه تمام توجه نفس به آن معانی غیبیه شد و بکلی از این تربیت زمینی غفلت کرد، اینهایی هم که ظاهر در یک مطلبی نیست به نظر او ظاهر میآید. به نظر او ظاهرش همین معناست و غیر از این معنا نیست. قضیۀ خضر و موسی ظاهرش همین معناست که مثلاً کذا. اصلاً وقتی که انسان اشتغال به یک علمی پیدا کرد و منحصر شد به آن و تمام توجهش انحصار به آن پیدا کرد، اصلاً قلب همچو میشود که همهاش عرفان میشود؛ دیگر کار به این ندارد که دنیا هم یک چیزی است و تربیتهای دنیایی یک چیزی است، و عبادات هم یک مطلبی است و عرض میکنم که ادعیه هم یک مطلبی است، و اینها هم یک مطلبی. اینها برگشتش به همان معناست و در دلش غیر از این معنا نیست؛ ولهذا آن چیزهایی که برخلاف اوست اصلاً ادراک نمیکند، همۀ اینها را برمیگرداند به آن مطلبی که در پیش خودش مسلّم است.
از این طرف هم ـ وقتی که افتاد از این طرف و دیگر غیر از این عالم ماده چیزی سرش نشد، ادراکش ناقص بود، نمیفهمید. اینها نمیفهمند چی هست؛ ادراکشان ناقص است. اینها اصحاب «برهان» نیستند که با برهان اثبات بشود فلان. اینها اصحاب «بیان»اند که دلشان میخواهد یک بیان قشنگی بکنند یا بیان چهای بکنند. اینها ادراک نمیکنند ماعدای اینجا را؛ ولهذا یا آیات را تأویل میکنند به فکر خودشان به همین زندگی حیوانی دنیایی؛ منتها این زندگی بیطبقه و مرفه و اینکه همهشان یکجور باشند و اینها ـ اگر امکان داشته باشد ـ و ماعدای این را یا قبول ندارند، و جرأت اینکه بگویند قبول نداریم ندارند، یا اگر قبول داشتند ضعیف است قبولشان. آنها نمیتوانند درست ادراک بکنند آن مطلب را، یک چیز ضعیفی[میفهمند]، اینجا یک چیز قویای است در قلبش، آنجا یک چیز ضعیفی و یک چیز ناقصی در قلبش هست.
و باید گفت که اسلامبَدَأَ غریباً و ...[9]شده، حالا هم غریب است. از اول تا حالا اسلام غریب بوده است و کسی اسلام را نشناخته. آن عارفْ اسلامشناسی را به آن معانی عرفانیه و آن معانی غیبیه میداند، و این آدمی هم که حالا پیدا شده است و این اشخاصی هم که حالا در مجلات و اینها چیز مینویسند، اینها هم اسلامشناسی را عبارت از این میدانند که حکومتش چه جوری باشد و تربیتش و چیز ظاهریش چه جوری باشد و بخش عدالت باشد و ـ عرض میکنم که ـ همین که یک زندگی مادی طبیعی، وقتی به این رسید غایت اسلام حاصل است. اسلام غایتش این است که همین یک زندگی مرفه حیوانی باشد مثل سایر حیواناتی که در کوهستانها میچرند، به هم کار ندارند، هر کدام علف علیالسواء میخورند؛ و مثل آن انسانهایی که ـ مثلاً ـ میگویند در اولها بوده است و همه از ماهیها علیالسواء میگرفتهاند و از دریاها ماهی میگرفتهاند و از بیابانها آهو میگرفتهاند، و یا حیوانات دیگر را میخوردند و به هم کار نداشتهاند. آن مرتبۀ اعلایی بوده است که داشته؛ اسلام دنبال این است که آن پیدا بشود. اسلام آمده است و سایر مکاتب الهی آمده است که مردم را برگردانند به آنجور که زندگی یک زندگی مرفه حیوانی باشد. آنجا با ماهی دریا زندگی میکنند، اینجا با مرغ و ماهی! اما زندگی مرفهی باشد و ـ عرض میکنم که ـ عبا و کلاه انسان و علف انسان درست باشد. ماعدای این معارف الهیه، ماعدای این عالَم، مافوق این طبیعت، ادراک این را نمیتوانند بکنند که مافوق این طبیعت چی است. یک عالمی است، چه جور عالمی است، نمیتوانند ادراک بکنند. وقتی نتوانستند ادراک کنند، چه کنند؟!
بنابراین شما آقایان که مشغول به تحصیل علوم هستید، نه آنها حق دارند به شما بگویند که به حَسَب واقع آن کسی که اسلام را میشناسد و میداند اسلام چی است، نه حق میدهد به آنها که بگویند این ریش و عمامهها به درد نمیخورد و این درسها دیگر
به درد نمیخورد. این برای این است که اسلام را نشناختهاند. نه شما حق دارید که بگویید که این معانی معرفت و این ـ عرض میکنم ـ که معارف الهیه، اینها دیگر چی است. این هم برای این است که اگر یک همچنین چیزی بگویید شما هم مثل آنها هستید؛ نه هم حق دارند اینها ـ هردودسته ـ بگویند که آن حرفهایی که اینها میزنند که باید ـ عرض میکنم که ـ رفع ظلم بشود و عدالت بسط پیدا کند، شما میتوانید تخطئه کنید. آن هم باید باشد. همه هست. محصور نیست اسلام به اینها. اسلام انسانی میسازد عدالتخواه و عدالتپرور، صاحب اخلاق کریمه، صاحب معارف الهیه؛ که وقتی که از اینجا رخت بربست و وارد شد در یک عالم دیگری، به صورت انسان باشد، آدم باشد.
آنهایی که آنطرف را میبینند و این طرف را نمیبینند ناقصند ـاهدنا الصّراط المستقیم، غیرالمغضوبِ علیهم، غیرِ ضالین. در یک روایتی هست ـ من نمیدانم وارد است یا نه ـ هست؛ میگویند، نقل میکنند که قضیۀمغضوب علیهمـ به حَسَب قول مفسرین ـ عبارت از یهود است وضالینعبارت از نصارا. در یک روایتی نقل میکنند ـ من نمیتوانم تصدیق کنم، من نقل میکنم از آنهایی که نقل کردهاند ـ که رسول اللّه ـ مثلاً ـ فرموده است:کانَ اَخی موسی عَیْنُهُ الیُمْنی عَمْیاء و اَخی عیسی عَیْنُهُ الیُسْری عَمْیاء، وَ اَنا ذُوالعَیْنَیْنِ[10]آنهایی که میخواهند تأویل کنند، میگویند چون تورات بیشتر توجه به مادیات و امور سیاسی و دنیوی داشته است ـ یهود هم که میبینید دو دستی چسبیدهاند و دارند میخورند دنیا را و باز هم بسشان نیست، امریکا هم آنها دارند میخورند، ایران هم الآن آنها دارند[میخورند]باز هم بسشان نیست، همه جا و همه را میخواهند ـ و در کتاب حضرت عیسی[علیهالسلام]توجه به معنویات و روحانیت بیشتر بوده است؛ از این جهت «عین یُسرا»یش که عبارت از طرف طبیعتش است عَمْیاء بوده است ـ البته من نمیتوانم بگویم
این از پیغمبر صادر شده لکن گفتهاند این را ـ یعنی توجه به این جهت «یسار» که عبارت از «طبیعت» است نداشته و کم داشته است؛ و او هم به حَسَب شریعتش توجهش به مادیات زیاد بوده. «و انا ذوالعینین»، هم جهات معنوی، هم جهات مادی. شما احکامش را که ببینید شهادت بر این مطلب است. احکامش احکامِ ـ عرض میکنم که ـ سیاسیاتش[را]ملاحظه میکنید.
البته در اذهان بسیاری ـ بلکه اکثری، بیشتری از مردم، بیشتری از اهل علم، بیشتری از مقدسین ـ این است که اسلام به سیاست چه کار دارد؛ اسلام و سیاست اصلاً جداست از هم. همینی که حکومتها میل دارند، همینی که از اول القا کردهاند این اجانب در اذهان ما و حکومتها در اذهان ما که اسلام به سیاست... آخوند چه کار دارد به سیاست. فلان آخوند را وقتی عیبش را میگیرند میگویند: آخوند سیاسی است! اسلام را میگویند از سیاست کنار است؛ دین علی_' حده است، سیاست علی_' حده. اینها اسلام را نشناختهاند. اسلامی که حکومتش تشکیل شد در زمان رسول اللّه و باقی ماند حکومت ـ به عدل یا به غیر عدل. زمان حضرت امیر بود، باز حکومت عادلۀ اسلامی بود؛ یک حکومتی بود با سیاست، با همۀ جهاتی که بود. مگر سیاست چی است؟ روابط مابین حاکم و ملت، روابط مابین حاکم با سایر حکومتها ـ عرض میکنم که ـ جلوگیری از مفاسدی که هست، همۀ اینها سیاساتی است که هست. احکام سیاسی اسلام بیشتر از احکام عبادیش است. کتابهایی که اسلام در سیاست دارد بیشتر از کتابهایی است که در عبادت دارد. این غلط را در ذهن ما جاگیر کردند. حتی حالا باورشان آمده است آقایان به اینکه اسلام با سیاست جداست. این یک احکام عبادی است که بین خودش است و خدا. شما بروید توی مسجدتان و هر چه میخواهید دعا کنید، هر چه میخواهید قرآن بخوانید، حکومتها هم به شما کار ندارند. اما این اسلام نیست. اسلام در مقابل ظَلَمه ایستاده است؛ حکم به قتال داده، حکم به کشتن داده است. در مقابل کفار و در مقابل متجاسرین و کسانی که[طاغی]هستند
احکام دارد. این همه احکام در اسلام نسبت به اینها هست، این همه احکام ـ حکم به قتال، حکم به جهاد، حکم به اینها هست؛ اسلام از سیاست دور است؟! اسلام فقط تو مسجد رفتن و قرآن خواندن و نماز خواندن است؟! این نیست؛ این احکام را دارد و باید این احکام هم اجرا بشود.
از آن طرف هم بخواهند بگویند که خوب چرا میروید توی مسجد؟ اصلاً نماز و اینها یعنی چه؟ این هم غلط است. اسلام نماز دارد:بُنِیَ الاِسلامُ عَلَی الصّلوة[11]؛ نماز دارد، فقط دنیا نیست و زندگی حیوانی تا تو بگویی که وقتی من زندگیم درست شد دیگر نماز را میخواهم چه کنم، دیگر دعا میخواهم چه کنم. اگر ماعدای این عالم را کسی انکار بکند حق با او است؛ وقتی ماعدایی نباشد، اصلاً هیچیک از این مسائل دیگر نباید باشد. اما وقتی که یک ماعدایی هست، وقتی برهان قائم است، ادیان همه قائلند، برهان قائم است بر اینکه یک عالم دیگری ماورای این عالم طبیعت هست، آن وقت همانطوری که عالم طبیعت باید با ابزار خودش درست بشود و عدالت اجتماعی در بین مردم جریان پیدا کند و حکومت عادله بسط عدل بدهد در بین مردم و اینجا را ـ این عالم را ـ تنظیمش بکند، این اگر واقف بود تا همین حدود هیچ مانعی نداشت یا حکومت وقتی این کار را کرد تمام است مطلب، اما بعد از اینکه به برهان و به ضرورت همۀ ادیان: ماعدای این عالم هست، ماعدای اینجا یک زندگی ابدی هست، آنجا هم یک ابزاری دارد، زندگی آنجا هم یک ابزاری دارد، یک چیزهایی دارد برای زندگی آنجا. این را انبیا آوردهاند. دعا و ذکر و قرآن و نماز و همۀ اینها ابزار آنجاست. این احکام عبادی ـ اینها ابزاری است برای زندگی آن طرف؛ معارف الهیه یک شیئی است برای زندگی آن طرف، برای نورانیت آن طرف.
پس اینهایی که این طرف افتادهاند حق ندارند تخطئه کنند آن طرفیها را. و اشکال به
آنها تخطئه است و انحصار است. آنهایی هم که آن طرفیاند حق ندارند آنها را که میگویند باید عدالت اجتماعی در بین مردم باشد، باید با ظلم و با تعدی و اینها مبارزه کرد، حق ندارند[تخطئه]کنند که بگویند نه ما تکلیفمان این است که بنشینیم و درس بخوانیم. نه، همۀ مسلمانها تکلیفشان این است که هم عمل بکنند هم علم پیدا بکنند؛ هم عمل داشته باشند هم معارضه با ظلم و با اجحاف به اندازۀ قدرتشان بکنند. و اگر این تکلیف را همۀ مردم عمل میکردند امکان نداشت که یک دولتی بتواند در بین ملت خودش تعدی بکند، یا یک دولت دیگری بتواند به دولت دیگر تعدی بکند.
همۀ اینها برای این است که پشتوانۀ این اشخاصی که حکومتها به دستشان هست ملت نیست. ملت راهش علی_' حده است، اینها راهشان علی_' حده. اینها یکجوری نکردهاند با مردم که ملت همراهشان باشد، اینها یک کاری کردهاند که ملتها مخالفشان هست.
شما وقتی که اوضاع مملکت خودمان را ملاحظه میکنید، اینها یک جوری درست کردهاند که الآن شکاف مابین دولت و ملت جوری است که اگر یک وقت ان شاءاللّه ساقط بشود این دولت، همه چراغان خواهند کرد. شما نمیدانید این چراغانی چقدر باشکوه است! چرا؟ برای اینکه ـاگر حضرت امیر هم ساقط میشد این جور بود؟ ملت این طور بود؟ ـ برای اینکه اینها جدا هستند از مردم، اینها کاری به مردم ندارند، کاری ندارند؛ یعنی کار دارند اما کار ظلم و تعدی، کار اشاعۀ فحشا.
شما نمیدانید که اخیراً چه فحشایی در ایران شروع شده است. شما اطلاع ندارید؛ گفتنی نیست که چه فحشایی در ایران شروع شده است. در شیراز عمل شد و در تهران میگویند بناست عمل بشود و کسی حرف نمیزند. آقایان ایران هم حرف نمیزنند. من نمیدانم چرا حرف نمیزنند! این همه فحشا دارد میشود ـ و این دیگر آخرش هست یا نمیدانم از این آخرتر هم دارد! در بین تمام مردم ـ جمعیت ـ نمایش دادند اعمال جنسی را! خود عمل را! و[آقایان]نَفَسشان در نیامد. دیگر برای کجا گذاشتهاند؟! برای کیْ؟ چه
وقت میخواهند یک صحبتی بکنند؟ یک حرفی بزنند؟ یک اعتراضی بکنند؟
و خوشمزه این است که خود سازمانها و خود دولت و خود مردکۀ کذا[12]، همین معنا با رضایت آنهاست، (بیاذن آنها مگر امکان دارد یک همچو امری واقع بشود؟ یک همچو فحشایی واقع بشود؟) خود آنها این کار را میکنند بعد روزنامهنویس را وادار میکنند که انتقاد کند که کار قبیحی بود، کار وقیحی بود. حالا به گوش مردم برود، آنجا به چشم مردم بخورد، اینجا هم به گوش مردم بخورد که یک خرده آرام بشوند[و]آتشها ـ اگر باشد ـ خاموش بشود. فردا هم در تهران ـ خدای نخواسته ـ این کار خواهد انجام گرفت و نه آخوندی و نه سیاسیای و نه دکتری و نه مهندسی و نه دیگری اعتراض نمیکند. اینها باید اعتراض بشود؛ باید گفته بشود. اگر ملتها همه با هم، ملت همه با هم، مطلبی را اعتراض کنند و احکام اسلام را بایستند و بگویند، امکان ندارد که همچو قضایایی واقع بشود. اینها واقع میشود از سستی ما و از ضعف ما و استفادۀ از ضعف ما.[میگویند]اینها یک دستهای هستند ضعیف و بیچاره! در صورتی که قوه دارید شما؛ شما پشتوانهتان ملت است. ملت باز مسلمان است، این ملت مسلمان علاقه دارد به اسلام، علاقه دارد به روحانی اسلام. روحانی اسلام باید خدمت بکند؛ اگر خدمت نکند، مردم عمل روحانی با او نمیکنند.
در هر صورت، اسلام همۀ این معانی را دارد و جامع تمام جهات مادی و معنوی و غیبی و ظاهری هست، برای اینکه انسان دارای همۀ مراتب هست. و قرآن کتاب انسانسازی است؛ انسان چون بالقوه همۀ مراتب را دارد، کتاب خدا آمده است که انسان را انسان کند و همان طوری که جامعهاش را اصلاح بکند، خودش[را]هم کامل کند تا برسد به مرتبۀ عالی. و نباید آن طایفه به این طایفه تعرض کنند، و این طایفه به آن طایفه. اینها هر کدام مسئلهای است خودش مستقل؛ مسئلهای است علی_' حده. تو عقلت نمیرسد که مثلاً فقه چیست، چرا به فقه جسارت میکنی؟ تو عقلت نمیرسد، تو عقلت نمیرسد
به فلسفه و مافوق فلسفه، چرا جسارت به اصحابش میکنی؟ عقلت نمیرسد به آن. این هم که نمیتواند بفهمد که این طایفه چی میگویند و اینها دنبال چی هستند، این هم، حق اعتراض ندارد. این هم فکرش شاید کوتاه باشد.
اینها همه باید دست به دست هم بدهند، باید اجتماع کنند؛ فقیهش با مهندسش، با دکترش، با محصلش، دانشگاهی با مدرسهایش، دست به دست هم بدهند تا بتوانند که یک کاری انجام بدهند، و بتوانند از زیر این بارهایی که به آنها تحمیل دارد میشود، هر روز زیادتر میشود، از زیر این بارها بیرون بروند. و نمیکنند! من نمیدانم چرا؟!
حالا یکقدری شروع شده است در ایران؛ یک مقداری شروع شده، یک فرصتی پیدا شده است؛ و امید است ان شاءاللّه فرصتهای خوبی پیش بیاید.
ان شاءاللّه خداوند تبارک و تعالی به همۀ شما توفیق بدهد، و اسلام را تأیید کند، و علمای اسلام را تأیید کند، و محصلین را تأیید کند، و مسلمین را تأیید کند.
2 - همسایه.
3 - کوتاه شده، محدود.
4 - خُذِالغایاتِ وَاتْرُک المبادی؛ به غایات متوجه شو و مبادی را رها کن.
5 - اقتباس از آیۀ 150 سورۀ نساء.
6 - عالم دیگری.
7 - فراموش شده.
8 - اشاره به آیات 60 - 82 سورۀ کهف.
9 - اشاره به حدیث نبویِ «انَّ الاِسلامَ بَدَأَ غَریباً و سَیَعُودُ غَریباً کمَابَدَأَ، فَطوبی لِلْغُرَباء»؛ اسلام در آغاز غریب بود و باز به غربت باز خواهد گشت، خوشا به حال غریبان. بحار، ج 8، ص 12.
10 - برادرم موسی چشم راستش نابینا بود و برادرم عیسی چشم چپش، و من هر دو چشمم بیناست. منسوب به پیامبر ص. امام خمینی در کتاب سرالصلوة این روایت را نقل فرموده در تفسیر آن نوشتهاند: «جناب موسی را کثرتْ غلبه بر وحدت داشت، و جناب عیسی را وحدت غالب بر کثرت بود؛ و رسول ختمی را مقام برزخیت کبرا[بود]که حد وسط و صراط مستقیماست.» سرالصلوة، معراجالسالکین و صلوةالعارفین. تهران: مؤسسۀ تنظیم و نشرآثار امام خمینی، 1375، ص 92.
11 - منقول از امام باقر ع که «اسلام بر پنج چیز بنا شده: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت، و به هیچ چیز چون ولایت دعوت (و تأکید) نشده است». نگاه کنید به: اصول کافی، ج2، ص 18.
12 - شاه.