صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان لطایف توحیدی و اسرار عرفانی
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع لطایف توحیدی و اسرار عرفانی
-
حضار
خویی (مقبرهای)، سید ابراهیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه الذی تجلّی من غیب الهویّة علی الحضرة الأسمائیّة، و ظهرت أسمائه الذّاتیّة فیالحضرة الواحدیّة بالحقیقة العمائیة، و توحّدت نعوته فی أحدیّته الغیبیّة، و تفرّدت آلائه من الوجهة الباطنیّة. علا و تفرّد فیعین التّشبیه و دنی و تجلّی فیأصل التّنزیه. و عنده مفاتیح غیب الأسماء و مخاتیم حقائقالآلاء. فسبحانک اللّهم یا من لایرتقی إلی ذروة کمال أحدیّته آمال العارفین و یقصر دون بلوغ کبریاء هویته أوهام النّاعتین. جلّت عظمتک من أن تکون شریعةً لواردٍ، و تقدّست آلائک أن تصیر محموداً لحامدٍ. لک الأوّلیّة فیالآخریة و الآخریة فیالأوّلیّة. فأنت معبودٌ فی عین العابدیّة و المحمود فی عین الحامدیّة. فنحمدک اللّهم بألسنک الخمسة فی عین الجمع و الوجود علی آلائک المتجلّیة فی الغیب و الشّهود. یا ظاهراً فی بطونه و باطناً فیظهوره. و نستعینک ـ یا ربّنا ـ و نعوذ بک من شرالوسواس الخنّاس، القاطع لطریق الإنسانیّة، السّالک بأولیائه إلی جهنام مهوی الطّبیعة الظّلمانیة. فإهدنا الصّراط المستقیم الّذی هو البرزخیّة الکبری و مقام احدیّة جمع الأسماء الحسنی. وصلّ اللّهم علی مبدأ الظهور و غایته، و صورة أصل الوجود و مادّته الهیولی الأولی، و البرزخیّة الکبری الّذی دنی فرفض التّعیّنات فتدلّی فکان قاب قوسی الوجود وتمام دائرة الغیب و الشّهود، أو أدنی الّذی هو مقام العماء بل لا مقام علیالرأی الأسنی (عنقا شکار کس نشود دام باز گیر) و علی آله مفاتیح الظّهور و مصابیح النّور بل نورٌ علی نور:فَمَنْ لَمْ یَجْعَلِاللّهُ لَهُ نُورَاً[یَهْدِیهِ إلَیْهِمْ]فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.سیّما خاتمالولایة المحمدیّة و مقبض فیوضات الأحمدیة، الّذی یظهر بالرّبوبیّة بعد ما ظهر آبائه بالعبودیّة، فإنّ العبودیّة جوهرة کنهها الرّبوبیّة، خلیفةاللّه فیالملک و الملکوت، و خزینة أسماءاللّه الحیّ الّذی لایموت، الإمام
الغائب المنتظر و نتیجة مَنْ سلف منالأولیاء و غبر ـ أرواحنا له الفداء ـ و العن اللّهم أعدائهم قطّاع طریق الهدایة والسالکین بالاُمّة مسلک الهلاکة والغوایة.
و بعد،فإنِّ الإنسان ممتاز من بین سائر الموجودات باللّطیفة الربّانیّة و النّفخة الرّوحیّة الإلهیّة و الفطرة السّلیمة الرّوحانیّةفِطْرَةَاللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها.و هذه بوجهٍ هی الأمانة المشار إلیها بقوله تعالی: «إنّا عَرَضْنا الأَمانَةَ عَلَی السَّمواتِ وَ الأَرْضِ ... الخو هذه الفطرة هی الفطرة التوحیدیّة فیالمقامات الثلاثة عند رفض التّعیّنات و إرجاع الکُلّ إلیه و إسقاط الإضافات حتی الأسمائیّة و إفناء الجلّ لدیه. و مَنْ لم یصل الی هذا المقام فهو خارجٌ عن الفطرة و خائنٌ بالأمانة الإلهیّة و جَهولٌ بمقام الرّبوبیّة و ظَلومٌ بحضرة الأحدیّة. و معلومٌ عند أصحاب القلوب و العرفان و أرباب الشّهود و العیان من ذوی السّابقة الحسنی أنّ حصول هذه المنزلة و الوصول بهذه المرتبة لا یمکن إلّا بالرّیاضات العقلیّة بعد طهارة النّفس و تزکیتها، و صرف الهمّ و وقف الهمّة إلی المعارف الإلهیّة عقیب تطهیر الباطن و تخلیتها. فاخرجی أیّتها النّفس الخالدة علی الأرض لإتّباع الهوی من بیت الطبیعة المظلمة الموحشة، و هاجری إلیاللّه تعالی مقام جمع الأحدی و إلی رسوله صاحب قلب الأحدی الأحمدی حتی یدرکک الموت الّذی هو اضمحلال التّعیّنات فوقع أجرک علیاللّه و تأسّی بأبیک الرّوحانی فی السّیر إلی ربّه و قل:وَجَّهْتُ وَجْهی لِلَّذی فَطَرَالسَّمواتِ وَ الأَرْضِ ...و هذا هوالفوز العظیم و الجنّة الذّاتیة اللقائیّة الّتی لاعینٌ رأت ولا أذنٌ سمعت ولا خطر علی قلب بشرٍ. ولا تقنع أیّتها النّفس بحصول الملاذّ الحیوانیّة و الشّهوانیّة، و لا بالرّیاسات الدّنیویّة الظّاهریّة، ولا بصورة النُّسک و قشرها، ولا باعتدال الخُلق و جُودتها، ولا بالفلسفة الرّسمیّة و الشّبهات الکلامیّة، ولا بتنسیق کلمات ارباب التصوّف والعرفان الرّسمی و تنظیمها، و إرعاد أهل الخرقة و إبراقهم، فإن صرف الهمّ إلی کلّ ذلک و الوقوف علیها اخترامٌ و هلاکٌ، و العلم هو الحجاب الأکبر. بل یکون همّک التّوجه إلیاللّه تعالی بارئک و مبدئک و مُعیدک فی کلّ الحرکات و السّکنات و الأفکار و الأنظار و المناسک.
و هذه وصیتی إلی النّفس القاسیة المظلمة، و إلی صاحبی و سیّدی ذیالفکر الثّاقب فیالعلوم الإلهیّة و النظر الدّقیق فیالمعارف الرّبانیّة العالم الفاضل المولی الأمجد الآقا السیّد إبراهیم الخوئی المعروف بمقبرهای ـ دام مجده و بلّغهاللّه تعالی غایة آمال العارفین و منتهی سلوک
السّالکین ـ فإنّی قد ألقیت فی روعه أمّهات ما عندی من أصول الفلسفة المتعالیة و شطراً وافراً مما تلقّیت عن المشایخ العظام و صحف أرباب المعارف؛ فقد بلغ ـ بحمداللّه ـ فوقالمراد و تردّی برداء الصّلاح والسّداد و علیاللّه التّکلان فیالمبدأ و المعاد. و لقد أُکـرّر وصیتی بما وصّانا المشایخ العظام أن یضنّن بأسرار المعارف إلّا علی أهله ولا یتفوّه بحقائق العوارف فی غیر محله؛ فإنّاللّه جلّ اسمه قال:وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَلا یَزیدُ الظّالِمِینَ إلاّ خَسارَاً.و التماسی منه ـ دام عزّه ـ أن یذکرنی عند ربّه ذکراً جمیلاً، ولا ینسانی عن الدّعاء فی کل الأحوال؛ فإنّ بابه مفتوحٌ للرّاغبین.رَبَّنا آتِنا فیِالدُّنیا حَسَنَةً وَ فیِالآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذاب النّارِ.و احشرنا معالأبرار، و جنّبنا عن مخالطة السیّئة الأشرار بحقّ محمدٍ وآله الأطهار ـ علیهم السّلام. قد وقع الفراغ فیالسّادس و العشرین من شهر ذیالحجّةالحرام (1357) و أنا العبد الضّعیف السّیّد روحاللّه بن السّیّد المصطفی الخمینی الکَمَرهای.
[ترجمه:
حمد و سپاس از آنِ خدایی است که از مَکمَن غیبِ هویت (حضرت احدیت) بر حضرت اسمایی تجلی فرمود و اسمای ذاتی او به حقیقتِ عمایی در حضرت واحدیت ظاهر شد، و جملۀ نعوت و صفاتش در احدیتِ غیبی وحدت یافت و نعمات وی به وجهۀ باطنی کسوت یگانگی پوشید. متعالی و متفرد در عین تشبیه، و مُتَدانی و متجلی در اصل تنزیه. و او راست کلیدهای (خزاین) غیب اسما، و مُهر شدههای حقایق نعمتها. خدایا! پس تو پاک و منزهی؛ ای آنکه آمال عارفان به اوج کمال احدیتش نرسد و اوهام واصفان از رسیدن به کبریای هویتش عاجز مانَد! عظمتت والاتر از آن است که راه ورود بر واردی دهد، و آلای تو مقدستر از آنکه محمودِ حامدی شود. اوّلیت در عین آخریت و آخریت در عین اوّلیتْ توراست؛ پس تویی که پرستیده و پرستندهای. بارالها! تو را به لسانهای پنج گانهات حمد و سپاس میگوییم در عینِ جمع وجود، بر آلای متجلی در غیب و شهود؛ ای آنکه ظاهری در عین باطن بودن، و باطنی در عین ظاهر بودن!
پروردگارا! از تو یاری میجوییم و به تو پناه میبریم، از شرّ وسواسِ خناس؛ راهزن طریق انسانیت و راهبر یاران خود به جهنم پرتگاه طبیعت ظلمانی. پس ما را به صراط
مستقیم، که همانا برزخیت کبرا و مقام احدیتِ جمع اسمای حُسْناست، راهبر باش؛ و درود فرست بر مبدأ ظهور و غایت، و صورتِ اصل وجود و ماده آنکه هیولای اولی و برزخیت کبراست؛ آنکه «نزدیک شد» و تعیّنات را رها کرد، «سپس فرود آمد» و (فاصلهاش) به اندازۀ دو قوسِ وجود و دایرۀ غیب و شهود شد «یا نزدیکتر»؛ که همانا مقام عِماء بلکه «لامقام» است بر اساس عالیترین رأی:
«عنقا شکار کس نشود، دام بازگیر!»[1]
و نیز (درود فرست) بر آل و اهل بیت او که مفاتیح ظهور و چراغهای نورند، بل نور بر سر نورند:فَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نوراً (یَهْدیه اِلَیْهِم) فَمالَهُ مِنْ نورٍ[2]بویژه بر خاتم ولایت محمدی و مقبض فیوضات احمدی، که پس از ظهور پدرانش به عبودیت، خود مظهر ربوبیت خواهد شد؛ و «براستی عبودیت، گوهری است که کُنه آن، ربوبیّت است».[3]امام آنکه خلیفۀ حق در ملک و ملکوت، و وجودش گنجینۀ اسمای خدای حیّ لایموت است؛ امام غایب و منتظَر، و ثمره و ولیدۀ اولیای گذشته که جانهای ما فدای او باد! و بارخدایا! بر دشمنان او که راهزنان طریق هدایت و راهبران امت بر راههای هلاکت و گمراهیاند، لعنت فرست.
و بعد، در حقیقت، انسان میان سایر موجودات به لطیفۀ ربانی و نفخۀ روحی الهی و فطرت سلیم روحانی ممتاز است؛فِطْرَةَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها؛[4]و این لطیفۀ ربانی، به تعبیری دیگر، همان «امانت» است که خداوند متعال بدین گونه به آن اشارت فرموده:انّا عَرَضْنَا الأْانةَ عَلَی السَّمواتِ والْأرضِ ...[5]الخ و این فطرت، همان فطرت توحیدیدر مقامات سه گانه است: واگذاشتن تعینات و بازگرداندن همه چیز به او؛ اسقاط اضافات ـ
حتی اضافات اسمایی؛ و فنا و محو جملگی در او. و آنکه بدین مقام نایل نگردد، همو است که خارج از فطرت ربانی و خائن به امانت الهی و سراپا جهل به مقام ربوبیت و سراسر ظلم به حضرت احدیت است. و نزد اصحاب قلوب و عرفان و ارباب شهود و عیان، که مسبوق به سابقۀ حسنایند، معلوم است که حصول این منزلت و وصول به این مرتبت، ممکن نیست مگر به ریاضتهای عقلانی ـ پس از طهارت نفس و تزکیۀ آن و وجهۀ اراده و سمت و سوی همت را متوجه به معارف الهیه داشتن، در پی تطهیر باطن و خالی داشتنش از ماسِوا.
پس ـ ای نفس که در سراچۀ خاک مخلد گشتهای ـ از خانۀ تاریک و دهشتناک طبیعت به درآی! و به سوی اللّه تعالی ـ مقام جمع احدی ـ و رسول او ـ آن صاحب قلب احدی احمدی ـ هجرت کن! تا گاهی که مرگ دریابدت ـ مرگی که همانا نیستی تعینات است؛ در آن صورت اجر تو به عهدۀ خداوند است. و در سیر الیاللّه، به پدر روحانی خویش (ابراهیم خلیل) تأسیجوی و بگو:وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَر السَّمواتِ والأْضَ ...؛[6]و این همان فوز عظیم و جنت ذاتی لقایی است که]به فرمودۀ رسول اکرم(ص):[...لا عَیْنٌ رَأتْ وَلا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ.[7]
و ـ ای نفس! ـ به دستیابی لذتهای حیوانی و شهوانی و ریاستهای ظاهری دنیایی، قانع مباش؛ و خویش را به عبادات و طاعات خرسند مگردان؛ و به حسن صورت و زیبایی خداداد بسنده مکن؛ و به حکمت رسمی و شبهات کلامی خود را راضی مساز؛ و به خوش سخنی ارباب تصوف و عرفان رسمی خشنود مباش؛ و به دعاوی و طامات پر سر و صدای اهل خرقه راه مسپار؛ چرا که صرف همت در همۀ اینها و تکیه بر آنها شکست و هلاکت است و]به فرمودۀ ولیّ خدا:]اَ لْعِلمُ هُوَ الحِجابُ الأکبَرُ. نه؛ بل همت تو در تمامی حرکات و سکنات و افکار و انظار و رهپوییها باید به سویاللّه تعالی ـ آفریننده و پدید آورنده و بازگردانندهات ـ باشد.
و این سفارش و وصیت من است به نفس تیره و ظلمانی و نیز به دوست و سرورم، که در علوم الهی فکری روشن و در معارف ربانی نظری دقیق دارد، عالم فاضل، سرور گرامی، آقا سید ابراهیم خوئی مشتهر به مقبرهای ـ که خدای تعالی شوکتش را دوام بخشد و وی را به غایت آمال عارفان و منتهای سلوک سالکان برساند. پس این بنده آنچه را که از امّهات اصول حکمت متعالیه میدانستم بدو القا کردم و از آنچه نزد بزرگان از مشایخ و کتب ارباب معارف دریافتم، بهرهای وافر بدو رساندم؛ تا بحمداللّه اکنون به مراد خویش دست یافته و خویشتن را به جامۀ صلاح و سداد آراسته است؛ و در آغاز و انجام، اتکال تنها به خداوند متعال است.
و مکرر میگردانم وصیت خود را به آنچه که مشایخ عظام به ما سفارش کردند؛ و آن، فاش نساختن اسرار معارف است مگر به اهلش، و دهان نگشودن به حقایق عوارف مگر در محلش. پس خداوند ـ که والاست نامش ـ فرمود:وَ نُنَزّلُ مِنَ الْقُران ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلا خَساراً[8]و از ایشان ـ دام عزه ـ ملتمس هستم که نزد پروردگارش از این بنده به نیکویی یاد کند و مرا در هیچ حالی در دعا فراموش نفرماید؛ که براستی دعا دری است که برای دوستداران حضرتش گشوده است.
رَبَّنا اتِنا فیِالدُّنیا حَسَنةً وَ فیِالاْخِرَةِ حَسَنةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ.[9]و پروردگارا ! ما را با نیکویان محشور فرما و از همنشینی با بدسگالان از اشرار دورمان گردان؛ به حق محمد و آله الاطهار ـ علیهم السلام.
و از این نوشته در روز 26 ذیحجةالحرام 1357[27 بهمن 1317]فراغت حاصل کرد. بندۀ ضعیف، سید روحاللّه فرزند سید مصطفی خمینی کمرهای.]
2 ـ سورۀ نور، آیۀ 40: «پس هر که را خدا نورش ندهد تا به سوی ایشان هدایتش کند او را نوری نباشد».
3 ـ فرمودۀ امام صادق ع منقول در مصباحالشریعه.
4 ـ سورۀ روم، آیۀ 30: «فطرت الهی که مردم را بر آن آفریده است».
5 ـ سورۀ احزاب، آیۀ 72: «براستی آن امانت را بر آسمانها و زمین عرضه داشتیم».
6 ـ سورۀ انعام، آیۀ 79: «روی خود را به سوی آنکه آسمانها و زمین را بیافرید متوجه ساختهام».
7 ـ نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده است.
8 ـ سورۀ اسراء، آیۀ 82: «و فرو میآوریم از قرآن آنچه را که شفا و رحمتی برای مؤمنان است؛ و ظالمان را جز خسارت و زیان نیفزاید».
9 ـ سورۀ بقره، آیۀ 201.