صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان نقش مردم در حکومت و لزوم مردمگرا بودن مسئولان
- محل تهران، جماران
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع نقش مردم در حکومت و لزوم مردمگرا بودن مسئولان
-
حضار
حضار: آقایان زوارهای و میرسلیم (معاونان وزارت کشور) و استانداران سراسر کشور
بسم اللّه الرحمن الرحیم
من یک مطلب راجع به آقایان استاندارها که تشریف دارند و عموم استاندارها و عموم ادارت دولتی و عموم کسانی که در جمهوری اسلامی دستاندرکار هستند - چه لشکری، چه کشوری ـ[دارم]. من از زمان احمدشاه تا حالا ـ این رژیم زمان احمدشاه ـ را دیدهام. اواخر آن رژیم را و زمان رضاشاه و پسرش را تمامش را تا منتهی شده به حالا. آن چیزی که اسباب ضعف دولت و جدایی مردم از دولت هستند آن عبارت از کیفیت عمل همۀ دستگاههاست؛ یعنی یک حکومتی که در یک جا میرود، در مرکز کارهایش را درست کرده بود و رشوههایش را به آنهایی که باید بدهد، داده بوده، آنها هم اجازۀ اینکه هرکاری میخواهد بکند، داده بودند، و هرکاری در آنجا میکرد یا کسی جرأت نمیکرد صحبت کند، یا اگر میکرد اثر نداشت. این انحصار به آن ردۀ بالا نداشت.[در]همۀ ردهها تا آخر، وضع اینطوری بود. در بعضی از اوقات، در بعضی از جاها یک حکومتی که آن وقت میخواست برود، که حالا استاندار بوده، از فرض کنید خراسان میخواست یک کسی برود به حسب اختلاف درآمد در آنجا برای استاندار و برای حکومت، او اجاره میکرد آنجا را، تیول[1]بود. خراسان، تیول مثلاً فلان شاهزاده بود. و چقدر به شاه یا به دستگاه میداد و آنجا را تیول میکرد، و بعد هم آنجا هر کاری
میخواست میکرد. باید آن چیزی را که داده است درآوردو مضاعف بر او، زیاد برای خودش و دوستانش ذخیره کند. و همینطور نظامیها، ژاندارمری مثلاً فرض کنید که کلانتریها اینها همه باب این باب بوده است. اگر کسی آن مسائل آن وقت را درست بررسی بکند و بنویسد، یک کتاب قطوری خواهد شد که چه میکردند اینها با مردم، و از صدر تا ذیل، وضع همین طور بود. زمان رضا شاه از باب اینکه همۀ دزدیها منحصر به خودش بود، انحصار دست خودش بود. حکومتها به این قدرت نبودند. زمان احمدشاه اینطور نبود که خود آنها بتوانند همۀ برداشتها را برای خودشان بکنند. این بود که یک دار و دستههایی که میفرستادند این بساط را درست میکردند. زمان رضاشاه همۀ دزدیها از گردنهها رفته بود تهران. همۀ «زَلَّقی»[2]ها از همه جا متمرکز شده بود در خود دستگاه دولتی. و از همه بالاتر خود رضاشاه و امثال اینها. و این اسباب این شده بود که مردم با دستگاههای دولتی مطلقاً مخالف بودند منتها جرأت نمیکردند حرف بزنند، بعضی وقتها هم جرئت میکردند. من یادم است بچه بودم که حکومت خمین یک نفر از خانها را گرفته بود. بعد از دو ـ سه شب، سه ـ چهار شب ریختند خانها و حکومت را گرفتند و حبسی خودشان را بیرون آوردند و حکومت را به اسیری بردند. و اَحَدی از مردم هیچ، همچو نبود که چرا بگوید، خوشحال هم بودند. شاید بعضیشان منزل حکومت هم آمدند تتمه را غارت کردند. من شاهد قضیه بودم که آن خانهای که حکومت را از آن بردند. من بچّه بودم پشت یک دری ایستاده بودم و نگاه میکردم به وضع آنها، که آنها حمله کرده بودند و حکومت هم مرد قلدری بود. او هم باز آن وقت ده تیری داشت. او هم حمله میکردو یک نفر هم ظاهراً از آنها کشته بود، لکن بعد اسیر شد. این وضع حکومت بود در آنجا که شرح طولانی دارد. و زمان رضاشاه را هر که یادش باشد میداند چه قضایا واقع شد. و زمان محمدرضا هم که همه یادتان هست. این اسباب این شد که دولت مقابل ملت، ارتش مقابل ملت، همه مقابل ملت بودند؛ یعنی
هرچه میتوانستند این کلانتریها و این ارتش و این ژاندارمری و اینها هرچه میتوانستند از مردم اَخَّاذی میکردند به زور، به اِرعاب. شاید یادتان باشد که این را گفتم، نمیدانم، در مطبوعات لابد نبوده. رضا خان یک وقتی که وارد شده بود در ژاندارمری، دستهایش را در جیبش گذاشته بود، وقتی که وارد شده بود، گفته بود میترسم از جیبم بدزدند. این ممکن است که اوّلاً راه نشان دادن به آنها باشد که باید دزدید ولو از من. و ممکن است معرفی آنها باشد به اینکه وضع اینطوری است. همۀ ملت هم دستشان در جیبشان باید باشد که خود اعلیحضرت ندزدد، مسئله این است.
دولت و ملت؛ دولت و همۀ ارگانهای دولتی که شما آقایان هم در هر استانی در رأس هستید، باید فکر این مسائل را، این تاریخ آخر این زمانها را یک قدری مطالعه کنید ـ نه آن تاریخی که برای شاه نوشتند. آنها تاریخ نیستند. آنها دروغ هستند ـ مشاهده کنیدو کارهای اینها را ببینید و ببینید که چرا ملت از اینها جدا بود؟ چرا کارشکنی میکرد ملت؟ من یادم است این را. شاید خیلی شما یادتان است، اینها هم خیلیهایتان یادتان است که وقتی این متفقین از اطراف ریختند به ایران، و زمان رضاخان ریختند به ایران، و آن مردم آن قدر خوف داشتند از اینها که آیا چه خواهند کرد، لکن خوشحال بودند از اینکه رضاخان را بردند. یکی از برکات این هجوم را با اینکه همۀ اشکالات را مردم در نظرشان این بود که چه خواهد شد و چه خواهند کرد، لکن این معنا مثل اینکه یک هدیهای بود آسمانی برای اینها رسیده بود که رضاخان رفت. و معالأسف آن وقت اشخاصی که خود ملت یک رأسی که بتواند آنها را جمع بکند نبود، که پسر رضاخان را آنها گذاشتند اینجا. و در صورتی که اگر آن وقت در دو ـ سه تا شهر تظاهر میشد به ضد، نمیگذاشتند او را، لکن هیچ کس حرف نزد. تا اینکه آن خوف سابق بود و ریخته نشده بود آن خوف. از این جهت مردم جرأت نمیکردند. کسی هم نبود که آنها را وادار کند به یک همچو
مسائلی. شاید اگر مرحوم مدرّس[3]در آن وقت بود، آن کار را میکرد. لکن کسی نبود که این کارها را بکند. این قصهها که من برای شما میگویم خیلی هم خودتان میدانید.
این راهی است برای همۀ شماها و همۀ کسانی که دستاندرکار هستند و امور مملکت را میگردانند به هر جوری که هست که بفهمند که حکومتها از بالا گرفته، از رئیس جمهور گرفته تا آنجاهایی که در دِه، یک نفری، فرض کنید بخشدار است، اینها باید در خدمت ملت باشند. اگر اینها در خدمت ملت نباشند باز کمکم همان خواهد شد که در زمان آنها شد. حالا بدتر از آن وقت است. برای اینکه حالا مردم دیگر آن خوف را ندارد از هیچ کس. اینها تا آمدند خوف ایجاد کنند، یکی دو نسل بعدش شاید ثمر برسد. خیال نکنند که مثلاً اگر بخواهند یک نفر یا چند نفر دیکتاتوری بکنند در این نسل، میشود، نه نمیشود. این یک مطلبی است که اگر حالا پایهاش ریخته شد، در دو نسل دیگر آن وقت نتیجه گرفته میشود؛ یعنی اینها کارش را میکنند، آنها نتیجهاش را میگیرند. از این جهت ما باید درست همۀ ملت و همۀ استاندارها و همۀ کسانی که دستاندرکار هستند اینها، مواجهه با ملت اینطور نباشد که در آن وقت بود که یک بیچارهای اگر میخواست استاندار را ببیند نتواند تا آخر. یک کسی که به او ظلم شده اگر میخواست حکومت یک شهری را ببیند، فرض است که استاندار یک - فرض کن - ناحیه باشد، اصلاً قدرت این را نداشت همچو جرأتی به خودش نمیداد که من ببینم ایشان را.یک همچو چیزی نبود. نمیشد یک همچو چیزها. از این جهت عُقدهها در دل مردم همین طور انباشته شد تا یک وقتی که آن عُقدهها باز شد و آن کار را انجام دادند. ماها باید متوجّه این مسائل باشیم که حالا اینکه دست شما آقایان آمده است حکومت، و دست بالاتری آمده است حکومت خوی مثلاً، توجّه به این معنا باشد که باید اینها در خدمت مردم باشند. و به مردم حالی کنند که ما خدمتگزاریم؛ حالی کنند لفظاً، حالی کنند عملاً. در عمل اینطور باشد که مردم ببینند که این استانداری که آمده است در اینجا،
آمده است خدمت کند به مردم، مشغول خدمت به مردم است. خوب، وقتی مردم ببینند که کسی مشغول به خدمت است دیگر دعوا ندارند با او. دعوا آنجا پیدا میشود که ببینند آمده است که مردم را داغ کند. آمده که با هر وسیلهای اَخّاذی کند. آمده است قدرت خودش را تثبیت کند. وقتی مردم دیدند که یک نفری میخواهد قدرت خودش را تثبیت کند، مردم با او مخالف میشوند. و حالا هم میگویند مردم، مثل آن وقت نیست که عقده بشود. حالا اینها عقدهها شکافته شده است. حالا دیگر اجازه نمیدهند به کسی که بخواهد این کار را بکند. این جز آبروریزی خود آنها چیز دیگری بار نمیآورد. آدم عاقل فرضاً اگر یک نفری باشد که در باطنش یک دیکتاتوری باشد ـ خوب، در شرق تقریباً این جور هست. خیلی، غرب هم هست. همه جا هست. انسان این جوری است ـ بر فرض اینکه باشد لکن باید اگر عقل دارد این را حالا ذخیره کند برای یک وقتی که اگر، وقت باشد، نه برای[همه جا]عجله نکند در کار، این عجله اسباب این است که انسان را از بین ببرد.
در هر صورت من عرضم به آقایان این است که منحصر به شما هم نیست، به هر کس که هست این است که توجّه کنید به اینکه هم صلاح خود شماست و هم صلاح کشور شماست و هم صلاح ملت است که شما با مردم دوست باشید. مردم احساس کنند که اینها دوستهای آنها هستند که آمدهاند. برای اینکه مثلاً فرض کنید که ژاندارمری مثل آن وقت نباشد که مردم از ترس او نمیتوانستند عبور کنند نه از دست دزدها! مثل - عرض میکنم که - شهربانی نباشد که مردم از ترس آنها نمیتوانستند اظهار بکنند که یک کسی به ما چه کرده است. شاید شما آن وقت در شهربانی نرفته باشید یا رفته باشید شاید هم. در این کلانتریها که مردم کار داشتند، عزا میگرفتند. اگر، بخواهند بروند توی کلانتری، آیا چه خواهد شد؟ یک مظلومی میخواهد برود آن[ستمی]که به او شده است، آن ظلمی که شده است به او بگوید، به اینها بگوید. عزا میگرفتند چطور ما برویم توی اینجا. این مثل
از حبس بدتر بود برای اینها. اینها یک[وحشت]عجیبی، یک ارعاب عجیبی کرده بودند. بنابراین بود که ایجاد خوف بکنند در مردم. ارعاب کنند مردم را که کسی در ذهنش هم نیاید که مخالفت کند. این بساط بنابراین بوده است. حالا یا تعلیم بالاترها بوده است یا خودشان؛ شیطنت خودشان.
در هر صورت ما برای خاطر حفظ یک کشوری، برای خاطر استقلال یک کشوری که باز یک قدرتهایی نیایند دوباره در کشور ما و بخواهند چه بکنند؛ باید مردم را نگه دارید. هر کدام در هرجا که هستید مردم را همراه خودتان نگه دارید. و مردم را با هم جوش بدهید؛ یعنی صحبتهایی که میکنید، در مجالسی که مردم دارند، بروید صحبت کنید برای مردم و مردم را آگاه کنید که این بساطی که ـ فرض کنید ـ بعضی از روشنفکرها میخواهند درست بکنند، این بساط، بساطی است که اگر اشتباه کردهاند خوب، اشتباه. و اگر یک نقشهای در کار هست که یک همچو کارهایی بشود، نقشهاش را به هم بزنند. مردم با هم باشند. آقا، مردم تا حالا در این چند سال آخر که چقدر اینها زحمت کشیدهاند. مردم خیلی خوباند. مردم ما واقعاً خوباند. شاید نظیر ملت ایران در هیچ جا نباشد. ماها بدیم. آنها خیلی خوباند. من گاهی در ذهنم این معنا میآید که اگر در آخرت ـ من خودم را میگویم ـ من جهنم بروم آن کسی که برای من یک کاری کرده، به خیال اینکه من آدم هستم، برای من یک کاری کرده است در بهشت باشد. میگویند بهشت مُشْرِف به جهنم است. میبینند آنها را. خوب من چه جواب بدهم به او؟ اینها به من بگویند که ما برای تو مثلاً «اللّه اکبر» گفتیم. تظاهر کردیم، تو جوری بودی که رفتی جهنم و ما برای خاطر تو بهشت رفتیم. تو خودت ملعون بودی، رفتی جهنم. این مردم خوباند. این خوبها را نگه دارید. این مردم خوب را با خودتان همراه کنید. وقتی تمام استانها، اشخاصی که در استانداری هستند، تمام این استاندارها بنا را بر این بگذارند که کارهای خودشان را خوب انجام بدهند، در خدمت مردم باشند، حالی کنند به مردم که حکومت اسلامی، حکومت خدمت است. پیغمبر اکرم خدمتگزار مردم بود با اینکه مقامش آن بود ولی خدمتگزار بود. خدمت میکرد. آن قصۀ مالک اشتر را من کراراً
گفتهام. عبور میکرد از جایی. سردار اوّل اسلام بود. از یک جایی عبور میکرد. یک کسی نشناخت و یک فحشی داد. یک چیزی گفت. وقتی رد شد آن کسی که آنجا نشسته بود گفت؛ تو او را شناختی؟ گفت نه. گفت: مالک اشتر بود. دوید مردک، دید رفته مسجد، رفته مسجد نماز میخواند. رفت عذرخواهی کرد. گفت: من نیامدم مسجد الاّ اینکه برای تو طلب مغفرت بکنم. این یک کلمه ببینید چه میکند با قلب آن آدم.
این قلبهای صافِ پاکِ مردم را نگه دارید. این کشاورزها و ـ نمیدانم ـ کارگرها و اینها بودند که شما را به استانداری رساندند، و الاّ شما را استاندار نمیکردند. زمان رضاشاه هیچ کدام شما استاندار بودهاید؟! راه نمیدادند شما را توی ادارات. این مردم بودند که این دولت را به وجود آوردند و این رئیس جمهور را رئیس جمهور کردند. و ـ عرض میکنم ـ این مملکت را برگرداندند از آن حال که یک حاکمی که وارد یک جایی میشد، هزار جور فساد میکرد، حالا آن جور نباشد. ما باید درست توجّه داشته باشیم به این مسائل، و خدا را حاضر ببینیم همه جا. در قلوب ما حاضر است، در هر مجلس حاضر است، ما در محضر خدا هستیم. وقتی ما در محضر خدا هستیم، بندگان خدا که عزیز خدا هستند، در محضر خدا ما به آنها اذیّت بکنیم؛ این جرم بخشودنی نیست. باید نگه داریم اینها را. اگر بخواهید کشور شما دوباره اسیر نشود و همه چیز را از شما نگیرند و این پنجاه سال اختناقی که بعضی از شماها یادتان هست و ده ـ پانزده سالش را بعضی یادتان هست، همه یادتان هست. آن اختناق دوباره به وجود نیاید. و آن ذلّتی که برای همه بود، برای بزرگها بیشتر بود، منتها نمیفهمیدند. اینها این قدر قلبشان ظلمانی شده بود که نمیتوانستند ادراک کنند. من خدا میداند این مطلب هیچ از یادم نمیرود که وقتی دیدم یک کسی که خودش را شاه یک کشوری میداند ـ ما البته هیچ وقت او را نپذیرفته بودیم به اینکه این شاه است، این یک دزدی بود آمده بود اینجا به زور ـ اما یک کسی که به عنوان شاهی، مردم ممالک دیگر شناخته بودند او را، در مقابل نیکسون بود،
جانسون گمان میکنم بود. جانسون[4]بود. او آنجا ایستاده بود و او اینجا ایستاده بود. او اصلاً توی صورت او نگاه نکرد. از شأن خودش، عینکش را برداشته بود، چشمش را از آن طرف دوخته بود، این هم مثل یک بچّۀ مکتبی که مقابل آن معلّمهای سابق بود نه حالا، معلمّهای سابق، این طور ایستاده بود. من خجالت میکشیدم از اینکه، خوب، ما در مملکتمان یک نفر مقامی که عالم او را شناختهاند به اینکه او مثلاً شاه ایران است. او در مقابل یک رئیس جمهور آن طور ذلیل هست. چرا باید باشد؟ باری اینکه میخواهد از آنجا اجازۀ حکومت بگیرد و اینجا بچاپد. همان کاری که خود آن سلاطین سابق هم میکردند و نخست وزیرهای آن وقت، و - نمیدانم - فرمانفرماهای آن وقت میکردند که به تیول میدادند کشور را، حکومتهای تکهتکه را. همین کار را میخواهد او بکند که آنها اجازۀ غارت بدهند. بیاید هر کاری بکند آنها هم نگذارند کسی صدایش دربیاید. خوب اگر بخواهید که برنگردد این اوضاع، من چند روز دیگر بیشتر نیستم، امّا مملکت، مملکت شماست، مملکت، مملکت ایران است. اگر ایرانیها از آن صدر تا آن ذیل بخواهند که این مملکتشان این طوری که حالا پیش خودشان هست، و انشاءاللّه این غائلهها هم ختم میشود، به خیر ختم میشود ـ انشاءاللّه ـ اگر بخواهید مملکتتان مال خودتان باشد و مال خود این ملت باشد، باید این ملت را به همان گرمیی که هست نگه دارید. و تخیّل اینکه ما یا به شرق متمایل باشیم یا به غرب متمایل باشیم، این در ذهنتان اصلاً دیگر وارد نشود. و نگذارید در ذهن کسانی دیگری که با شما تماس دارند یا ملت وارد بشود. اینها را همین طور منسجم نگه دارید. یک ملت[است که]اصلاً نظیر ندارد این. اگر زمان محمدرضا یک جنگی واقع میشد، مثلاً فرض کنید در اهواز واقع میشد، در خراسان برایش زنها نان میپختند؟! دعا میکردند که - انشاء اللّه - شکست بخورد. حالا وضع اینطوری است. در کجای دنیا شما سراغ دارید یک همچو مطلبی. یک همچو پشتیبانی مردم از حکومت، از ارتش. سراغ نداریم ما جایی در این، نظیر نداشته
است این، در تاریخ هم نمیتوانید پیدا بکنید. از بچههای کوچکی که ده تومان دارند میدهند برای ارتشی که آنجا، قوای مسلّحهای که آنجا کار میکنند. با آن پیر زن هشتاد سالهای که چند تا تخممرغ دارد، اینها ارزش دارد. ارزش اینها زیاد است، و ما باید حفظ کنیم این ارزش را. پیروزی مملکت ما برای همین ارزشهاست. این پیروزی قلوب، بالاتر از پیروزی کشور است. از قلوب این طور، این طور فتح قلوب بالاتر از فتح کشورهاست. این را حفظش بکنید. و دائماً در نظرتان باشد که ما یک بندۀ خدایی هستیم که این مردم ما را به این محل رساندند، و ما برای آنها باید خدمت بکنیم.
رئیس جمهور باید فکر بکند که این مردم کوچه و بازار من را از پاریس آوردند اینجا و رئیس جمهور کردند؛ من باید خدمت بکنم به مردم. نخست وزیر باید فکر همین معنا باشد که این مردم بودند که من را از حبسها و زجرهای آنجا بیرون آوردند و نخستوزیر کردند، من باید خدمت به آنها بکنم. شما آقایان هم همینطور. هر کدام که در آن وقت زجر کشیدید و حبس رفتید، همین ملت، شما را نجات داده است. هر کدام هم که نبودید، اصلش مملکت یک حبسی بود، تمام کشور یک زندانی بود برای همه. بنابراین، آن چیزی که اساس است در این مملکت، هم سیاست اقتضا میکند، هم دیانت اقتضا میکند، هم انصاف و وجدان اقتضا میکند؛ این است که این خدمتگزارهایی که مجانی برای شما دارند خدمت میکنند، و برای حکومت دارند خدمت میکنند، اینها را ارجشان را بدانید. و بدانید که اگر خدای نخواسته این پیوند سست بشود و گسسته بشود. خدای نخواسته کار همان است که اوّل بود. حال نشود چند وقت دیگر، چند وقت دیگر، از حالا باید این بنیان، محکم باشد، این بنیان را باید همیشه دنبال استحکامش باشید. و این استحکام را هر کدام شما در محلتان عهدهدارش هستید، یعنی یک تکلیف شرعی ـ وجدانی است که شما نگذارید در هر جایی که هستید آن کسانی که در زیر نظر شما وزیر - عرض کنم - حکومت شما هست به مردم بدسلوکی کنند، مردم را بپذیرید برای خودتان، بروید تو مردم، جدا نشوید از مردم. آن وقت این طور بود که مردم را نمیپذیرفتند، جدا بودند از مردم. اگر محمدرضا میخواست از یک راهی برود، چند
روز قبلش باید همۀ آنجا را، خانهها را کنترل کنند تا بتواند از آنجا عبور کند. این سلطنت نیست که، این ذلّت است. اسمش را سلطنت میگذارند.
باید جوری باشید که مردم مثل مادر شما را در آغوش بگیرند. الآن اینجورند مردم، این را حفظش کنید. مملکتتان با این ترتیب حفظ خواهد شد. هر روزی برای مملکت مشکل پیدا میشود، حلاّلش خود مردم[باشند]الآن این مشکلی برای کشور ما پیدا شده، خوب مردم دارند کمک میکنند. حلاّلش خود این مردم هستند. این پشتیبانیهای عظیمی که مردم میکنند، و آن حضوری که خودشان دارند و خودشان هست. از خودشان میدانند همه چیز را. ارتش را از خودشان میدانند. همه چیز را از خودشان میدانند. این باید حفظ بشود تا حفظ بشویم. تا کشورتان حفظ بشود. و اگر خدای نخواسته، این از دست ما برود، ما برمیگردیم به آن طوری که اوّل بودیم. و من خوف این را دارم که ما نعمتی را که خدا به ما داده است، و همۀ اینها از جانب خدای تبارک و تعالی بوده است ما کُفران این نعمت را بکنیم، و عنایت خدا از ما منحرف بشود. ما خودمان اسباب این بشویم و ما بدتر از آنکه بودیم بشویم.
امّا مشکلاتی که شما گفتید و آقایان گفتند، من نه اینکه نشنیده بودم، من گزارش زیاد برایم میرسد، اینها - انشاءاللّه - کمکم باید رفع بشود و رفع میشود، و در صدد هم هستند، و من هم تعقیب خواهم کرد. و شاید همین دو روز هم بیایند اینجا. من تعقیب خواهم کرد این را. من هم برای همین جهت خواسته بودم اینها بینقص باشد، آن هم یک مملکتی که دو سال است با آن زحمتها و با آن رنجها فتح شده است. و یک مملکتی گذاشتهاند که آنهمه عیب دارد. آنهمه عیب را گذاشتهاند و فرار کردند. اصلاً مال مردم را، مال ملت را برداشتند، غارت کردند و رفتند. اینهایی که از زمینهایشان و نمیدانم چهشان مصادره شده، بیشتر از این را بدهکار هستند اینجا. غارت کردند این مملکت را و
رفتند. محمدرضا گفته بود که من مملکت را خراب میکنم و میروم. درست گفت، خراب کردند و رفتند. منتها ما خیال میکردیم که خرابی به این است که مثلاً بمباران کنند و بروند. نه، از خراب بدتر کردند. برای اینکه بمباران یک دفعه میشود و تمام. اما اینها ریشۀ اقتصاد ما را از بین بردند که حالا سالهای طولانی باید زحمت بکشند مردم تا این خرابیها را جبران کنند. و این کارهایی که شماها انجام میدهید، من این را از زمانی که آقای مهندس بازرگان نخستوزیر بودند، به ایشان کراراً گفتم با یک مَثَلی، و حالا به شما عرض میکنم. من عرض کردم به ایشان که یک مرغ یک تخم میکند، ببینید چقدر هیاهو میزند. چه اعلامهایی میدهد. فریادهایی میزند یک تخم در میآورده! شما کار میکنید و سکوت. خیال نکنید که ما برای خدا سکوت میکنیم. خیر، برای خدا بگویید. برای اینکه این مملکت را این شیاطین دنبال این هستند که بگویند هیچکاری نشد، جمهوری اسلامی آمد و هیچی. مِثْل اوّل. این بیانصافها که حالا خودشان افسار گسیخته هستند و توی خیابانها وهمهجا با افسار گسیختگی دارند هر شرارتی میخواهند بکنند، و آن وقت نَفَسشان نمیتوانست در آید، حالا میگویند چیزی نشده است. جمهوری اسلامی آمد و آن هم هیچ کاری نکرد. در صورتی که آن طوری که به من گزارش میشود این مقداری که جمهوری اسلامی به مردم، با همۀ گرفتاریهایی که داشته در ظرف این دو سال، یک سال و نیم انجام داده، بیشتر از آن مقداری است که در طول سلطنت اینها[بوده]. کاری نکرده بودند آنها. بیشتر از آن مقداری است که یک حکومت عادلی در آن وقت میکرد، لکن گفته نمیشود. مردم را، شما عَرْضَه نمیدارید.
در هر صورت این هم جزو نقص است. ما باید هر کاری میکنیم، شماها آقایان هر کاری که میکنید عرضه کنید به مطبوعات. در رادیو - تلویزیون، در رادیو، در مطبوعات عرضه کنید. گاهی مثلاً یک چیزی تو تلویزیون مختصری میآید، خیال میکنند مردم همین بود. در صورتی که پریروز آقای باهنر[5]اینجا بودند و قضیۀ مدارسی که ساخته
شده است ایشان میگفت: مدارس، پانزده هزار مدرسه است که تا چند روز دیگر، چند وقت دیگر پانزده هزار تمام میشوند، ده هزارش است، پانزده هزار تمام شده. و در طول تاریخ اینها، در طول تاریخ، سه مقابل این در تمام تاریخ ایران بود. و این پانزده هزار به قدر ثُلْث تمام این کارهایی است که از اوّل تا حالا کردند. خوب، این عَرْضَه باید بشود، گفته باید بشود. مردم بفهمند که چقدر خانه ساخته شده است. چقدر مسجد ساخته شده است. چقدر حمّام ساخته شده است. چقدر زمین احیا شده است. چقدر اسفالت شده است؛ کار زیاد شده است. باید این کارها را به مردم گفت که خیال نکنند[کاری نشده]، شیاطین هی نیایند بگویند که کاری نشد، کاری نشد. خوب همۀ این کارها شده است، منتها یک مملکتی است که باید بشود. بعد هم - انشاءاللّه - میشود و حالا هم همّت باید بکنید. همۀ آقایان همّت بکنند که این کارها پیش برود.
و من امیدوارم که - انشاءاللّه - موفق باشید. و همهمان موفق باشیم و همهمان عازم خدمت به مردم. اینها بندگان خدا هستند. ما به خدا بخواهیم خدمت کنیم، به این بندگان خدا باید خدمت بکنیم. خدا احتیاج به خدمت ما ندارد. اینها عیال مردماند و شماها پرستار آن عیال. باید حفظ بکنید آنها را تا حفظ بشوید خودتان.
انشاءاللّه خداوند همۀ شما را تأیید کند و توفیق بدهد. موفق و مؤیّد باشید، و برای مملکت خودتان خدمت بکنید. و در ذهنتان همیشه این باشد که این شرق و غرب دشمن ماست. و هر چیزی که او به ما بدهد دشمنی است که برای هلاک ما به ما میدهد. و ما باید کاری بکنیم که دستمان پیش دشمنمان دراز نباشد.
2 ـ «زلّقی» ها: دستهای از راهزنان معروف در اواخر دورۀ قاجار و اوایل حکومت رضاخان.
3 - آیت اللّه سیّد حسن مدرّس، روحانی مبارزی که به دستور رضاخان در سال 1317 ه . ش . به شهادت رسید.
4 ـ لیندون جانسون، رئیس جمهور پیشین امریکا.
5 ـ آقای محمد جواد باهنر، نخست وزیر کابینه شهید محمدعلی رجائی. آقای باهنر در حادثه انفجار ساختمان نخست وزیری با رئیس جمهور به شهادت رسید.