صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان حفظ نظام با قدرت ملت ـ وضع کشور در رژیم سابق و خدمات جمهوری اسلامی
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع حفظ نظام با قدرت ملت ـ وضع کشور در رژیم سابق و خدمات جمهوری اسلامی
-
حضار
حضار: مربیان امور تربیتی مناطق 19 گانۀ آموزش و پرورش تهران
بسماللّه الرحمن الرحیم
شما برادرها و خواهرها چه فکر میکنید راجع به این انقلاب، و چه تزریقاتی به شماها میکنند راجع به این نهضت؟ من باید به شما عرض بکنم که نهضت ما با پیروزی آمده است و با پیروزی جلو میرود و هیچ نگران این معنا نباشید. برای اینکه یک ملتی وقتی که یک مطلبی را خواست، آن هم مطلبی که حق است، حق ملتهاست. این ملتی که تمام قشرهایش نهضت کرد و بپاخاست، و این قیام هم قیامی بود که حق خودش را مطالبه میکرد، آزادی را مطالبه میکرد، استقلال را مطالبه میکرد، و چون مسْلم است جمهوری اسلامی را، یک همچو ملت، بپا خاسته برای مطالبۀ حق خودش، همین اسباب این شد که نتوانستند. این ابرقدرتها سالیان دراز این حق را از این ملت سلب کرده بودند و آزادی به هیچ وجه نبود. استقلال نبود. رژیم، رژیم غیر قانونی سلطنتی بود. نتوانستند که حفظ کنند آن رژیم را، و نتوانستند آن اختناقی که سابق بود و سابقه داشت در این مملکت، باز نگهش دارند، و نتوانستند وابستگی ما را به غیر حفظ کنند. ما الآن مستقلّیم. مملکت مال خود شماست. نه شرق، نه غرب، نه قدرتهای بزرگ، هیچ کدام تصرف در اینجا ندارند و نمیتوانند داشته باشند. با همان قدرتی که شما بیرونشان کردید، با همان قدرت حفظ میکنید استقلال خودتان را، حفظ میکنید آزادی خودتان را، و حفظ میکنید رژیم حاضر که جمهوری اسلامی است. شماها هیچ نگرانی نداشته باشید. من به شما اطمینان میدهم که با این روحیهای که در ملت ما پیدا شده است، و با این قیام
مردانهای که ملت ما کرد، شکست داد قدرتهای بزرگ جهانی[را].
قضیه، قضیۀ محمدرضا تنها نبود. اگر قضیۀ او هم بود، مشکل بود برای اینکه با یک قدرت شیطانی زندگی میکرد، لکن قضیه قضیۀ محمدرضا نبود. قضیه، قضیۀ امریکا بود، شوروی بود، انگلستان بود. قضیۀ اینها هم نبود. قضیۀ همۀ ممالک و دولتهایی[بود]که یک روابطی با اینجا داشتند. همۀ دولتها مخالفت میکردند، منتها بعضیها بصراحت مخالفت میکردند و بعضیها هم به کنایه. در عین حال که شما یک طرف بودید، همۀ قدرتها یک طرف. و نباید به حَسَب حسابهایی که این حسابگرها میکنند، ما پیروز بشویم. نباید این سد را ما بشکنیم. برای اینکه ما چه دستمان بود؟ حالا چهار تا تفنگ شما میبینید دستتان است. اینها از غنایم جنگی است، شما قبل از آن که دستتان چیزی نبود. آنها تا دندان مسلح بودند. همه چیز داشتند و شما با دست خالی. لکن با قلب پر از ایمان. قلبهای نورانی پُر از ایمان و فریادهای اللّهاکبر، در مقابل فریاد اللّهاکبر نمیتواند کسی بایستد. یک ملت سر تا[سر]، یک بچه اینقدری که تازه زبان باز کرده، با سایر مردم همصدا، اللّهاکبر و مرگ بر شاه. این سیل خروشان خراب کرد همۀ سدهایی که در مقابل بسته بودند، و الآن شما پیروز هستید. منتها آنها حالا به دست و پا افتادند که ناراضی درست کنند. در صورتی که شما از این پیروزی خودتان راضی هستید. شما همانی را که میخواستید دستتان آمد.
این فریادها چه بود؟! این بود؛ «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی»، الآن دست شماست. چطور این خانه خرابها میگویند چیزی گیر ما نیامده. اینهایی که میخواهند شما را باز مأیوس کنند، سست کنند، اینها میگویند چیزی نشده، مگر ملت چه میخواست که بشود. شما هیچ وقت فریاد کردید که نان میخواهیم؟ فریاد کردید منزل میخواهیم؟ کِی همچو فریادی؟ همهتان با هم جمع شدید، زن و مرد، بچه و بزرگ فریاد
کردید: «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی». همانی که ملت ما میخواست دستش آمد. چطور اینها میگویند که جمهوری اسلامی، انقلاب شد چیزی دست ما نیامد. مگر انقلاب برای چه شده بود؟ انقلاب برای این سه تا مقصد، سه تا مطلب بود که اساس مطالب است. آقا، شما آزادی را کم چیزی فرض میکنید؟ از بالاترین نعمتهایی که در عالَم هست؛ آزادی انسان است. انسان، حاضر است همه چیزش را فدای آزادی خودش بکند. این حبس سی و پنج میلیونی شکست و شما آزاد شدید. انقلاب شما کاری ازش نیامد؟ اینها این طور تحقیر میکنند ملت ما را. این نویسندههای ما این طور تحقیر میکنند ملت را که ملت انقلاب کرد چیزی گیرش نیامد. ملت هرچه خواست گیرش آمد. ملت گندم نمیخواست. آن هم گیرش میآید. اما هیچ کس فریاد کرد که ما گندم میخواهیم؟ فریاد کرد که ما خانه میخواهیم؟ ما اجارهخانه میخواهیم؟ ما منفعت میخواهیم؟ اینها اصلاً مطرح نبود پیش ملت ما. ملت ما هر چیزی که خواست به تمام عیار، گیرش آمده، البته جمهوری اسلامی آمده است، لکن خوب، باید محتوایش هم بتدریج گیر بیاید. هیچ از این صحبتهایی که این گویندهها میکنند، از این مقالاتی که این نویسندهها مینویسند و از این شبنامههایی که این چپیها منتشر میکنند، هر روز منتشر میشود. هفت، هشت تایش پیش من آمد.
این خانه خرابها میگویند که حالا بدتر[از]زمان محمدرضا شد. برای اینکه الآن زندانیهای سیاسی بیشتر از آن وقت است! سر تا ته ایران بگردید، اگر یک زندانی سیاسی آدم پیدا کردید که توی حبس باشد. بله، زندانی سیاسی به آن معنا که میخواهد این مملکت را به عقب براند، هست در حبسهاشان از همان رژیم سابق، از همان رژیم باز هم هست. اما آنی که آن وقت بود، با اینی که حالاست مقایسه بکنید. آنی که آن وقت بود، بهترین فرزندهای اسلام و بهترین فرزندهای ایران زیر شکنجه بودند و زیر ظلم بودند و در حبس بودند، و حالا بدترین خیانتکارها آنجا هستند. اینها فکر نمیکنند، میدانند، اما
برای اینکه مردم را بازی بدهند، جوانهای ما را بازی بدهند، این را مینویسند که حالا هم با آن وقت فرقی نکرده. آن وقت زندانی سیاسی داشتیم، حالا هم زندانیهای سیاسی. اولاً دروغ میگویند که سرتاسر مملکت، پُر زندانی[است]. خوب، حالا ما میگوییم که صحیح، امّا کیها آن وقت زندان بودند، کیها حالا زندان هستند. آن وقت امثال طالقانی و امثال اینها زندان بودند، حالا امثال نصیری زندان است. حالا فرقی نکرده با آن وقت؟! حالایی که تمام آزادگان از زیر بند ستم بیرون آمدند و آزادند؛ الآن همهمان با هم آزادانه نشستیم صحبت میکنیم که پیشتر امکان نداشت برایمان. اینها آزاد، خائنها در حبس. آن وقت خادمهای به ملت، خادمهای به انسانیت، به اسلام در زندان بودند، خائنها بیرون بودند، اُشْتُلُم[1]میکردند. حالا خادمهای ملت، دوستهای ملت، خدمتگزارهای به ملت بیرون هستند. خیانتکارها، آن هم یک مشتشان. خیانتکارها بیش از اینهاست، بسیارشان فرار کردند، بسیاریشان هم از زیرها گُم شدند و بسیاریشان هم خودشان را جا زدند که اینها باید بتدریج درست بشود، پس فرقی مابین آن وقت و حالا نیست؟! در نظر توی بیاطلاع از همه چی یا با اطلاع و خائن فرق نیست؟ تو فرقی مابین طالقانی و نصیری چون نمیگذاری، از این جهت نصیری[2]در حبس باشد یا طالقانی[3]، پیشت فرقی نمیکند، بلکه بعکس است. تو میخواهی او آزاد باشد و او در حبس باشد. حالا که امثال اینها بیرون آمدند و دارند زندگی میکنند و دارند خدمت میکنند، و امثال آن خیانتکارها یا فرار کردند یا[خود را مخفی]کردند، میگویی فرقی نکرده است. البته جنابعالی و امثال شما و امثال شبنامهنویسها و امثال آنهایی که میخواهند باز رژیم سابق را یا امثال او را به میدان بیاورند، به این معنا میگویید فرقی نکرده، البته پیش شما هم باید فرق کرده باشد. اما متأسفید از اینکه این جمعیت خدمتگزار بیرون بیایند و آن جمعیت در حبس باشند. برای این حبسی حالا دارد فریاد میزند. ای حبسیهای ما چه، ای
حبسیهای ما چه. حبسیهایی که الآن هستند، این آقای نویسندهای که با یک گروهی هستند، نمیدانم چه گروهی، زهرماری هستند، این اظهار تأسف میکند بر اینهایی که حالا در زندان هستند، مثل اظهار تأسف امریکا به قتل نصیری و هویدا و امثال اینها، البته همه از این سنخ هستند، همهشان با هماند. برادرها، با هم باشید. جوانها، خواهرها، عزیزان من، همهتان با هم باشید. این حرفهایی که اینها میزنند درست تأمل کنید در آن که اساس چه است میگویند چیزی نشده است. میگویند آنجا هم حالا حبسی هست. این اساس مطلب درد اینها را ببینید چه است. نمیفهمند اینها که آنی که ملت میخواهد، شد. نشد یعنی چه؟ یعنی حالا باز رژیم سلطنتی است؟ حالا باز امریکا در اینجا حکومت میکند؟ حالا باز مستشارهای امریکا در اینجا حکومت میکنند؟ حالا باز ما در توی حبس و تبعید هستیم؟ حالا مملکت ما مال خودمان نیست؟ دیگران میبرند؟ حالا آن ظالمهایی که آن قدر ستم به ما میکردند، باز مشغول همان کارها هستند؟ اینها نیست در کار. همه چیز تحقق پیدا کرد؛ یعنی آنی که ملت میخواست. ما خواست ملت را از فریادش باید بفهمیم. خواست ملت ـ یعنی همۀ ملت ـ خواستشان همان بود که داد میزدند. خواستشان این بود که مینوشتند یا میگفتند. فریاد میزدند روز و شب بر پشتبامها و در توی خیابانها به فریاد مینشستند و فریاد میکردند. سر تا ته فریادشان هرچه بپرسید جز این سه تا کلمه نبود. ما در هیچیک از فریادها نشنیدیم که خانۀ ما مثلاً خانۀ خوبی نیست، حتی این زاغهنشینها به فکر این نبودند که توی زاغه نشستند. تمام نظر، تمام خواست، این سه تا مطلب بود. و این سه تا مطلب تمامش حاصل است.
چطور جمهوری، انقلاب واقع شد و هیچ چیز نشد؟ انقلاب برای آن که واقع شد، شد. انقلاب برای چیزهای دیگر نبود. برای این بود. بله، جمهوری اسلامی شده است، اما محتوایش الآن محتاج به یک زمانی است که اسلامی بشود. شما توقع دارید که دوهزار و پانصد سال تعلیمات غلط، حالا ما از آن دوهزار و پانصد سال و اینها را
گذاشتیم، پنجاه سال در مَرئی و منظرِ ماها بود. شما توقع دارید که یک جمعیتی که پنجاه سال جوانهایش با این تبلیغات بزرگ شدند، بچهها از سن کوچکی که چشمشان را باز کردند تا وقتی که به دانشگاه رفتند تا وقتی که به بازار رفتند تا وقتی که به کارگری رفتند، به دهقانی رفتند، هِی درِ گوششان خواندند که «تمدن بزرگ» و آریامهر کذا، و یک رژیمی که تمام اداراتش اداراتی بود که برخلاف مصالح کشور بود، از همهاش، حتی هر جایش بگردید، مصالح کشور مطرح نبود. مصالح خود آنها یا مثلاً فرض کنید که اربابها. اگر میخواستند دانش به ما به جوانهای ما بیاموزند، یک دانش استعماری آموختند، اگر تعلیم و تربیت بود، تعلیم و تربیتی بود که به نفع آنها باشد. تعلیم و تربیتی که به نفع خود کشور باشد، در کار نبود. شما حالا توقع دارید که اینها که پنجاه سال در این اداره کار خلاف کردند، فوراً متبدل بشود یک شیطان به یک ملائکه؟ امکان ندارد. تدریج لازم دارد. بخواهند اینها را، ادارات را خالی کنند از این جمعیتی که اینقدر تربیت شدند. خوب، اداره نمیشود مملکت. این باید بتدریج، هِی فرد خوب پیدا بشود جای این بگذارند و فرد بد را بگذارند کنار، باید بشود، هیچ چاره ندارد.
اگر مملکت بخواهید یک مملکت مستقل برای خودتان باشد، باید این تحولات حاصل بشود. یک فرهنگ استعماری برگردد به یک فرهنگ استقلال، مستقل. همه چیز باید عوض بشود. مغزهای استعماری برگردد به یک مغزهای مستقل. تا این نشود، ما نمیتوانیم به آن پیروزی نهایی برسیم. به این پیروزی رسیدیم، به این پیروزی؛ یعنی آنی که ملت خواست اولش بود و از دلش فریاد میکرد، به او رسید، خدا به او داد. لکن خوب، تتمه دارد.
حالا خواستهای ثانی هست. خواستهای ثانی این است که همۀ ادارات ما اسلامی بشود، بازار ما یک بازار اسلامی باشد. در کشاورزی که میرویم، ببینیم که اسلامی است.
در ادارات میرویم، در کارخانهها میرویم، هر جا برویم ببینیم که قدم اسلام در آنجاست. این خواست دوم هر مسلمانی است ولو نگوید، صحبتش را هم نکند، خواست اوست. هر مسلمانی میخواهد که اسلام ـ که یک مذهب مترقی است، و ابعادش تمام اینجاها را میگیرد ـ به همان تربیت و تعلیم اسلامی که اگر با آن تربیت و تعلیم اسلامی یک جوانهایی رشد بکنند، یک ملتی رشد بکند به آن ترتیب تمام چیزهایش درست میشود. دیگر از استعمار بویی پیدا نخواهد شد. از استثمار بویی نخواهد بود. از این اشتباهاتی که میشود و از این غلط اندازیهایی که میشود و از این کاغذبازیهایی که میشود و از این رفتن توی عدلیه، در این گیروبندیهای عدلیه، از اینها هیچ اسمی نخواهد بود. این خواست ماست، خواست ملت است، لکن خواست دومی است که اولش حاصل شد. آنی که ایستاد و گفت میخواهم، او شد. بیخود اینها میگویند که انقلاب شد و چیزی نشد، میدانند هم. بعضی از اینها شیاطیناند، میدانند، لکن میخواهند این طوری بگویند برای اینکه شماها را، مردم را سست کنند. جوانهای ما باید متوجه این معنا باشند که این شیاطین را بشناسند. و این وسوسهها، وسوسههای خَنّاس[4]است. اینها را بشناسند و به خدا پناه ببرند از وسواس خَنّاس، که در رأسشان امریکاست و اَذناب[5]او، تا برسد به آنهایی که در بین قشرهای ما هم از اَذنابشان موجود است.
خداوند همۀ شما را انشاءاللّه حفظ کند، موفق باشید، مؤید باشید و همه با هم باشید. و من را هم به خدمتگزاری قبول کنید که من خدمتگزار هستم و تا آخر خدمتگزارم.