صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان رهایی از غربزدگی ـ تبیین «ایاماللّه»
- محل قم، مدرسه فیضیه
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع رهایی از غربزدگی ـ تبیین «ایاماللّه»
-
حضار
حضار: اقشار مختلف مردم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
در قرآن کریم میفرماید که ما موسی را فرستادیم به سوی قومش:أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِاللّهِ[1]دو تا مأموریت به حضرت موسی میدهد خدای تبارک و تعالی: یکی اینکه مردم را از ظلمات خارج کن به نور. و یک مأموریت دیگر اینکه:ذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِاللّهِاینها را متذکر کن به ایام خدا. همۀ انبیا مبعوثاند به اینکه مردم را از ظلمتها به نور خارج کنند. خدای تبارک و تعالی هم میفرماید کهاَللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إلَیالنُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَولِیَاؤُهُمْ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إلَیالظُلُمَاتِ[2]طاغوت را در مقابل خودش قرار میدهد. خدای تبارک و تعالی شغل طاغوت را هم بیان میفرماید. همان طوری که خداوند ولیّ مؤمنین است و مؤمنین را از ظلمات، از همۀ انواع ظلمات و تیرگیها به سوی نور میبرد؛ در مقابل، ولیّ کفار طاغوت است، و آنها را از نور به ظلمات میکشد. این دو مطلبی است مقابل هم: اخراج از ظلمات به نور؛ ظلمتها و تاریکیها را زدودن و به نور رساندن ملت. در مقابل، نورها را از بین بردن و مردم را به ظلمت کشیدن. این شغل طاغوت است؛ آن هم امر خدا.
تمام نارواییها ظلمات است. تمام عقبافتادگیها ظلمت است. تمام توجههای به عالم طبیعت ظلمت است. همۀ غربزدگیها ظلمت است. اینهایی که توجهشان به غرب است، توجهشان به اجانب است، قبلهشان غرب است، رو به غرب توجه دارند، اینها در ظلمات فرو رفتهاند؛ اولیایشان هم طاغوت است.
ملتهای شرقی که به واسطۀ تبلیغات داخل و خارج، به واسطۀ تعلیمات عمّال داخلی و خارجی، رو به غرب آوردهاند و قبلۀ آمالشان غرب است و خودشان را باختهاند و نمیشناسند خودشان را، مَآثِر و مَفاخِر خودشان را گم کردهاند و خودشان را باختهاند و گم کردهاند و به جای آنها یک مغز غربی نشسته است، اینها اولیایشان طاغوت است؛ و از نور به ظلمات وارد شدهاند. و همۀ بدبختیهای شرقیها هم، از آن جمله ماها، همۀ گرفتاریهای ما و بدبختیهای ما هم، همین است که خودمان را گم کردیم، یک کس دیگر به جای ما نشسته است ولهذا میبینید که هر چیزی که در ایران هست تا یک اسم غربی نداشته باشد رواج ندارد. داروخانه هم باید اسم غربی داشته باشد. کارخانههای ما هم که پارچه میبافند باید آن حاشیهاش خط غربی باشد؛ اسم غربی هم رویش بگذارند. خیابانهایمان هم باید یک اسم غربی داشته باشد. همه چیزمان باید رنگ غربی داشته باشد. کتاب هم که مینویسند همین کتابنویسها، همین روشنفکرها، بعضیشان کتاب هم که مینویسند، یا یک اسم غربی روی آن میگذارند؛ یا مطالب را وقتی ذکر میکنند، استشهاد میکنند به قول یک نفر غربی. عیب هم این است که هم آنها غربزده هستند، و هم ماها! اگر کتابها آن اسمها را نداشته باشد، اگر فاستونی آن اسم را نداشته باشد، اگر دواخانه آن اسم را نداشته باشد، کمتر به آن توجه میشود. وقتی به کتاب زیاد توجه میشود که از اول که انسان وارد میشود هی اصطلاح غربی ببیند؛ هی الفاظ غربی ببیند. الفاظ خودشان را فراموش کنند؛ لغت خودشان را فراموش کنند؛ مفاخر خودشان را بکلی فراموش کردهاند؛ دفن کردهاند؛ و به جای آن دیگران را نشاندهاند. اینها همه ظلمتهایی است که طاغوت ما را از نور به این ظلمتها وارد کرده است.
همین طاغوت زمانهای اخیر، زمانهای ما، همینها، دامن زدند به این غربزدگی. هر چیزی را به غرب نسبت دادهاند. هر مطلبی را از غرب گرفتهاند. هر مَفْخَری را از غرب گرفتند و به خورد ما دادند. دانشگاههای ما هم در آن زمان دانشگاههای غربی بود. اقتصادمان هم غربی؛ فرهنگمان هم غربی. اصل خودمان را بکلی از یاد بردیم؛ و به جای خودمان یک موجود غربی نشاندیم. به مجرد اینکه یک کسی مریض میشود، میگویند باید برود انگلستان، باید برود اروپا، با اینکه اطبا اینجا هم هست. در ذهن من این است که یکی از بستگان محمدرضا مخلوع ملعون، لُوزَتَیْن پیدا کرده بود؛ از اروپا برای او یک کسی که عمل لوزه بکند، آوردند! در صورتی که برای اطبای اینجا عمل لوزه یک عمل آسانی است. این چه میفهماند به عالم که یک کسی که در رأس یک مملکت به زور واقع شده و او را شناختند به اینکه شاه مملکت است برای لُوزَتَیْن هم طبیب قائل نباشد که در ایران هست؟ این به طب ایران و به طبیب ایران چه لطمه وارد میکند؟ چه خیانتی است این به ملت ایران که ملت ایران معرّفی بشود به اینکه در سرتاسر کشور ما یک طبیبی که لُوزَتَیْن را بتواند عمل بکند نیست، از این جهت از خارج میآورند که لُوزَتَیْن را عمل کند؟ این چه قدر کمک میکند به استعمار؛ چه قدر کمک میکند به غرب؛ و چه قدر حیثیت ملت ما را از بین میبرد. وقتی که او این کار را کرد، مردم هم تا آن زمان همۀ آنها چشمشان به این بود که چه میکند این آدم، آنها هم وقتی که مریض پیدا میکردند حتیالامکان باید بروند به خارج، در صورتی که اطبا ما داریم. در آن زمانِ جوانی، من یادم هست که چشم من ضعیف شد، که الآن هم ضعیف هست. و در آن وقت امینالملک ـ خداوند رحمتش کند ـ طبیب چشم بود. من رفتم تهران برای اینکه چشمم را معالجه کنم. یک کسی که با ما آشنا و با او آشنا بود گفت برویم پیش امینالملک. و ایشان نقل کرد ـ آن آقا نقل کرد ـ که فلانالدوله چشمش[ضعیف]شده بود، رفته بود اروپا پیش اطبای آنجا. آنجا پیش آن طبیبی که رفته بود، پروفسوری که رفته بود، گفته بود که اهل کجا هستی؟ اهل ایران، تهران. گفته بود مگر امینالملک
نیست آنجا؟ گفته بود یا هست، یا نمیشناسیم. آن طور که آن آقا نقل میکرد، گفته بود امینالملک از ـ مثل اینکه همچو چیزی از ما بهتر است. طبیب خوب داریم، لکن مغزهایمان مغزهای غربی شده است، خود طبیبها هم همین طورند. خودشان هم وقتی پیش خودشان بروید میگویند دیگر باید بروی اروپا. برای اینکه خودشان هم مغزشان این طوری شده، خودشان را گم کردهاند. قدرت را از دست دادهاند. حیثیت[و]ملیت خودشان را از دست دادهاند؛ و[از]دست دادهایم همهمان.
تا این ملت از این غربزدگی بیرون نیاید استقلال پیدا نمیکند. تا این نویسندههای ما کتابهایشان به این وضع است که هر مطلبی که مال خود ما هم هست وقتی بخواهند بیان بکنند استشهاد به قول فلان خارجی میکنند، فلان غربی میکنند، تا از این وابستگی شماها در نیایید، استقلال پیدا نمیکنید. تا این خانمها ـ شما را نمیگویم. شما توده هستید، آن خانمها را میگویم ـ تا اینها توجهشان به این است که فلان چیز باید، فلان مد[باید]از غرب به اینجا بیاید، فلان زینت باید از آنجا به اینجا سرایت بکند، تا یک چیزی آنجا پیدا میشود اینجا هم تقلید میکنند، تا از این تقلید بیرون نیایید، نه میتوانید آدم باشید؛ و نه میتوانید مستقل باشید. اگر بخواهید مستقل باشید، اگر بخواهید شما را به اینکه یک ملتی هستید بشناسند و بشوید یک ملت، از این تقلید غرب باید دست بردارید. تا در این تقلید هستید، آرزوی استقلال را نکنید. تا این نویسندههای ما، نویسندگان ما، همۀ حرفهایشان غربی است، این را دست از آن برندارند، امید نداشته باشند که ملتشان مستقل بشود. تا این اسمهایی که در خیابانها و در داروخانهها و در کتابها و در پارچهها و در همه چیزتان، فقط مساجد است که اسماء خارجی را ندارند! آن هم برای اینکه روحانیون تا حالا به حسب نوعشان آن جور نشدهاند؛ و الاّ همه چیز باید یک اسم غربی داشته باشد. هم آنهایی که مینویسند اسم غربی میگذارند؛ هم شما که میخواهید بخوانید. اینهایی که میخواهند بخوانند تا یک اسم آن طور نباشد به آن
اقبال نمیکنند.وَالَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتِآنهایی که کافر هستند، کفران نعمت خدا را میکنند؛ مستور است واقعیات پیش آنها، در سطح و در تیرگی هستند، که اینها اولیایشان طاغوت است. کار طاغوت چیست؟یُخْرِجُهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِاز نور، از نور مطلق، از هدایت، از استقلال، از ملیت، از اسلامیت، اینها را بیرون میکند و وارد میکند در ظلمتها. در این ظلمات اینها را وارد میکنند.
ماها الآن خودمان را گم کردیم، مفاخر خودمان را الآن گم کردیم. مَآثِر خودمان را گم کردیم. تا این گم شده پیدا نشود، شما مستقل نمیشوید، بگردید پیدایش کنید، بگردید شرق را پیدا کنید. تا ما این طور هستیم، تا نویسندههای ما آن طور است، تا روشنفکرهای ما آن طور فکر میکنند، تا آزادیخواهان ما آن طور آزادی غربی را میخواهند، همین است که هست. فریاد میزنند که اختناق است، اختناق است، آزادی نیست! چه شده است که آزادی نیست؟ نمیگذارند این آخوندها، زنها و مردها را با هم توی دریا بروند بغلطند! این آخوندها نمیگذارند که این جوانهای ما آزاد باشند بروند در مشروبخانهها و در قمارخانهها و در فحشا فرو بروند، آزادی نیست! اینها نمیگذارند که رادیو و تلویزیون ما، زنهای لخت را نشان بدهد و آن وجه وقیح را، فضیح را، قبیح را، و بچهها و جوانهای ما را مشغول کند!
این یک آزادی وارداتی است که از غرب آمده است. «آزادی استعماری» است. یعنی ممالک مستعمره را دیکته کردند به آنهایی که خائن به مملکت هستند به اینکه ترویج این آزادیها را بکنید. آزادند که هروئین بکشند، چه بکنند. آزادند که افیون بکشند، آزادند که به قمارخانهها بروند، آزادند که به عشرتخانهها بروند، آزادند که به سینماها بروند. نتیجه چه؟ نتیجه اینکه این جوانهایی که باید برای یک مملکت و برای سرنوشت یک مملکت فعالیت داشته باشند نسبت به سرنوشت مملکت بیتفاوت باشند.
تمام نظرشان به این است که کی شب بشود ما سینما برویم؛ و کی تابستان بشود ما دریا برویم! همۀ نظر این است. یک آدم افیونی نمیتواند فکر کند برای یک مملکت. یک آدمی که مغزش به موسیقی عادت کرد نمیتواند برای مملکت مفید باشد. و اینهایی که بازی خوردند از خارج، یا بازی نخوردۀ عمّال خارج هستند، و ترویج موسیقی میکنند، ترویج فحشا میکنند، ترویج این کارهایی که جوانهای ما را به تباهی میکشد میکنند، اینها نتیجۀ کارهایشان این است که یک مملکت را که قدرتش باید از جوان سرچشمه بگیرد، باید جوان، آن قدرت را داشته باشد تا اداره بکند، این قدرت را از جوان میگیرند. این فکرِ اینکه چه میگذرد به این مملکت، حکومتها چه میکنند با این مملکت، محمدرضا چه به سر این مملکت آورد، این فکر از توی کلّهها بیرون میرود. تمام توجه، تمام این مغز، مغز موسیقی میشود. به جای مغز جدّی، مغز لَهْوی مینشیند. باید یک آدمی باشد که به سرنوشت خودش فکر کند، این فکر را از او گرفتهاند. این آزادی است که «آزادی استعماری» باید به آن بگوییم. غیر آزادی است که در ملت باید باشد. آزادی است که از خارج وارد شده است و ماها را این طور کرده است؛ جوانهای ما را این طور کرده است. جوانها آنهایی که عادت بکنند، چند روز عادت بکنند به این کارها، به این عشرتها، به این چیزهایی که در سینماها میکردند و نمایش میدادند، این دیگر در فکر اینکه نفت ما را کی میبرد و آهن ما را کی میبرد و گاز ما را کی میبرد، این به این فکرها دیگر نیست. چه کار دارم، بگذار عیش و عشرتم را بکنم! مگر بیکارم که بروم وقتم را صرف کنم برای این چیزها. این طور ما را بار آوردند. تا جوانها را این نویسندگان بیانصاف ما نجات ندهند و آزادی سالم را ترویج نکنند و آزادی فاسد را جلویش را با قلم و قدم نگیرند، امید اینکه یک مملکت آزاد مستقل داشته باشیم را به گور باید ببریم.
موسی ـ علیه السلام ـ مأمور شد:أَنْ أَخْرِجْ؛ قومت را از ظلمات به نور[بِبَر]مأموریت این است. مأموریت همۀ انبیا این است که اینها را از این ظلمتها، از این چیزهایی که برخلاف مسیر انسانیت است، برخلاف مسیر ملیت است، اینها را خارج کند، و متوجه به
نور کند، وارد کند در نور وحی و نورانی باشد. قلب نورانی نمیتواند ببیند که مَآثِر و مَفاخِرش را دارند زیر پا میگذارند و حرف نزند. نمیتواند یک قلب نورانی ببیند که ملتش را به این ذلّت کشیدند و افرادش در اطراف تهران هم باز یک سوراخ منزلشان است و این صحبت نکند. و آنها میخواهند که شما را جوری بار بیاورند که در همۀ امورشان بیتفاوت باشید؛ نپرسید که چرا این مستمندان به حال مستمندی باقی ماندهاند، و نفتهای ما را دیگران میبردند، نپرسید و در ذهنتان اصلاً نیاید. در ذهن وارد نشود که یک همچو گرفتاریهایی هم ما داریم. شما حالا را ملاحظه نکنید که نور وارد شده است در قلبهای شما؛ شما پانزده سال پیش از این، بیست سال پیش از این را ملاحظه کنید ببینید که هیچ مقاومتی بود در مقابل آنهایی که همه چیز ما را میبردند؟ نبود. کاری نداشتند به این حرفها. یک دستهای گاهی وقت یک نِقّی میزدند. نه توی مجلسمان صحبت بود و نه توی مسجدمان صحبت بود؛ و نه توی دانشگاهمان صحبت بود، هیچ جا.
امر دومی که فرموده است خدای تبارک و تعالی به حضرت موسی:وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِاللّهِاینها را متذکّر کن به «ایّام خدا». همۀ ایّام مال خداست؛ لکن بعضی از ایّام یک خصوصیتی دارد که برای آن خصوصیت «یوماللّه» میشود. روزی که پیغمبر اکرم هجرت کردند به مدینه، این روز «یوماللّه» است. روزی که مکه را فتح کردند «یوماللّه» است. یومِ قدرت نمایی خداست که یک یتیم را که همه رَفضَش[3]کرده بودند، نمیتوانست زندگی بکند تو وطن خودش، تو خانۀ خودش، بعد از چندی فتح مکّه به دست او شد؛ و آن قُلْدُرها و آن ثروتمندها و آن قدرتمندها همه در تحت سیطرۀ او واقع شد، و فرمود:أنتُمُ الطُّلَقَاء[4]دیگر آزادتان کردم، بروید؛ این «یوماللّه» است. یوم خوارج، روزی که امیرالمؤمنین ـ سلاماللّه علیه ـ شمشیر را کشید و این فاسدها را، این
غدّههای سرطانی را درو کرد، این هم «یوماللّه» بود. این مقدسهایی که پینهبسته بود پیشانیشان، لکن خدا را نمیشناختند، همینها بودند که کشتند امیرالمؤمنین را! قیام کردند در مقابل امیرالمؤمنین ـ سلاماللّه علیه ـ از لشکر خودش بودند، قیام کردند در مقابل او. برای خاطر آن قضایایی که در صفین واقع شد و امام ـ علیهالسلام ـ دید که اگر اینها باقی باشند فاسد میکنند ملت را، تمامشان را کشت، الاّ بعضی که فرار کردند؛ این «یوماللّه» بود. روزهایی که خدای تبارک و تعالی برای تنبیه ملتها یک چیزهایی را وارد میکند، یک زلزلهای وارد میکند، یک سیلی وارد میکند، یک طوفانی وارد میکند، که شلاق بزند به این مردم که آدم بشوید، اینها هم «یوماللّه» است. چیزهایی است که به خدا مربوط است.
از آن «یوماللّه»ها 15 خرداد بود. 15 خرداد هم از «ایاماللّه» بود که یک ملت ایستاد در مقابل یک قدرت و کاری کرد که پنج ماه تقریباً حکومت نظامی شد. منتها قدرت نداشت ملت؛ باز اجتماع درست نشده بود، بیدار نشده بودند، شکست خوردند. نه شکست؛ به حسب ظاهر؛ و الاّ از همانجا مبدأ پیروزی ملت است. 17 شهریور هم، که امروز ما اینجا مجتمع هستیم، آن 17 شهریور سال گذشته «مِنْ اَیّاماللّه» آن هم از ایام خدایی بود که یک ملت، زن و مردش، جوان و غیر جوانش، بایستند و خون بدهند برای احقاق حق. این روز خداست. 17 شهریور «مِنْ ایاماللّه» است، باید متذکر باشید. باید یادآوری کنید این «ایّاماللّه» را. چنانچه کردید، از یاد نباید برود این «ایّاماللّه» برای اینکه این ایاماند که آدم سازند. این ایّام است که جوانهای ما را از عشرتکدهها بیرون میآورد به میدان جنگ میبرد. این ایّام الهی هست که ملت ما را بیدار میکند، و بیدار کرد. امر میکند:ذَکِّرْهُمْ بِاَیّامِاللّه؛ «ایّاماللّه» را در ذکر مردم وارد کن. یادتان نرود این ایام بزرگی که بر ملت ما گذشت، و «ایّاماللّه» بود؛ مثل «15 خرداد»؛ مثل «17 شهریور». آن روزی که
این خبیث[5]فرار کرد از «ایّاماللّه» بود؛ که یک ملتی که هیچ نداشت یک قدرت را شکست، به طوری که نتوانست بماند. نه قدرت خودش، قدرت همه؛ دنیا ایستاده بود مقابل شما، من مطّلع بودم، دنیا ایستاده بود پشتیبان، پشتیبان خودش اول؛ پشتیبان وارث آن، که این شخص بختیار باشد، ثانیاً. ایستاده بودند دنبال او که نگهشان دارند. دو دستی امریکا چسبیده بود که شاه را نگه دارد. وقتی او فرار کرد، دودستی چسبیده بودند بختیار را نگه دارند. میفرستادند پیش ما که این از ماست، این مال ماست! نوکر بودند اینها، و این را بعید ندانید که یک نفر را ده سال، پانزده سال، بیست سال، با یک صورتی نگه دارند؛ به یک صورت ملّی، صورت دروغی ملّی، صورت ملّی کاذب، نگه دارند برای یک روز که به دردشان میخورد. ممکن است بیست سال یک کسی تو مسجد نماز بخواند و عرض میکنم که عبادت به جا بیاورد که یک روز برای آنها کار بکند! این ممکن است. و ممکن است یک نفر آدم ده بیست سال ادّعای صداقت بکند و ملیّت بکند و فحش هم بدهد به خارجیها، مقاله هم بنویسد به ضد آنها، تا در دل مردم درست جاگیر بشود، برای یک روز. آن یک روز، آن روزی بود که وقتی او رفت او جایش باشد برای حفظ منافع اجنبیها. هیچ بعید شما ندانید اینها را. چنانچه شد و واقع شد و دیدید و به ما میگفتند که زود است؛ شما حالا نروید زود است، حالا حالا شما به ایران نروید. میخواستند جمع و جور کنند قدرت خودشان را و آشفتگیها را تمام کنند که دیگر امکان رفتن نباشد، آن هم یکی از «ایّاماللّه» بود.
و یکی از ایام بزرگ خدای تبارک و تعالی آن شبی بود که کودتا کردند اینها. آن شبی که ما تهران بودیم و روز هم اعلام حکومت نظامی شد که روز هم کسی بیرون نیاید و آن شب، ـ بعدها به ما اطلاع دادند ـ اینها آن شب بنا داشتند که تمام سران قوم، هرکس گوشش میجُنبید بِکُشند و تصفیه کنند تا تمام بشود کار، خدا نخواست، آن قیام ملت و آن قیام نورانی ملت، ملت متعهد که بعدش که اینها قیام کردند، نیروهای آن طرف هم به
این طرف ملحق شدند، هِی ملحق شدند، یک مسئلهای بود که الهی بود و «مِن ایاماللّه» بود. این را از یاد نبرید که تمام چیزها را جمع کردند و تمام کیْدها را درست کردند برای اینکه در یک شب بریزند کودتا کنند و همۀ اشخاصی که احتمال میرود یک کاری از آنها بیاید همه را از بین ببرند، ملت را باز برگردانند به آن حال اوّل، خدا نخواست. این یکی از «ایّاماللّه» بود که شما ملت شریف نورانی با قلبهای پُر از ایمان نترسیدید و آن روز ریختید به خیابانها، با اینکه اعلام حکومت نظامی بود، ریختید به خیابانها، و خنثی شد آن چیزی که آنها میخواستند. میخواستند خیابانها خلوت بشود، تانکها را بیاورند همه جا مستقر بکنند، و شب مشغول آن جنایت بشوند. خدای تبارک و تعالی به دادِ این ملت رسید. و آن روز یکی از ایاماللّه بزرگ است. همۀ قدرتها دنبال اینها بودند. همۀ قدرتها، نه فقط قدرت ابرقدرت؛ دیگران هم بودند. آنهایی که به نرخ روز کارهایشان را میکنند؛ نان به نرخ روز میخورند. همه آن روز پشتیبانی میکردند، معذلک خدای تبارک و تعالی به شما مرحمت فرمود، شما را بر این قدرتهای بزرگ پیروز کرد و دست اجانب را از مملکت شما کوتاه کرد. و انشاءاللّه تا آخر کوتاه است. این ایام یادتان باشد؛ از یادتان نبرید. این ایام بزرگ الهی که از «ایّاماللّه» است اینها را یادتان باشد. یادتان نرود که ما یک 15 خرداد داشتیم، 15 خرداد مبدأ نهضت اسلامی ایران است. یادتان نرود که ما یک 17 شهریور داشتیم. 17 شهریور از «ایّاماللّه» است. و باید یادمان نرود این را. آن قدر شهید دادیم و آن قدر خون دادیم ما آن روز و در مقابل اجانب و در مقابل وابستگان به اجانب. قیام کردند ملت ما و خونشان ریخته شد، لکن پیروز شدیم. مبدأ پیروزی و همۀ روزهایی که نمیتوانیم ما بشمریم. این روزهایی که آنها با کمال شقاوت حمله میکردند و شما با کمال شجاعت زن و مردتان میایستادید در مقابلشان. یک کسی که برای من نقل کرد گفت من خودم دیدم که یک بچۀ ده دوازده ساله ـ یک همچو چیزی ـ سوار موتورسیکلت بود و رفت طرف تانک! تانک هم او را زیر گرفت از بین برد. اما یک همچو روحیه پیدا شده بود که بچۀ دوازده ساله هم حمله به تانک میکند، با دست خالی و هیچی. شماها هم با دست خالی یک[شاهنشاهی]2500 ساله
و یک جنایتکاران 2500 ساله را که اگر مطالعه بکند کسی تاریخ را، در اینها شاید یک نفر هم پیدا نشود که جنایتکار نباشد، منتها کم و زیاد داشتند. آنها هم که به آنها «جنّت مکان»[6]میگویند آنها هم جنایتکار بودند! آنها هم. پسر برومند خودش را کور کرد،[7]برای اینکه مبادا یک وقتی قدرتنمایی بکند! آنها هم آن طور بودند. لکن جنایت اصیل، آن کسی که اصیل در جنایت بود، این پسر بود. پدر به این اصالت نبود! برای این[که]هم ارث برده بود، و هم خودش بود! آن که اصیل بود در جنایت، آن که همه چیز ما را به اسم «تمدن بزرگ» عقب نگه داشت، آن که اسلام عزیز ما را با اسم اسلام میخواست محو بکند، آن که مفاخر ما را از بین میخواست ببرد، تاریخ بزرگ ما را میخواست به هم بزند، که از همه اصالتش بیشتر در جنایت بود، این شخصی بود که حالا معلوم نیست کجاها دارد سرگردان میگردد.
شما این مفخرهای خودتان را از یاد نبرید. روشنفکرهای ما و نویسندگان ما، نویسندگان ما و تمام طبقۀ عالم و روشنفکر توجه به مفاخر خودشان داشته باشند. این قدر طرف غرب سجده نکنند کتاب بنویسند. شما خودت مطلب داری؛ چه کار داری کی چه گفته؟ جهنّم، که گفته! چرا استشهاد به یک قول اجنبی میکنی تا روح جوانهای ما را افسرده کنی و اینها را از قالب خودشان بیرون بکنی.
شما ملت هم بنابر این بگذارید که اگر یک داروخانهای اسم خارجی داشت از او چیزی نخرید تا اسمش را عوض کند. اگر[در]یک کتابی، این دانشگاهیهای عزیز ما، اینها هم توجه به این معنا بکنند که اگر یک نویسندهای در هر کتابی شروع میکند از دیگران در کتابش استشهاد کردن، این کتاب را نخوانند، نخوانند این کتاب را. اگر
این طور بکنید و مشتریها کنار بروند ـ اینها میخواهند مشتری پیدا کنند ـ اگر مشتریها کنار بروند، اینها هم دست برمیدارند از این. کارها. وقتی متاعی مشتری نداشت، دیگر عرضه نمیشود. شما بنابراین بگذارید که این چیزهایی که دارد شما را میکِشد به طرف غرب و مفاخر شما را زیر پا میگذارد و به جای او مطالب غربی را مینشاند، شما هم اعراض کنید از او؛ پشت کنید به اینها. به نویسندۀ این طوری پشت بکنید؛ به کتاب این طوری پشت بکنید. این کتابهایی که هرچه صحبت میشود از لنین و استالین و زهر مار صحبت میشود نخرید. الزامی نیست که شما باید کتاب بخرید. نخرید این کتابها را. نخوانید این کتابها را. وقت گذشته است که تفصیل این قضیه را که فردا ما مبتلا هستیم به دانشگاه و مبتلا هستیم به توطئهگریهایی که در دانشگاه بنا دارند بکنند، من حالا وقت ندارم که راجع به آن یک صحبتی بکنم، گذشته وقت. لکن باید خود جوانهای ما که اکثراً متعهد هستند، اکثراً این ملت ملی هستند، اکثراً به اسلام اعتقاد دارند، اینها نگذارند یک عدهای بیایند آنجا و شلوغ کنند و توطئه کنند. پشت کنند به اینها. کتابهایشان را نخوانند. من نمیگویم آتش بزن. نه، آتشسوزی غلط است. هیچ آتشسوزی بدتر از اعراض نیست. وقتی آتشسوزی بشود، مردم خیال میکنند یک چیزی توی این بوده حالا آتشش زدهاند. وقتی پشت بکنید به آنها تمام میشود قضیه، نخرید کتابهایشان را، نگذارید این متاعی که میآورند شما مشتریش باشید. نه، مشتری نباشید. بیایند بریزند آنجا، صد خروار هم کتاب را بریزند اینجا. نه، نریزید و آتش نزنید و پاره هم نکنید، لکن نخوانید و نخرید. اگر نخوانید و نخرید، بعد از چند روز میبینید که خبری نیست دیگر. این کتابها را میآورند که شما بخوانید. میخواهند شما را از شرقیت به غربیت، آن هم به آن بدترین اقسام دیکتاتوری، بدترین اقسام دیکتاتوری را به شما میخواهند تحمیل کنند، نخرید این کتابها را.
انشاءاللّه اگر فرصتی باشد در یک وقتی بیشتر راجع به این مطلب، این مطلب را من نمیتوانم حالا حقش را ادا کنم.
حالا من دعا میکنم به شما که خداوند تبارک و تعالی همان طور که عنایت کرد بر
این ملت، رحمت کرد بر این ملت و این ملت را از شرّ اجانب و از شرّ نوکرهای اجانب نجات داد، این نظر رحمت را بر این ملت حفظ بکند که دیگر این اجانب رخنه نکنند در این مملکت.
خداوند به شما سعادت، سلامت، عزت، قدرت و جدیّت بدهد و شما را از این آزادیهایی که استعماری هست و از خارج وارد شده است به این مملکت نجات بدهد.
2 - سورۀ بقره، آیه 257: «خدا یار اهل ایمان است. آنان را از تاریکیهای جهان بیرون آرد و به عالم روشنایی برد، و آنان که راه کفر گزیدند یار ایشان شیطان و دیو راهزن است. آنها را از جهان روشنایی به تاریکیهای گمراهی افکند».
3 - طرد کردن و خارج ساختن.
4 - بحارالأنوار، ج 97، ص 59، ح 6. السنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 118.
5 - محمدرضا پهلوی.
6 - آنکه جایگاهش، بهشت است.
7 - شاهعباس اول صفوی.