صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان مکتبهای توحیدی در برابر زورمندان ـ نقش علما در جنبشهای معاصر
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع مکتبهای توحیدی در برابر زورمندان ـ نقش علما در جنبشهای معاصر
-
حضار
حضار: پاسداران موتور سوار قم ـ کارمندان شرکت نفت آبادان
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اسلام مکتب تحرک است و قرآن کریم کتاب تحرک، تحرک از طبیعت به غیب، تحرک از مادیت به معنویت، تحرک در راه عدالت، تحرک در برقراری حکومت عدل. و معالأسف آنهایی که میخواستند شرق را غارت کنند و ملتهای اسلامی را به اسارت بکشند، آنها تبلیغاتی کردند که حتی خود شرقیها هم، آنهایی که غافل بودند از اسلام و از مکتبهای توحیدی، باورشان آمد. آنها بعکس آن چیزی که مکتبهای توحیدی هست، که همه مکتب تحرک بودهاند، گفتهاند دیانت افیون جامعه است! یعنی دین آمده است که مردم را خواب کند. روحانیت درباری است، روحانیون درباری هستند، روحانیون در خدمت سرمایهدارها هستند. این تبلیغاتی بوده است که در طول شاید چند صد سال شده است؛ و در این سالهای اخیر و زمان این پدر و پسر خیلی زیادتر شد. و این مطلب درست به عکس آن چیزی است که واقع هست.
شما اگر حالت و تاریخ انبیا را ملاحظه کنید و تاریخ اسلام را و صدر اسلام را؛ که به ما نزدیک است، ملاحظه کنید، میبینید که بعکس آن چیزی که اینها تبلیغ کردهاند که دیانت افیون است یعنی دیانت آمده است که مردم را خواب کند و مثل یک افیونی که به چُرت فرو میرود! و مردم را اینطور کند تا اینکه آن سرمایهدارها مردم را بچاپند، بعکس آن، وقتی که تاریخ انبیا را ملاحظه کنید میبینید که انبیا آمدهاند مردم را بیدار کنند، این
مردم افیونی را هوشیار کنند، این مردمی که به خواب رفته بودند اینها را هوشیار کنند. موسی ـ علیه السلام ـ که تفصیل تاریخش در قرآن هم هست و در دیگر کتب آسمانی هم هست، ملاحظه میکنید که یک آدمی بوده است ـ یک شبانی بوده است، شبان حضرت شعیب بود ـ مدتها با یک عصا مردم را، همین مردم توده را بر ضد فرعون، که در زمان او بزرگترین قدرت بود، بسیج کرد، نه اینکه مردم را خواب کرد تا فرعون بچاپد آنها را! مردم را بیدار کرد که فرعون نچاپد آنها را. عکس آن چیزی که گفتند، و جوانهای ما باور کردند.
اسلام که نزدیک به ماست، تاریخ پیغمبر اسلام در دسترس همه است، ملاحظه کنند ببینند که آیا اسلام آمده است که مردم را تخدیر کند؟ خواب کند؟ یا اینکه قرآن یک کتاب سلحشوری است، قرآن یک کتاب جنگجویی است در مقابل مشرکین؛ مشرکینی که قدرتمند بودند. اینکه میفرمایدقاتِلُوا المُشرِکِینَ کافَّةً[1]مشرکین در آنوقت همان قدرتمندها بودند؛ مشرکین قریش، همۀ قدرت دست آنها بود. آیا پیغمبر را مشرکین، قدرتمندها بسیج کردند؟ درست کردند که مردم را خواب کند و مشرکین بچاپند مردم را یا پیغمبر اسلام مردم را بسیج کرد؟ همین سرو پا برهنهها را بسیج کرد بر ضد مشرکین، قتال کرد و جنگها کرد تا مشرکین را دماغشان را به خاک مالید، و عدالت اجتماعی را ایجاد کرد. عکس آن مطلبی که برای شرقیها، غربیها دیکته کردند و معالأسف بسیاری از ما هم باورمان آمد. تبلیغات آنها تبلیغات دامنهداری بود.
در زمان رضاخان که اکثر شما، یا هیچیک از شما یادتان نیست، در زمان رضاخان، اول هدفی که بعد از قدرتمندی داشت، اول هدف به زمین زدن روحانیون بود. هدف اولش بود؛ مدرسهها را از بین برد، روحانیون را لباسهاشان را کَند، گرفتند بعضی از روحانیون محترم را در خیابان، بردند در آن محالّی که داشتند ـ در کلانتریها ـ میبردند؛
نه اینکه میگفتند برو لباست را عوض کن؛ همانجا عبا و قبا را وسطش را پاره میکردند میریختند دور، که این یک کت و شلوار مثلاً بشود! اینطور رفتار کردند. و این، دستور بود.
آیا اسلام تخدیر کرده است مردم را؟ یا تاریخ اسلام نشان میدهد که پیغمبر اسلام در مکه که بودند، از ترس همین قریش و مشرکین در پنهان بودند، و تبلیغات زیرزمینی میکردند. وقتی که آنجا دیگر نتوانستند، و آنها با هم شدند که او را بکشند، و ایشان فرار کرد و به مدینه تشریف برد، آنهایی که همراه پیغمبر بودند و دعوت پیغمبر را قبول کردند همین مردم طبقه سه بود ـ همین فقرا. اصحاب «صُفّه» ـ که معروف است ـ اینها یک عدهای بودند که توی مسجد، از باب اینکه منزل نداشتند، توی مسجد میآمدند روی صفهای، روی سکویی آنجا میخوابیدند. در جنگهایی که میشد، اینها نداشتند چیزی. یک خرما را ـ اینطور میگویند ـ یک خرما را این دهنش میگذاشت در میآورد میداد به او؛ او دهنش میگذاشت، در میآورد میداد به او! اینطور بود وضعشان. اینها را پیغمبر بسیج کرد بر ضد این سرمایهدارها، بر ضد این قدرتمندها، بر ضد این مشرکین که مردم را غارت میکردند. تبلیغات غرب این بود که نه؛ این عکس بود که اینطور بود که پیغمبرها آمدهاند که مردم را تخدیر کنند و قدرتمندها آنها را بچاپند! در صورتی که پیغمبرها تاریخشان معلوم است، اینها آمدهاند که بسیج کنند این مستمندان را که بروند و این غارتگرها را سر جای خودشان بنشانند، و عدالت اجتماعی درست کنند.
در روحانیون هم میگویند که اینها اهل دربار هستند؛ قدرتمندها اینها را درست کردهاند که اینها مردم را تخدیر کنند، و آنها بچاپند. من خودم در یک اتوبوسی در تهران، با دو نفر از آقایان نشسته بودم. در زمان رضاشاه بود. از طرف شمال شهر میآمدم به طرف جنوب. چند نفر هم توی اتوبوس بودند. دو نفر با هم شروع کردند صحبت کردن. یکیشان به دیگری گفت که من سالها بود که این هیکلها را ندیده بودم. اشاره کرد
به ما؛ ما سه نفر معمم بودیم. بعد گفت که اینها را انگلیسها درست کردند که در نجف و در قم مردم را[اغفال]بکنند، و به نفع آنها[ساکت]بکنند. البته آن آدم جاهل بود؛ نه اینکه[مغرض]بود. تزریق کرده بودند، گفته بودند، باورشان آمده بود. بسیاری از جوانهای ما هم باورشان آمده بود. در صورتی که تاریخ خود ما، همین چند سال، این صد سال اخیر، این صد سال اخیر را وقتی ما ملاحظه کنیم ـ جلویش هم همینطور بوده؛ ما این صد سال اخیر را که ما ملاحظه کنیم ـ هر جنبشی که واقع شده است از طرف روحانیون بوده است بر ضد سلاطین . جنبش تنباکو به ضد سلطان آن وقت[2]بود. جنبش مشروطه بر ضد رژیم بود؛ البته با قبول داشتن رژیم، عدالت میخواستهاند ایجاد کنند. در زمان خود ما چندین نفر قیام کردند روحانیون بر ضد رضاخان، چندین دفعه: یک دفعه از خراسان، یک دفعه از آذربایجان، یک دفعه از اصفهان. و همۀ اطراف ایران را دعوت کردند به قم؛ که ما اینها را شاهد بودیم و اینها همه قیام بر ضد رضاخان بود. البته قدرتْ او داشت و شکست اینها را. علمای آذربایجان را گرفت و برد ـ در سُنقُر ـ گمان میکنم بود. دو نفر بزرگان علمای آنجا مرحوم آمیرزا صادق آقا،[3]مرحوم انگجی،[4]اینها را بردند در سنقر، یا آنجاها طرف کردستان. آنجاها مدتها آنها در آنجا تبعید بودند. بعد هم که رهایشان کردند، مرحوم آمیرزا صادق آقا آمد قم ماند و دیگر نرفت به آذربایجان، و در همانجا فوت شد. علمای مشهد هم که قیام کردند، تمامشان را گرفتند آوردند تهران حبس کردند. و علمای بزرگشان را میبردند در کلانتریها یا در عدلیه، میبردند توی خیابان با سر برهنه هم راه میرفتند که بروند آنجا استنطاقشان کنند! علمای اصفهان هم که آمدند اینجا، شکستند آن اعتصابشان را؛ با فشار، با حیله. بلکه آنوقت معلوم شد، میگفتند که مرحوم حاج آقا نوراللّه[5]ـ که بزرگشان بود ـ او را مسموم کردند. قیام بر ضد
اینها از روحانیون شروع میشد. البته مردم هم تا یک حدودی کمک میکردند.
لکن در عوض مردم را اینطور گفتند که آخوند جماعت اصلش درباری است! اینها برای دربار کار میکنند، میخواهند سلطنت محفوظ باشد، میخواهند دربار باشد. و حال آنکه اینها برخلاف آنها بودند. و درست عکس تبلیغ میکردند. چرا؟ برای اینکه اینها میدیدند که دو تا قوه هست که اگر این دو تا قوه باقی بماند نمیشود اربابهای اینها منافع ایران را ببرند؛ کارشناسهای اینها فهمیده بودند که این دو تا قوه اگر در ممالک شرق باشد، باید آنها دستشان را از شرق بشویند: یکی قوّه اسلام بود؛ اگر اسلام قدرتش در شرق باشد و قدرت اسلام حکومت کند، نمیگذارند که بیایند آنها هر چه ما داریم ببرند و هر چه از نیروهای انسانی و غیرانسانی داریم از بین ببرند؛ یکی هم روحانیت؛ که اگر این طایفه باشند مردم چون با اینها همراه هستند، نمیگذارند که آنها به منافعشان برسند. پس این دو تا قدرت باید شکسته بشود: هم قدرت اسلام، و هم قدرت روحانیون. قدرت اسلام را به اینکه دینْ افیون جامعه است. حتی نویسندگان خبیث ما هم گاهی این حرفها را میزدند. حتی در امروز هم این حرف هست. در امروز هم این حرف هست! در عین حالی که دارند با چشمشان میبینند که این قدرت روحانیین بود که مردم را بسیج کرد و بر ضد این رژیم قیام کردند، نمیتوانند اینها ببینند این[را]، این قدرت را میخواهند بشکنند. یعنی اینها عمال همانها هستند که میخواهند این قدرت را بشکنند. اینها مطالعه کردند دیدند که اگر این قدرت هم محفوظ باشد، چون مردم و توده همراه اینها هستند، اگر یکوقت صدایشان درآید دیگران هم بسیج میشوند. چه بکنند در بین خود مردم اینها را بشکنند؟ در زمان رضاخان طوری کردند، طوری کردند که شوفرها ـ میگفتند ـ که آخوند را سوار ماشین نمیکردند. یکی از دوستان من، از علمای آنوقت گفتند که ـ خدا رحمتش کند ـ گفتند: من از عراق که میخواستم بیایم به قم، رفتم ماشین بگیرم،
شوفر گفت که ما بنا گذاشتهایم دو طایفه را سوار نکنیم: «یکی فواحش را، یکی آخوندهارا»! زمان رضاشاه اینطور تبلیغ بود. یعنی تبلیغ، نه اینکه آن شوفر[خودش میخواست]، آن شوفر را به او همچو فهمانده بودند، تبلیغات اینطور بود که فهمانده بودند به اینها. عمال آنها همه جا، در همه جا مشغول تبلیغ بودند بر ضد اینها. برای چه؟ برای اینکه اگر اینها یک رشدی داشتند، اگر اینها در بین جامعه همانطوری که باید باشند باشند، نمیگذارند که هر طایفهای بیاید، هر مملکتی بیاید یک گوشهای اینها را ببلعد. مردک[6]میگفت که «اگر من نباشم، ایران تجزیه میشود، ایران میشود ایرانستان»! ایشان نیستند و ایران هم همان ایران است. نه تجزیه شد نه ایرانستان شد؛ و دست آنها هم قطع شد.
برادرها! توجه داشته باشید باز هم شیاطین هستند. باز هم آنهایی که میخواهند این دو مسئله را به کرسی بنشانند: اسلام را بگویند که نه، حالا دیگر وقتش نیست. همین ملعونها حالا هم میگویند، همینهایی که از عمال دیگران هستند، الآن هم این حرف را میزنند «اسلام مال 1400 سال پیش از این است!» این اسلامی که حالا تحرکش همچو شد که این رژیم را از بین برد، تحرک از اسلام بود، فریاد اسلام بود که رژیم را از بین برد، اینها میخواهند این را بشکنندش. اینها خدمتگزار آنها هستند، یا عالماً عامداً که خیانتکارند یا از روی نفهمی! همینها باز آن قدرت دوم را میخواهند بشکنند. حالا بدتر از آنوقت است. حالا خارجیها لمس کردهاند که اسلام همچو کاری میتواند بکند، لمس کردهاند که روحانیون همچو کاری میتوانند بکنند، حالا بیشتر از آنوقت تبلیغات میکنند. عمال آنها حالا بیشتر از آنوقت تبلیغ میکنند. آنهایی که از خارج آمدند حالا در اینجا و مشغول توطئه هستند، بیشتر از آنوقت این تبلیغات را خواهند کرد و میکنند. و لهذا میخوانید در بعض مقالاتشان باز همان مسائل هست. منتها نمیتوانند علنی بگویند؛
در پرده، در پرده با یک جهاتی. علنی صاف نمیتوانند بگویند، در پردهای، در چیزی همان مسائل را میگویند. این همان مطالبی است که از اول زمان رضاخان ـ پیشترها هم بوده اما از اول زمان رضاخان ـ تا امروز و تا وقتی که پسرش از ایران رفت، این دو تا مسئله بود، این دو تا تبلیغ بود: تبلیغ بر ضد اسلام، تبلیغ بر ضد روحانیت؛ یعنی اسلام، و خدمتگزاران اسلام. این دو تبلیغ از زمان رضاشاه بود. در زمان او بسیاری از مردم هم، به واسطۀ تبلیغات زیادی که کردند و فشاری که از آن طرف آوردند و اذیتهایی که کردند به این طایفه، آنوقت، عدۀ زیادی باورشان آمده بود. در زمان این هم، باز عدۀ زیادی از جوانهای ما بازی خوردند، گول خوردند، پشت کردند بر اسلام، پشت کردند بر روحانیون.
و حالا هم که فهمیدند که این قدرت اسلام بود که این سد بزرگ را شکست و این قدرت روحانیون بود که در همه جا مردم را بسیج کرد، هر جا رفتید آخوند آن شهر مردم را بسیج کرد و همه را با هم متحد کردند و همه در منبر و محراب مردم را جمع کردند و جوش دادند به هم تا این سد را شکست، حالا هم باز یک طایفهای، اشخاصی با نغمههای مختلف، زیر پرده و روی پرده، میخواهند همین مسائل را بگویند. یعنی همان مطلبی که آنوقت از حلقوم افرادی که در زمان رضاخان بود در میآمد، حالا هم از حلقوم یک طایفهای حالا در میآید که همان دو مسئله است: «اسلام کهنه شده است، اسلام نمیشود دیگر. روحانیون، آخوندها، باید بروند سراغ کارشان! باید بروند سراغ چه؛ دیکتاتوری آخوندی میخواهد درست بشود!» من نمیدانم این دیکتاتوری آخوندی کجاست؟! آخر کدام آخوند دیکتاتور است که اینها میگویند؟!
در هر صورت بیدار باشید برادرها که همان دامهایی که آنوقت بود، و ما را به سیاهروزی رساند و اسلام را از نظر ملت، نه همۀ ـ البته ـ ملت، بسیاری از روشنفکرها
انداخت و روحانیون را از نظر آنها انداخت، همان نقشه الآن هست؛ همان نقشه. الآن هم همان مطالب هست و همان حرفها هست. گروه گروه با هم مینشینند، هی گروه درست میکنند؛ گروه! ما زحمت کشیدیم، روحانیین زحمت کشیدند، این قشرهای مختلف را جوش دادند به هم تا این کار را انجام دادند، تا این سد را شکستند، الآن جمعیتهای زیادی پیدا شدهاند. شما در روزنامهها بخوانید ببینید، هر روز میبینید که گروه کذا، گروه کذا، گروه کذا. هی تکه تکه. چیزی نیستند اما خوب، هی تکه تکه میشوند. وقتی گروه گروه کنار رفتند یعنی آنکه اسلام میخواست با هم جوششان بدهد و روحانیون زحمت کشیدند و جوششان دادند به هم، حالا همینهایی که دعوی این را میکنند که ما ملت را میخواهیم، ما خلق را میخواهیم، همینهایی که دعوی روشنفکری دارند اینقدر، اگر چنانچه خائن باشند که خوب معلوم است که از روی فهم میگویند و اگر نباشند، اینقدر فهم ندارند که این گروهها که به هم متصل شد، این سیل عظیم پیدا شد و این سد بزرگ را شکست، حالا دوباره؛ تا حالا با هم منسجم شده بودند؛ حالا جدیت دارد میشود که گروه گروهشان کنند. هی این گروه برود کنار آن گروه برود کنار، آن گروه برود کنار، همه از هم جدا، تا باز راه باز بشود برای آنهایی که میخواهند استفاده بکنند.
متوجه باشید گروه گروه نکنید. این مملکت با وحدت کلمه پیش برد، متفرقشان نکنید.وَاعتَصِمُوا بِحَبلِاللّهِ جَمِیعاً و لاتَفَرَّقْوا[7]این آیۀ قرآن را بپذیرید. همه بچسبید به ریسمانی که بین شما و خداست، و آن اسلام است. متفرق نشوید از هم. جدا جدا نشوید. هی حساب را جدا نکنید. آن حساب جبهۀ کذا، آن حساب نهضت کذا، آن حساب حزب کذا، آن حساب گروه کذا، آن حساب حزب چه، کذا، جدا نکنید همه را. همه با هم باشید، همه دوست باشید.
حزب سازی دشمن درست کردن است. هی این یکی از آن طرف بکشد؛ آن از آن
طرف بکشد، آن از آن طرف بکشد. همه تحت یک رایت باشید. همه تحت یک پرچم باشید؛ همان پرچمی که شما را پیروز کرده است تا حالا، از این به بعد هم دنبال همان باشید. و اگر باشید، انشاءاللّه پیروز خواهید شد.
و من امیدوارم که نتوانند اینها دیگر شکاف صحیحی وارد کنند. انشاءاللّه خداوند همهتان را توفیق بدهد، سلامت باشید.
2 - ناصرالدین شاه قاجار.
3 - فقیه بزرگ و مرجع تقلید آذربایجان.
4 - میرزا ابوالحسن انگجی، فرزند سید محمد شیخ الشریعه.
5 - از علمای بزرگ اصفهان که در سال 1306 ه .ش . در پیشاپیش حدود صد تن از علما و مجتهدان و گروهی از مردم اصفهان به عنوان اعتراض به قانون نظام وظیفه به قم آمد. رضاخان که متوحش شده بود رئیس الوزرا و وزیر دربارش را نزد وی فرستاد و خواستهای او را پذیرفت ... اما ایشان در قم ماند و شب چهارم دی 1306 به طرز مشکوکی درگذشت.
6 - محمد رضا پهلوی.
7 - بخشی از آیۀ 103 سورۀ آل عمران.