صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان معرفی سه اصل بنیادین انقلاب
- محل فرانسه، نوفللوشاتو
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع معرفی سه اصل بنیادین انقلاب
-
حضار
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ما سه اصل پیشنهاد کردیم[1]که حالا میخواهیم ببینیم که آیا آنهایی که محتمل است مخالفت بکنند با این اصول، با کدام یک از اینها مخالفت میکنند.
یک اصل این بود که ملت ایران چنانچه در این مدت از تظاهراتشان، از شعارشان ظاهر شد، این سلطنتِ سلسلۀ پهلوی را نمیخواهند؛ و این یک رفراندمی بود که سرتاسر کشور به آن رأی دادند؛ با فریاد به آن رأی دادند که ما نمیخواهیم این سلسلۀ پهلوی را.
خوب اگر کسی با این مخالف است و در مقابل ملت ایران میگوید که ما میخواهیم که سلسلۀ پهلوی همین طوری که بودند باز باشند، عرض کردیم که یک دفعه میگوید که این کارهایی که شاه کرده است ما تصدیق داریم که این کارها را کرده لکن این کارها خوب است! اینکه نفت ما را داده است به امریکا در مقابلش یک مقدار آهن خریده است که به درد ما نمیخورد، اینکه فرهنگ ما را به عقب رانده است، اینکه اینهمه جوانهای ما را کشته است، اینهمه حبسها، این همه زجرها، این اختناقها، اینها را قبول دارد که اینها کردهاند لکن میگوید اینها کار خوبی است. اگر کسی این مطلب را بگوید، خوب
است که اعلام کند و امضا کند که من آن آدمی هستم که این کارها را میگویم خوب است. و گمان ندارم کسی در تمام ایران پیدا بشود که یک همچو اعلامی بکند.
و یا این است که میگوید که نه، این کارها را نکردند اینها و اینها را کسان دیگر کردند. چنانچه بعضی همچو چیزی گفتهاند که اعلیحضرت بیاطلاع بودند از این مسائل! اصلاً هر چه گذشته بر این مملکت و هر چه ظلم شده است و هر چه خیانت شده، دیگران کردند و شاه اصلاً اطلاع از این مسائل ندارد! همۀ افراد ایران اطلاع دارند الاّ شاه! شاه توی این جمعیت نبوده است؟! در بین این مردم نبوده؟! ایشان که در فرمایشات خودشان همیشه میگویند که همۀ کارها به دست من انجام میگیرد؛ و دیگران هم همین طور میگویند که هر چه عمل میشود به دست شاه است. در قضیۀ مدرسۀ فیضیه که ریختند و مدرسۀ فیضیه را آن کارها کردند، ما آن وقت میدیدیم که[به]هرکس ـ هرکس ـ مراجعه میشد میگفت که اعلیحضرت فرموده است، چارهای نیست. ما آن روز در یکی از اعلامیهها[2]همین مطلب را نوشتیم که به هر جا مراجعه میشود میگویند که اعلیحضرت فرمودهاند؛ اعلیحضرت فرمودهاند که بروید مدرسۀ فیضیه را بریزید تویش، چه بکنید. و راست هم میگفتند. کسان دیگر یک همچو کارها را اجازه نمیداد. نمیتوانستند بدهند بدون اطلاع شاه. شاه که تمام نظام ایران در تحت رهبری ایشان هست، ایشان هم خودشان قبول دارند این را، و در نظام نمیشود حکم قتل یک کسی را یا حکم غارت یک جایی را یا حکم قتل عام یک ناحیهای را، یک رئیس شهربانی بدهد یا یک ارتشبد بدهد؛ هیچ کدام نمیتوانند. همۀ اینها باید با امر خود شاه یا اجازۀ او، نهایت اجازه کنند و او اجازه بدهد.
همۀ این قراردادهایی که در مجلس واقع شده و مجلس نوشته و گذرانده و اینها همه، بگوییم که شاه اصلاً اطلاع نداشته؟! ایشان در حال غش بوده در این مدتی که سلطنت کرده است؟! خوب، اگر در حال غش نباشد، آدم بیدار باشد و شاه یک مملکتی هم
باشد، آن هم یک شاهی که همه میدانند که همۀ کارها دست خود این است و همۀ دیکتاتوریها را این دارد میکند، آن وقت کسی بگوید که ـ چنانچه گفتند اینهایی که، طرفدارهای شاه و امریکا این حرفها را گفتند که ـ گناهی گردن ایشان نیست! ایشان هیچ اطلاع از این مسائل نداشتند! شاه که آمد در قم و در حضور این همه جمعیت ایستاد و نطق کرد و بدگویی کرد به علمای اسلام و بدگویی کرد به طبقات مردم، این گناهش گردن دیگران است! ایشان اطلاع اصلاً نداشته است از این مسائل. شاهی که پشت رادیو میگوید که این ملاها، این فلان، اینها ارتجاعی هستند، اینها چه هستند، به مردم امر میکند که از اینها مثل حیوانِ نجس احتراز بکنید، ایشان اطلاعی نداشته است! این چه گناهی شد؟! این گناه گردن دیگران است که[توهین]کردهاند! ایشان اطلاعی نداشتهاند مثلاً دیکته کردهاند دیگران، ایشان هم ندانسته این را چه نوشته اینجا، از رو خوانده است! مثل بچههایی که یک چیزی میخوانند و متوجه نمیشوند مفادش چیست، ایشان هم خوانده و نفهمیده که مفاد این چه هست!
قضیۀ «اصلاحات ارضی» ـ به اصطلاح خودشان ـ و این بساطی که درست کردند و ایشان خودش میگوید «انقلاب شاه و ملت، انقلاب سفید»، ایشان میگوید انقلاب «شاه و ملت»، نه این انقلاب شاه و ملت نبوده است، شاه بیاطلاع از این مسائل بوده! خودش که میگوید «انقلاب شاه و ملت»، یک کاغذی اینها نوشتهاند که این را بخوان، و این اینقدر ادراک نمیکند که بفهمد «انقلاب شاه و ملت» یعنی شاه هم دخالت دارد! این همین عبارت را میخواند و نمیداند چه چیز نوشته است روی اینجا! به منطق این آقایی که میگوید شاه بیاطلاع بوده است، از همۀ امور بیاطلاع است.
خوب، پس اینکه نمیشود کسی باورش بیاید. حالا فرضاً یکی هم این حرف را بزند اما ماها میتوانیم باور بکنیم که این شاه که همۀ کارها را خودش میگوید که باید به نظر من باشد و منم که همۀ کارها را انجام میدهم و دیگران را هیچ حساب نمیکرد ـ تا چند
وقت پیش از این اصلاً نه وزیری و نه وکیلی و نه چیزی، هر چه او میگوید آن باید بشود، چیزهای دیگر چه است! ـ پس این مطلب را نمیشود گفت که نمیتوانیم بگوییم که این کارها همه خوب بوده است و اینکه کرده است، خوب کاری کرده است. این را نمیتوانیم بگوییم.
نمیتوانیم بگوییم که این کارها بد بوده لکن شاه بیاطلاع بوده است از این مسائل؛ و اینها همین طور خودبهخود دیگران کردهاند و نسبت به شاه دادهاند! چنانچه حالا دارند یک دستهای را که از رفقای ایشان بوده و ـ عرض میکنم که ـ با هم در جرمها شریک بودند، حالا این دسته را گرفتهاند. حالا من هم نمیدانم چه جور گرفتهاند! یعنی واقعاً یک حقیقتی است این، یا اینکه میخواهند مردم را بازی بدهند. آنها باز رفاقت خودشان باقی است و اینها را به صورتْ ـ مثلاً ـ از مردم مخفی کردهاند، یک جایی هم برایشان، جای خوبی هم درست کردند، این را ما اطلاع نداریم. حالا ما فرض میکنیم که ایشان با آنها دیگر وفا نکرده و شریکها را گرفتهاند ـ اینها البته میخواهند همچو صورتی را ـ ایشان هم خیال دارد که یک همچو صورتی را به ذهن مردم بیاورد که حالا که من فهمیدم که اینها خیانت کردهاند حالا همۀ اینها را دیگر من میگیرم! معلوم شد که اینها خیانتکارند. دوازده ـ سیزده سال، چهارده سال یک کسی وزیر او بوده[3]و ـ عرض میکنم ـ با هم همۀ کارها را انجام دادهاند، حالا تازه ایشان این چند روزی که مردم مقابلش ایستادهاند، حالا فهمیده است که اینها کارهای بدی کردهاند که این مردم دارند اینطور هیاهو میکنند! و حالا اینها را گرفتند برای اینکه مردم بفهمند که نخیر، «اعلیحضرت» میخواهند اصلاحات کنند! همان طور که «اصلاحات ارضی» کردند و «انقلاب سفید» درست کردند، حالا هم میخواهند انقلاب اداری کنند و میخواهند مسائل را درست کنند و وزرا را بگیرند، و وزرای زمان کذا و زمان کذا و خیر، میخواهند کارها را درست کنند دیگر، مردم چه حرفی دارند! این هم که کسی باورش دیگر از
ایشان نمیآید که اینطور کارها بدون اطلاع ایشان شده است.
خوب، یک صحبت دیگر هم ممکن است کسی بکند که نخیر، این همه بد بوده است و ایشان هم کردهاند لکن توبه قبول[است]. این آمده است میگوید من توبه کردم. توبه پیش خلق و خالق قبول است و هر که یک کاری بکند توبه بکند ـ ولو هر چه کار بدی باشد ـ این را باید از او قبول بکنیم. این هم یک راه است که کسی بگوید که حالا دیگر شاه سلطنت بکند و حکومت نکند و توبه هم کرده است و کارهایی هم که تا حالا کرده است تمام هیچی دیگر، حالا توبه کرده! در توبه هم این مطلب هست ـ حالا اگر ما فرض کنیم توبه هم بکند ـ توبه پیش خدا هم قبول نیست مگر اینکه آن چیزهایی که مربوط به حقوق مردم است رد بشود. اگر یک کسی یک کسی را کُشت و بعد بگوید من توبه کردم این توبه قبول نیست، باید این را که کشته است جبران بکند؛ وقتی جبران کرد، آن وقت پیش خدا هم وقتی توبه بکند قبول است. ایشان بدون جبران، چون شخص اول مملکت است، خدا یک حساب دیگری برایش باز میکند؟! شخص اول مملکت را دیگر خدا حساب این را نمیکند که این بیست و چند سال جرم مرتکب شده است، اموال مردم را خورده است، نفوس مردم را تلف کرده است، امر به خرابیها کرده است، خیانتها کرده، جنایتها کرده، خدا از باب اینکه ایشان شاهند ـ معلوم شد پیش خدا مثلاً به منطق آنها شاه و غیر شاه فرق دارند! ـ چون شاه است از این جهت میگوید که نه این دیگر قبول است! مردم که جوانهایشان از بین رفته، بروند گم شوند! اینها چه هستند، خوب مقابل شاه که نمیشود این حرفها را زد!
بگوییم که توبۀ ایشان قبول است بدون اینکه شرایط توبه قبول باشد؟ اگر مردم عادی مال مردم را خوردند بگوید توبه کردم، مال مردم را باید بدهد تا توبه باشد؛ و الاّ این همان توبۀ گرگ میشود. و ایشان خوب، بیایند حالا ـ اگر میخواهد، اگر واقعاً توبه کردهاند ـ بسماللّه، بیایند درِ بانکهای خارجه را اول باز کنند و این اموالی که در این بانکها
هست، اینها را برگردانند به ملت. این یک راهش، تا برسیم به کشتهها؛ حالا راه مالیاش. اینهمه اموال مردم را اتلاف کرده است و اینهمه نفت را داده به غیر و در مقابلش یک چیزی که به درد ملت نمیخورد بلکه ضرر برای ملت دارد، بیاید ـ بیایند خوب ـ اول اینها را جبران کند. اعلام کند که من میخواهم جبران کنم.
ایشان اعلان کرده است! میگویند که اعلام کرده است به اینکه این خاندان من هم، این کسانی که مربوط به من است، اینها هم باید رسیدگی بشود ببینیم که آیا اینها خلافی کردهاند، نکردهاند؟ اگر خلافی کردهاند، خوب اینها هم باید محاکمه بشوند! ایشان باز شاک[4]است که «خاندان ایشان» ـ خلافی کردن یا نکردن است! معلوم شد این هم از آن مسائلی است که مخفی است بر ایشان و اطلاع ندارند! حالا میخواهند ببینند که آیا این خاندان به کسی خلافی کردهاند، یک جرمی کردهاند! اگر ملتفت شدهاند، خوب حالا خود ایشان که میگوید توبه کردم و مقابل ملت میایستد و میگوید که خوب، من یک «اشتباهاتی» کردهام و حالا تعهد میکنم که نکنم و حالا ملتزمم که دیگر نکنم، ضمانت میکنم ـ اینها را مکرر میکند، خوب یک کسی میایستد، یک ملت میایستند مقابل او میگویند که تا حالا این کارهایی را که کردی، خوب جبران بکن؛ آن وقت بگو که ضمانت میکنم. مسأله یک مسألۀ حقوقی است. چنین نیست که یک مسألهای بین تو و خدا باشد. خدا بین تو و خودش را ممکن است که بیامرزد، ما وکیل عمومی خدا نیستیم اما خدا قبول نمیکند مگر که مسائل حقوقی حل بشود. حق مردم به عهدۀ تو است الآن. تو الآن حق یک ملت در عهدهات است. تو مالهایی که این مال این ملت است به باد دادهای. تو ده سال جوانهای ما را در توی محبس با آن وضع با آنها رفتار کردی و امر کردی که اینطور کنند، خوب اینها را باید جبران بکنی تا بعد بگویی استغفراللّه. تو جبران نکرده میگویی که من توبه کردم! ما باورمان میآید که تو توبهکار هستی؟! ملت نشناختهاند تو را؟! مگر شما آن اولی هم که آمدی سلطنت کردی، همۀ این التزامات را ـ
اول قانوناً باید التزام بدهی ـ همۀ این التزامها را دادی و بعد آمدی ـ به قول خودت ـ این اشتباهها را کردی، تو از این به بعد دیگر اشتباه بکن نیستی؟! یا اینکه باز این را میگویی که مردم را به غفلت بیندازی و باز مشغول بشوی به این کارهای اشتباهی که میگویی کردم؟!
پس آنکه موافق با ایشان است و اصل اول ما را که عبارت از رفتن شاه و این سلسله است میگوید قبول ندارم، باید یکی از این مسائل را قائل بشود به اینکه نه، همۀ کارهای ایشان خوب بوده و شماها ملتفت[نیستید]، مردم ملتفت نیستند که اختناق یک چیز خوبی است! نه، خوب است و ایشان کارهای خوبی کردهاند؛ همهاش اختناق و اینطور چیزهاست، اینها هم خوب است! یا خیر، نکرده است ایشان یا بیاطلاع بوده ایشان یا توبه کرده ایشان. وقتی این راهها همه بسته باشد، خوب باید ایشان نباشند.
یک مطلب دیگر هم هست که خوب ایشان نباشند، ایشان بروند، و بعد آقازادۀ ایشان بیایند و عیال محترم ایشان بیایند و شورای سلطنتی تشکیل بشود و اداره بکنند! آنها که کاری نکردهاند دیگر، آنها دیگر خوب و صحیح هستند! ملت ایران نمیتواند این را بپذیرد. یک ملتی که از یک شخصی اینهمه رنج برده و از پدرش آنهمه رنج برده است، آنهمه خیانت دیده است، خوب این احتمال را میدهد که این پسر هم پسرِ همان پدر است؛ چنانچه این پدر هم پسرِ همان پدر بود و از خطاهای ملت ما این بود که گذاشتند این پسر بعد از آن پدر بیاید سلطنت کند. و بسیار آسان بود آن وقت اگر پیشنهاد میکردند به این متفقین، و آن وقت میایستادند میگفتند ما این را نمیخواهیم. آن وقت بسیار آسان بود که ایشان نباشند. خوب، این پسرْ پسرِ همین پدر است. شنیدم گفته است که این پدر من بیخود این حبسیها را نگه داشته و اینها خرج دارند، اینها را بکُشد از بین بروند اینها! میگویند اینطور ایشان گفته است که این حبسیها را برای چه خرجشان را میدهند؛
بکُشندشان! اگر احتمال این معنا را بدهد ملت، یک مسألۀ مهمی است. مسائل مهمه را احتمال هم وقتی که انسان بدهد باید احتیاط کند او را. اگر شما یک احتمال صحیحی بدهید که از این اتاق وقتی که میروید بیرون، یک حیوان، یک سَبُعی در اینجا هست که شما را میکُشد، نخواهید رفت از اینجا بیرون. همان احتمالش را بدهید. منتها خوب، حالا ما احتمال را نمیدهیم. اما اگر من احتمال این معنی را بدهم، شما احتمال این معنی را بدهید که بیرون اینجا یک سَبُعی است آدمکش، احتیاط میکنید نمیروید بیرون. ما احتمال این معنی را میدهیم که این خانواده یک سبعی هستند که اینها ملت را خواهند به باد داد؛ همان طوری که تا حالا کردهاند بعد از این هم خواهند کرد؛ یک آلت دستی هستند از غیر ـ مسأله این حرفها نیست که؛ ما حالا روی احتمال داریم صحبت میکنیم و الاّ مسألۀ احتمال نیست ـ ایشان یک آلت دستی است؛ پدر ایشان هم یک آلت دستی بود. آنها میخواهند حالا آن آلت دست دیگری ـ آن بعدی ـ را آلت دست قرار بدهند برای خودشان؛ و چطور ملت میتواند قبول بکند که اینها باز باشند و آقایی بکنند بر ملتی، در صورتی که آنطور خیانتها را کردهاند. بنابراین اصل اول ما را گمان ندارم که بتواند کسی انکار کند که این اصل نباید باشد.
یکی هم قضیۀ اصل دوم این است که اصل رژیم سلطنتی بیربط است. رژیم سلطنتی رژیم کهنۀ ارتجاعی است. در وقت خودش هم بیربط بوده است. اینکه ارتجاع میگوییم، یکوقت این است که یک چیزی در وقت خودش خوب بوده است ولی حالا دیگر کهنه شده است؛ سلطنت اگر چنانچه در وقت خودش هم یک چیزی بوده، حالا دیگر کهنه شده، دیگر سلطنت یک مسألۀ ارتجاعی است؛ لکن سلطنت از اول چیز مزخرفی بوده. یک آدم، سلطان بر یک مردم بدون اینکه مردم اختیاری داشته باشند! حالا آن شخص اول و سلطان اولش که همیشه با زور آمدهاند به مردم تحمیل شدهاند. هیچ وقت نبوده است که مردم اراده داشته باشند در تعیین یک سلطان. همیشه با قلدری و
زور آمدهاند و تحمیل کردهاند بر مردم، و ظلم خودشان را بر مردم تحمیل کردهاند و هر کاری خواستهاند به سر ملتها آوردهاند. و بعد هم که یک سلسلهای اولی دزد بود و همۀ کارهای زشت را میکرد... حالا اصلاً در رژیمهای دنیا این جزء مضحکههاست! یک کسی میآید برخلاف یک ـ مثلاً ـ رژیمی قیام میکند؛ این حالا که قیام کرد این قیام غلط است، این مجرم است[که]قیام کرده بر ضد یک رژیمی! آمد و غلبه کرد و کُشت و زد و همه کار زشت را کرد و غالب شد؛ حالا که غالب شد همه میشناسند او را! حالا شد «اعلیحضرت»! تا حالا دزد بود، یک راهزنی آمد و زد و مثلاً سلسلۀ قاجاریه را میخواهد به هم بزند، تا حالا اسمش این بود که این آدم قیام برخلاف سلطنت کرده و چطور است و این دزد است و این خائن است و همۀ این حرفها و لقبها را به او میدادند، حالا زورش زیاد شد و زد و آنها را بیرون کرد، تا بیرون کرد آقای امریکا از آن طرف ایشان را میشناسد و آقای انگلستان هم از آن طرف میشناسد! و حالا شد «اعلیحضرت»! و هر که بر ضد این قیام کند مجرم است! تا حالا ایشان مجرم بوده است، حالایی که زور کرد، به زور به مردم غلبه کرد و او را زد و بیرون کرد، همین دزد شد «اعلیحضرت»! این بنای دولتها این است. همین دزدی که تا حالا دزد بود، و اگر گرفته بودند او را، میکشتند او را و همه هم میگفتند صحیح است این کشتن،حالا که زور شد و غلبه کرد، حالا دیگر میشناسند او را یکی بعد از دیگری!همین پریروز افغانستان همین طور شد دیگر. همین پریروز افغانستان بعد از اینکه اینها آمدند،[5]اول هی اینها آمدند و چه، و هی حرفها میزدند برایشان، وقتی که غلبه کردند، او از آن طرف شناختش، او از آن طرف شناختش، او از آن طرف شناختش. بنابراین است که همه دیگر این دزد سرگردنه را حالا دیگر از این به بعد القاب تغییر کرد، شد «اعلیحضرت»! و هرکس برخلافش بگوید، خلاف رژیم سلطنتی او چیزی بگوید یا اهانتی بر او بکند، چند سال هم حبس باید برود!
اصل رژیم سلطنتی از اول یک چیز غلطی بوده. چه معنی دارد که یک نفر آدم که مثل همۀ ماها هست، اکثر آنها هم از همۀ این جمعیتها کمتر بودهاند، ادراکاتشان هم کمتر بوده، اکثراً این جوری بودهاند، خوب بله، قلدری را داشتند، قلدریها را داشتند، خیلی زورمند بودند اما ادراکاتشان مثل یک آدم متعارف هم خیلیهایشان نبوده، آن وقت آن شد شخص اول و شد شاه، بعدش دیگر به مردم هیچ ارتباط ندارد! خوب، حالا فرض ما میکنیم که آن مجلسی که رضاشاه با سرنیزه درست کرد و همه دیدیم نه، یک مجلس ملی بود و ملت آمد و دید که قاجاریه ـ مثلاً ـ خلاف هستند، آنها را کنار گذاشت و شد ایشان. این شد ایشان، بعد دیگر از اختیار مردم شد بیرون! برای اینکه حالا ایشان با اختیار مردم شد، بعد هر کاری بکند، مردم هر چه فریاد بزنند که آقا تو با اختیار ما، با انتخاب ما شاه شدی، ما نمیخواهیم دیگر، برو سراغ کارت، دیگر گوش نمیدهند؛ دیگر سرنیزه است! مثل همین حالایی که پیش آمده. آنها قرار دادند، یک کسی را انتخاب کردند، آن طبقۀ جلو انتخاب کردند، حالا ما باید جرم این پسره را هم بکشیم! ما انتخاب کردیم این را؟! آخر این عقلایی است که در پنجاه سال قبل یک طبقۀ دیگر، یک جمعیت دیگر، یک کسی را انتخاب کنند به سلطنت، بعد پسر او بیانتخاب این مردم و با مخالفت این مردم باز سلطان باشد بر این مردم؟! یعنی هر کاری که بخواهد بکند نخیر، سلطان مشروطه باشد! بیانتخاب مردم چرا باشد آخر؟ چه معنا دارد؟ هرکسی، هر جمعیتی، هر اجتماعی حق اولیاش این است که خودش انتخاب بکند یک چیزی را که راجع به مقدرات مملکت خودش است. کدام یک از این ملت ما، الآن این طبقه اگر در تمام ایران شما بگردید یک نفر را پیدا بکنید که بگوید من دخالت داشتم در انتخاب محمدرضاخان به سلطنت، پیدا نمیکنید. هیچ کس، هیچ کس دخالت نداشت. «موهبت الهی» بوده است! به قول خودشان. بدون اینکه مردم دخالت داشته باشند!
خوب، در قانون اساسی غلط ما این است که سلطنت یک «موهبت الهی» است که
ملت میدهند به یک شخصی[6]. خوب ما حالا قبول کردیم یک موهبت الهی است که ملت میدهند، کیْ ملت دادند این را؟! کیْ ملت اصلاً اختیار در این باب داشتند؟ ایشان[7]کودتا کرد و آمد ایران، آمد تهران، از قزوین آمد تهران را گرفت و کودتا کرد و یک عدهای را گرفت، حبس کرد و کمکم ماند. اولش نمیدانم رئیس قشون بود و بعد کم کم شد وزیر جنگ و بعد کمکم شد نخستوزیر و بعد هم با سرنیزه مجلس درست کرد و با سرنیزه الزام کرد اینها را که باید قاجاریه را خلع بکنید و باید من سلطنت کنم. همهاش سرنیزه بود. «موهبت الهی» که مردم میدهند ـ فرض کنیم که یک مطلبی است اینکه این موهبت الهی است و مردم میدهند به یک کسی ـ مردم میدهند! آخر مردم کجا دادند؟ کی مردم همچو کاری کردند؟ و من عرض کردم که حالا ما فرض میکنیم که این مردم هم[سلطنت]دادند به پدر ایشان و خوب، حالا بعدش چه؟ آن جمعیتی که آنجا بودهاند یک کسی را وکیل کرده، فرض کنید وکیل، وکیلِ من که نبوده پدر من! شما همهتان آن زمان هیچ یادتان نیست؛ هیچ کدام، هیچ کدامتان رأیْ آن وقت نداشتید، نبودید تا رأی بدهید؛ هیچ کدام شما آن وقت نبودید، ما هم که بودیم که رأی نداشتیم، نداریم؛ خوب، رأی که به او ندادند. حالا ما فرض میکنیم که آن جمعیت رأی دادند به او؛ الآن که ما میخواهیم زندگی بکنیم مقدرات مملکتمان را تحت نظر یک کسی قرار بدهیم، یک کسی بخواهد دخالت در امور مملکتی ما بکند بدون اینکه ما اصلاً اطلاعی داشته باشیم و بدون اینکه اختیاری داشته باشیم، ایشان باید هر کاری دلش میخواهد بکند؟
بنابراین اصل رژیم سلطنتی یک چیز غلطی است. رژیم «سلطنتی» چیست؟! باید مردم خودشان یک کسی را تعیین کنند. مثلاً ـ فرض کنید که ـ یک وکیلی را تعیین کنند برایشان کار بکند. باید مردم خودشان یکی را تعیین کنند که او دخالت کند در امورشان؛
هر وقت او را نخواستند، بگویند برو گم شو! یک رژیمی که اینطور استقرار دارد اگر انسان فهمید به اینکه، هر آدمی بفهمد که هر کاری بکند دیگر از دست مردم خارج است که بگویند برو، دیگر هست او تا آخر. سلطنت اینطوری است که یک کسی که سلطان شد دیگر هست او، بیخ ریش مردم هست. یک همچو آدمی هر چه خلاف بخواهد بکند دستش باز است. خوف این را ندارد که عزلش بکنند؛ عزلی توی کار نیست! هست او تا آخر. همه هم شاهدوست! اما اگر بنا باشد که یک نفر آدم را پنج سال، ده سال، هشت سال بگویند که شما بیا در این مملکت رئیس جمهورْ ـ مثلاً ـ باش، کارهای مملکت را اداره بکن، خود مردم آزاد یکی را تعیین بکنند، این آدم هر چه هم بد باشد فکر خودش هست لااقل؛ برای اینکه میگوید خوب من پنج سال دیگر از رئیس جمهور[ی]افتادهام، وقتی افتادم پدر من را مردم درمیآورند؛ اگر به یک کسی ظلم کرده باشم، اینها پدر من را درمیآورند. حالا قدرت دست من است، بعد از پنج سال دیگر یک آدمی هستم عادی مثل سایر مردم. نمیکند قهراً. اصلاً از اول رژیم سلطنتی یک چیز غلطی بوده است و تحمیل شده است به مردم.
اصل دوم ما هم این است که رژیم سلطنتی اصلش بیربط است. باید اختیارْ دست مردم باشد. این یک مسألۀ عقلی[است]، هر عاقلی این مطلب را قبول دارد که مقدرات هرکسی باید دست خودش باشد؛ مایی که ـ یک جمعیتی که مملکت مال خودشان است، چیزهایی که در مملکت است باید به صرفۀ خودشان خرج بشود؛ باید همه چیز این مملکت در راه صلاح خود این مملکت باشد. یک کسی که اصلش با مردم جداست و میگوید که مردم چکاره هستند، من خودم هستم، هر کاری دلم میخواهد بکنم، چطور میشود مقدراتش را مردم دست یک همچو آدمی بدهند که هر کاری دلش میخواهد بکند و به مردم دیگر دخالت نباشد؟ به خلاف اینکه مردم امسال یک کسی را قرار بدهند، همه جمع بشوند با هم قرار بدهند که این آقا رئیس جمهور ما، پنج سال هم ایشان رئیس جمهور. ما فرض میکنیم او یک آدمی باشد خیلی جَلَب باشد، این آدم خیلی جلب نمیتواند یعنی عقل اجازهاش نمیدهد که در این پنج سال تو هر کاری داری بکن،
هر چه هم میخواهی ظلم بکن و ـ عرض میکنم که ـ چه میشود. ما فرض میکنیم که نه دیگر حقی برای مردم نباشد ـ و حال آنکه در جمهوری حق است ـ مردم... نه، تو غلط کردی برو سراغ کارت!
اگر جمهوری اسلامی باشد که دیگر واضح است؛ برای اینکه اسلام برای آن کسی که سرپرستی برای مردم میخواهد بکند، ولایت بر مردم دارد، یک شرایطی قرار داده که وقتی یک شرطش نباشد، خودبهخود ساقط است؛ تمام است؛ دیگر لازم نیست که مردم جمع بشوند؛ اصلاً خودش هیچ است. اگر یک ظلم، اگر یک سیلی بزند، رئیس جمهور اسلام اگر یک سیلی بیجا به یک نفر بزند، ساقط است؛ تمام شد ریاست جمهوریاش دیگر؛ باید برود سراغ کارش. آن سیلی را هم باید عوضش را بیاید بزند توی صورتش! ما یک همچو چیزی میخواهیم.
بنابراین اصل اول که عبارت[است]از اینکه ما این خاندان را نمیخواهیم این واضح است که باید همین طور باشد، مردم هم با ما موافقند. مسألۀ مردمی است. مسأله، به حَسَب حقِ مردم، مردمی است. همۀ مردم فریاد کردند توی خیابانها، حالا هم دارند فریاد میکنند، همین امروز هم گفتند پنجاه هزار نفر در اصفهان قیام کردهاند و ـ عرض میکنم ـ نهضت کردهاند و تظاهر کردهاند و از این حرفها؛ الآن هم همان حرفها را دارند میزنند. اصل دوم هم که سلطنت ـ رژیم سلطنتی ـ اصلش غلط است، این هم هر عاقلی اگر تصور مطلب را بکند تصدیقش را میکند که یک همچو رژیمی اصلاً درست نیست؛ باید اختیار دست خود مردم باشد و چه بکنند. یک کس دیگری یکی را سلطان بکند، این سلطان بر یکی دیگر باشد، این مقدرات این دست آنهاست! هرکسی مقدراتش دست خودش است. این نسل حالا مقدراتشان دست خودشان باید باشد؛ نه مقدراتش دست یک کسی که هفتصد سال پیش از این بوده و حالا رفته سراغ کارش.
رئیس جمهور معنایش این است که مقدراتْ دست خود مردم است. مردم الآن میخواهند قرار میدهند یک کسی را رئیس جمهور، بعد از پنج سال دیگر تمام میشود عملش؛ یکی دیگر را قرار میدهند، بعد یکی دیگر قرار میدهند. این بهتر از اوست و
آن غلط بوده و این صحیح. این ممکن است صحیح باشد. منتها ما جمهور به آن معنایی که هرکس را بخواهند قرار بدهند... ـ در سایر جاها هم اینطور نیست که هرکس ـ یک شرایطی در آن هست، در رئیسی که باید حکومت کند بر مردم. حاکمِ مردم یک شرایطی در اسلام دارد که اگر آن شرایط ملاحظه بشود، یک حکومت عدل صحیح منعقد میشود.
اصل سوم ما این است که ما حکومت اسلامی میخواهیم. یک جمهوری اسلامی که به آرای مردم رجوع میکنیم و شرایط را هم میگوییم. این شرایط در اسلام هست. هرکس را میخواهید تعیین کنید، هر که این شرایط را دارد این را بخواهند. شرایطش نباشد که هر دزدی را بخواهند قرار بدهند. هیچ عاقلی این را نمیپذیرد که هر دزدی را بخواهند قرار بدهیم؛ و قرار هم نمیدهند.
این شرط سوم هم، این اصل سوم هم حالا من خسته شدهام بعد عرض میکنم. و بعضی از حرفهایی که گفته شده است و نطقی که امروز باز «اعلیحضرت» فرمودهاند و حرفهایی که زدهاند، اینها دیگر بعد یک تأملی در آن بکنیم[که]چه ایشان گفته است و ما باید چه بگوییم.
2 ـ اعلامیۀ 12 اردیبهشت 1342 امام، در چهلم شهدای فیضیه.
3 ـ امیر عباس هویدا، نخستوزیر شاه.
4 ـ شک کننده.
5 ـ اشاره به کودتای کمونیستی نورمحمد ترکی در افغانستان، در نوامبر 1978 م.
6 ـ اصل سی و پنجم از متمم قانون اساسی سابق: «سلطنت ودیعهای است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مفوّض شده».
7 ـ رضاخان.