صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان جنایات پنجاه سالۀ پهلوی
- محل پاریس، نوفللوشاتو
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع جنایات پنجاه سالۀ پهلوی
-
حضار
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسماللّه الرحمن الرحیم
آقایان شعار میدادند که «میکشیم دشمن خونخوار تو»؛[1]این دشمن خونخوار من فقط نیست؛ اینها ـ این آدم و پدرش ـ پنجاه سال است که دشمن خونخوار ملت است! دشمن خونخوار استقلال کشور ماست، دشمن خونخوار آزادی ملت ماست، دشمن خونخوار مخازن سرشار ملت ماست، دشمن خونخوار فرهنگ ماست، دشمن خونخوار اقتصاد ماست، دشمن خونخوار نظامی ما و ارتش ماست، دشمن خونخوار همۀ اقشار ملت ـ دشمن خونخوار اسلام است، دشمن خونخوار علمای اسلام است، دشمن خونخوار فرزندان اسلام و ایران است.
حالا که ملت ما توجه پیدا کرده به این دشمنی، و این نهضت عظیم اسلامی برپا شده است، ایشان تشبثات مختلفی میکند. تا قبل از این شکوفایی نهضت، ایشان از دو راه تشبثات میکرد که راه بزرگش عبارت از آن حرفهایی[بود]که میزد و خطابههایی که میخواند. و آن مطالبی که در کتابهایی که برایش تهیه کرده بودند مثل کتاب مأموریت برای وطنم، کتاب دیگرش ـ که اینها را دیگران نوشته بودند به اسم ایشان و ایشان هم این را منتشر کردند ـ و از این راه تبلیغات که ایران به واسطۀ ایشان، به واسطۀ «اعلیحضرت آریامهر» به کجا رسیده است! دیگر امریکا مثل «پدربزرگ» ما نیست که ما از او اطاعت
کنیم! دیگر دست اجانب را ما قطع کردیم از این مملکت! نه شوروی دیگر جرأت دارد که به ما دستدرازی کند و نه امریکا قدرت دارد که به ما تعدی کند! و این حرفهایی که در خطابههایش و هر جا پیش میآمد، از این حرفها الی ماشاءاللّه داشت؛ که کتابهایش هم که ملاحظه کردید چه مسائلی در آن هست: «تمدن بزرگ» و این مسائل.
و تشبث دیگرش هم به زور بود و ساواک و نظامی، و تسلط پاسبان و نظامی و ساواک و اینها به جان و مال مردم، تا قبل از این شکوفایی نهضت. وقتی که، از پیش از یک سال، شکوفایی پیدا کرد این نهضت و گسترش پیدا کرد در تمام ایران و هر روز هم گسترشش زیادتر میشود ـ و ان شاءاللّه تا آخر هم این گسترش و این نهضت هست ـ در این بُرْهۀ از زمان که این گسترش پیدا شد، ایشان مختلفْ تشبث کرد و پناهگاه پیدا کرد. یکوقتی با پیش آوردن «دولت آشتی»، و اینکه این دولت آشتی آمده است که بر طبق مرام ملت عمل کند! خواستهای ملت را به ملت بدهد! بعضی کارهای بچگانه هم کردند. آنهمه مراکز فساد در ایران موجود است و مورد پشتیبانی خود شاه و دستگاهش هست، آن وقت: قمارخانهها را ما بستیم یا مثلاً تغییر تاریخ دادیم؛[2]برای خاطر اینکه مردم را اغفال کنند. بعد که دیدند که مردم اغفال نشدند و صدای مردم باز هست، و همین مانوری که داده بودند مردم روشن کردند و برخلاف آن تظاهرات کردند، متشبث شد به حکومت نظامی! در عین حالی که دولتْ دولت آشتی بود، حکومتْ حکومت نظامی! و آنطور قتلهایی که همه میدانید، آنطور کشتارهایی که همه میدانید. اولْ حکومت آشتی، دولت آشتی، دنبال آن وقتی این نشد سرنیزه و حکومت نظامی! لکن مردم مملکت ما، کشور ما به این هم اعتنا نکردند. این تحولی که در روحیۀ جامعۀ ما پیدا شده است که نظیر در هیچ جا ندارد، در خود تاریخ ایران همچو نظیری از برای آن نیست؛ این نحو تحول روحی از برای یک جامعهای، آن هم تحول فراگیر که همۀ اطراف مملکت را فرا گرفته است. حکومت نظامی که از قوانینش این است که ـ یا از اعلامیههایشان این است که ـ بیش از دو
نفر حق ندارند با هم اجتماع کنند، جمعیتهای دویست هزار نفری، سیصد هزار نفری، نیم میلیون نفری در همان مراکز حکومت نظامی بیرون میآمدند و حرکت میکردند و «مرگ بر شاه» میگفتند!
اینها دیدند که از راه حکومت نظامی هم کار انجام نگرفت؛ این دفعه، که چند روز پیش باشد، اینها با هر دو حربه پیش آمدند؛ یعنی شاه یک دستش توبهنامه بود، یک دستش چماق! این توطئه بود، من اینطور حدس میزنم، و همین جور است که اینها این اجتماع مثلث یا مربع را که کردند در پیش شاه،[3]قرارشان بر این شد که شاه بیاید و حرفهای آدم توبهکار را بزند و در پیشگاه ملت تعهد بدهد[که]من متعهد میشوم به اینکه این اشتباهات را دیگر تکرار نکنم، تا حالا اشتباهاتی شد و من متعهد میشوم، ملتزم میشوم در پیشگاه ملت که دیگر تکرار نشود این کارها و این اشتباهات، و بعد هم به طایفه طایفه از ملت روآورد: به روحانیون، به مراجع عظام ـ به تعبیر او ـ و علمای اعلام، که من از شما تقاضا دارم که مردم را هدایت کنید، مردمْ آرام بنشینند، و من دیگر بنا دارم به اینکه از این به بعد یک انتخابات آزادی، یک ملت آزادی، آزادی به همۀ معنی بدهم و شما مردم را آرام کنید، و به سیاسیون روآورد و تقاضا کرد که شما هم کمک کنید در اینکه این مردم دیگر اینطور کارها را نکنند، و ما آزادی میدهیم، انتخابات آزاد، مجلس صحیح، و دیگر از این کارهایی که پیشتر شده است و آن اشتباهات نمیکنیم؛ و بعد هم رو به جوانها آورد که شما از این ملت هستید و چه، و بعد هم رو به پدر و مادر جوانها که نگذارید جوانهایتان بیایند تو خیابانها و این کارها را بکنند؛ و به همۀ اقشار ملتْ ایشان روآوردند و اعتراف کردند در محضر ملت، و رادیو هم از قراری که گفتند در همۀ برنامههایش ذکر از این کرده است و این توبهنامه را خوانده است.
و این اقرار به این است که تا حالا من این کارهایی که کردهام اشتباه بود؛ اقرار به این است که من جرم مرتکب شدم! در حضور ملتْ ایشان اقرار کرده است به اینکه من تا حالا آزادی را از ملت سلب کرده بودم و حالا میخواهم که از این اشتباه دست بردارم؛ و فهمیدم که این کار اشتباهی بوده است و میخواهم دست بردارم. اقرار به این است که مجلس ملی تا حالا نبوده است، و مجلسِ سرنیزهای بوده است! و من این را هم «اشتباه» کرده بودم! انتخابات دیگر آزاد است، آزاد میشود! اقرار به این است که این قتل و غارتهایی که توسط مأمورین من و اینهایی که از ساواک و غیره، من به ایشان امر کردم که بکشید و بزنید، این اشتباهی بوده است! و من از این به بعد این کار را نمیکنم. اقرار به این است که این حبسهایی که ما کردیم و این علما و سیاسیون و سایر طبقات را به حبس بردیم، و ده سال، پانزده سال، کمتر، بیشتر، اینها در حبس بودهاند، این یک اشتباهی بوده است که خوب بود نشود ولی خوب، شد لکن دیگر تکرار نمیشود و ما از این به بعد از این کارها نمیکنیم! شما هم بیایید دست بردارید و من همان سلطان باشم و شما رعیت باشید! شما آرام باشید که من یک سلطنت آرامی، دلخواهی بکنم، من هم قول میدهم و التزام میدهم و ضمانت میدهم که دیگر از این کارها نکنم! این آن دستی است که «توبهنامه» را دارد.
قرار این بود که ایشان بیایند در محضر ملت و این حرفها را بزنند؛ دنبال او نخستوزیر[4]هم همین حرفها را تکرار کرده بود، و هر دو میگفتند که ای ملت! بیایید ـ به طبقات ملت که قیام کردهاند ـ بیایید همهمان به فکر ایران باشیم، در اندیشۀ ایران باشیم. بیایید دست از این کارها بردارید که ما همه در اندیشۀ ایران باشیم! این آن دست توبهای که در یک دستش توبهنامه بود. مصادف با همین توبهنامه، یک دست دیگری
هم بلند کرد و با شدت شروع کردند به آدمکشی، با شدت هر چه تمامتر. الآن در ایران مشغولند؛ همین حالا، الآن. ما امروز صبح از قم اطلاع داریم که گفتند تاکنون قم اینطور نبوده! این جور انقلابی که امروز در قم هست و آتش گرفته و آتش سوزی و تفنگ و فساد. آن کسی که تلفن کرده بود به اینجا، گفته بود که قم تاکنون یک همچو چیزی به خودش ندیده! من حالا دیگر اطلاع از جاهای دیگر ندارم لکن اینطور هست مسئله. زنجان هم که میگویند همین مسائل هست و شدت دارد.
این یک دست را اینطور گرفته است. وقتی آنجا نگاه میشود: آقا استغفراللّه! من توبه کردم، غلط کردم! یک دست هم اینطور گرفته شمشیر را دارد میزند به سر و کلۀ مردم. خوب، مردم باور کنند؟! اگر باز دنبال این مطلبْ نظامی نبود در کار و حکومتِ نظامی نبود و ـ مثلاً به خیال خودشان ـ یک حکومت ملی بود، باز احتمال این میرفت که چند نفر آدم بیاطلاع از عمقِ اشیاء باور کنند. البته آنهایی که مطالعه کردند دربارۀ روحیۀ این شخص و دیدهاند که سی سال، بیست و چند سال این چکاره بوده است و این تبدیل لباسها را از او دیدهاند، تبدیل چهرهها را از او دیدهاند، که یکوقت به یک چهرۀ عابد زاهد درمیآید و دنبالش به آن چهرهای که پنج پنج میگیرد![5]اینها دیدهاند مردم این را، آنهایی که اطلاع دارند از مسائل که تو هر چیزی بگویی باور نمیکنند. اگر لااقل با یک دست آمده بودی بیرون، و همان قضیۀ عذرخواهی در پیشگاه ملت و توبهنامه، احتمال میرفت که یک دسته ـ مثلاً مردمی که سطحی نگاه میکنند ـ اینها باورشان بیاید. خوب، این هم برای تو یک چیزی بود که یک دستۀ سطحینظرْ کن باورشان بیاید مطلب را ـ اگر آن دسته بگذارند که اینها درست تفکر غلطی بکنند ـ لکن تو هر دو را با هم اجرا کردی! آخر این ناشیگری است. یا آنهایی که دارند تعلیم میدهند این مسائل را، غرض دارند با این مردک و میخواهند کلکش را بکنند منتها مستقیماً نمیخواهند این کار را
انجام بدهند، میخواهند غیرمستقیم این کار را انجام بدهند که به مردم بفهمانند که آقا توبۀ این آقا این است! این توبهای که دارد میکند و در پیشگاه ملتْ عذرِ تقصیر میخواهد و التزام میدهد و ضمانت میکند، این الآن که توی زبانش التزام و ضمانت است زیر عبایش تفنگ است! این را ملت باورش بیاید؟! کدام ملت، کدام احمق باورش میآید این را؟! چه کسی این مطلب را باورش میآید؟ آنها هم که مطالعه در حال شما نکردهاند، آخر باورشان میآید یک همچو مطلبی که با هم تو این کار را داری انجام میدهی؟ کسی احتمال میدهد که نظامی بدون اینکه شاه امر بکند آدم بکشد؟! نظامی به روی مردم آتش روشن کند بدون اینکه امر مستقیم شاه در این مسئله باشد؟!
اینها در این جلسهای که داشتند فکر علیلشان به این منتهی شد که بیایید یک کاری بکنیم که اعلیحضرت را مصون نگه داریم و بگوییم که آقا توبهکار است لکن نظامی، خودش کار خودش را انجام بدهد! اینها نظامی هستند که این را انجام میدهند نه شاه! و جوری اینها ترتیب آن را دادند که خود مطلب ـ متن قضیه ـ مطلب را روشن کرد که چه هست: همان قضیۀ دم خروس است! متن قضیه معلوم بود که این یک صورتسازی است. و به نظر انسان میرسد که اینهایی که این مطلب را تنظیم کردهاند، با اینکه از آن طرف دیدند که ریاکاریها به جایی نرسید، حکومت نظامی و سرنیزه هم به جایی نرسید، خوب، ضم این دوتا، ضم[لا]شیء به لاشیء است، ضم هیچی به هیچی است؛ آن به جایی نرسید، این هم به جایی نرسید، خوب دوتایش هم همان است دیگر! به جایی نمیرسد. اینها در عین حالی که این معنا را دیدند، این طرح را دادند که مردم در خود طرح بفهمند که مسئله این نیست که ایشان میگوید من توبه کردم و یک انتخابات آزادی و یک ـ عرض میکنم ـ مملکت صحیحی و مستقلی و آزادی بعد از این من تحویل میدهم. همین حالایی که دارد میگوید «استغفراللّه» و «التوبه»، همین حالا مسلسلهای او با امر او دارند مردم را میکشند! همین حالا که «التوبۀ» او باز قلمش خشک نشده، قم را به آتش زدند، زنجان را به آتش زدند. سایر مملکت هم حتماً این چیزها هست که ما لابد تا عصری یا شبی اطلاع پیدا میکنیم. نمیشود این مردم را دیگر بازی داد؛ فکر دیگر باید
بکنند اینها.
اگر این طرح از ابرقدرتهاست، بسیار احمقانه[است]! اگر از خود دستگاه هم هست، خوب توی آن احمق هست؛ آدم ناقلا هم هست! اگر احمقها تنظیم کرده باشند که احمقانه است، اگر این آدمهای چیز فهم تنظیم کرده باشند، بر ضد او میخواهند تنظیم بکنند؛ آنها هم با ملت معلوم میشود همراهند! میخواهند مردم را بیدار کنند که ای مردم بدانید که توبۀ این آقا حمله است، نه مرگ است! توبۀ گرگ را میگویند مرگ است اما توبۀ ایشان حمله است!
با این وضع چطور ممکن است که یک بنبستی که الآن هست این برداشته بشود و یک ملتی که بهپاخاسته و همۀ اقشار آن بیدار شده است و همه توجه به مسائلْ به طور صحیح پیدا کردهاند و خیانتها همه روشن شده است و جنایتها هر روز دارد میشود، چطور امکان دارد که یک مردمِ اینطور که حالا پا شدهاند و حق خودشان را مطالبه میکنند، یا خود مردم یا سران مردم ـ از روحانی و سیاسی و بازاری و دانشگاهی ـ بیایند واسطه بشوند که آقا، آقا توبه کردند! بیایید ببخشید! عذر میخواهند! من عرض کردم که ما فرض کنیم که این آقا توبه کرده است و بعد از این هم کوشش میکند در اینکه دموکراسی را اجرا کند و کوشش میکند در اینکه استقلال برای مملکت ما تهیه کند و همۀ خوبیها هم به فرض محال این در خودش میخواهد جمع بکند، خوب تا حالا چه؟! تا حالا این کارهایی که کرده، این جرمها را که کرده هیچ؟! یک نفر آدمی که چندین هزار خانواده را بیسرپرست کرده، چندین هزار مادر را بیفرزند کرده، چندین هزار پدر را بیاولاد و بیجوان کرده حالا میآید در پیشگاه ملت «آقا ببخشید، معذرت میخواهم»، میپذیرند؟ آن کسی که بپذیرد، جواب این مادر و پدرها را چه میدهد؟ آنکه قبول کند که ایشان «سلطنت» بکنند نه حکومت، اگر هم ما فرض کنیم که این نیرنگ نیست ـ که هست، بلااشکال هست ـ اگر این هم فرض کنیم، خوب جواب این مردم را ما چه بدهیم؟ خوب این پیرزنی که بچههایش همه هم کشته شدهاند و منزلش خالی شده است از اولاد،
جواب این را ما چه بدهیم؟ بگوییم که «اعلیحضرت» حالا سلطنت بکنند، دیگر اعلیحضرت باشند؟! در «سلام»ها مردم بروند سلام بدهند به اعلیحضرت و برای جان او دعای خیر بکنند؟! تا حالا این کارهایی که کرده، ده سال علمای اسلام را، سیاسیون ایران را ـ عرض بکنم که ـ بازاری و دانشگاهی و دانشکدهای را این حبس کرده است، عمر اینها را در حبس تلف کرده، این ده سالی که این عمر را تلف کرده هیچ؟ حالا آزاد؟ «حالا آزادیم». آزادی معنایش این است که از اول دیگر عمر تو برگشت؟! یا این عمر تلف شد، از بین رفت، یک جوان پیر شد در این زندان تو؟ من بعض جوانهایی که قبل از زندان دیده بودم، با من مصافحه میکردند، با حالا وقتی مقایسه میکنم، مقایسۀ یک پهلوان است با یک پیرمرد! تمام؟! هیچ اینها؟! ریشهای اینها سیاه بود، حالا آمدهاند ریششان سفید است! مزاج اینها سالم بود، حالا آمدهاند دردمند هستند؛ معالجه باید بکنند. حالا ما فرض میکنیم که ایشان نخیر، توبۀ صحیح نصوح کرده است؛ آیا جرمهایی که کردهاند هیچ دیگر اینها؟ همین؟ همه عفو؟ ملت عفو بکند؟!
«بیایید به ایران فکر بکنیم»! از فرمایشات ایشان و وزیرشان است که «بیایید به ایران فکر کنیم»! خوب، ما داریم به ایران فکر میکنیم. ما حالا چند سال است که داریم به ایران، این ملت ایران دارد به ایران فکر میکند که این نهضت را کرده است برای اینکه میبیند ایران از دست دارد میرود؛ رفت از دست. میخواهد این ایران را نجات بدهد. به ایران فکر میکند که نجاتش بدهد. بیاییم شما را دوباره باز کنیم راهتان را برای زیادتر چپاول کردن و زیادتر پیوست کردن ایران را به قدرتهای بالا؟! که به ایران فکر میکنیم! فکر کنیم به ایران برای اینکه خیانت کنی به ایران؟! فکر کنیم که ایران خوب است که باز ایران ـ این از افکار ایشان است ـ باز ایرانیها نرسیدهاند به آنجا که آزادی را به آنها بدهند! ایرانیها باید تحت مِهْمیز اختناق و نظامی و چکمۀ خارجی باشند و داخلی! آقا میفرمایند که باز ایرانیها نرسیدهاند به آنجایی که آزادی به آنها بدهیم! این منطق اینهاست. و آن مردک میگوید که از بس آزادی زیاد دادند این صداها بیرون آمده
است! کارتر میگوید که یک آزادی «تندی» داده بودند، از این جهت مردم صدایشان درآمده است!
این حرفهای اینهاست که دارند میزنند. باید چه بکنیم ما با این جمعیت؟ غیر از این، الآن غیر از این راهی هست که این گلوی کثیف را فشار بدهند تا اینکه تمام بشود این قضایا؟ دیگر ما راهی غیر از این داریم؟ راه آشتیای هست؟ راه اینکه ایشان باشد باز در ایران هست؟ یا خیر، این راهْ راهی است که انتحار ملت است. این راه راهی است که ملتِ ما را به باد خواهد داد. این تزْ تزی است که ایران را تباه خواهد کرد؛ بدتر از این خواهد کرد. تا حالا هر چه کرده فساد بوده، و حالا مهلت میخواهد برای حملههای بعد! خدا میداند که اگر مهلت به او بدهند، اگر ملت ایران به این آدم مهلت بدهد، خدا میداند که ضربهای به شما میزند که دیگر سر بلند نکنید. من قبل از این هم این مطلب را گفته بودم که مهلت ندهید به این، که ضربه میزند و حالا یک سال است دارد ضربه میزند و از این بدتر خواهد کرد.
این حرفهایی هم که حالا میزنند، اگر چنانچه این حرفهای خود شاه است که دیگر بچهگانه به نظر آدم میآید. اگر من بروم دیگر ایران از بین خواهد رفت! اگر من بروم تجزیه میشود! بیایید به ایران فکر کنیم! اگر من بروم ایران تجزیه میشود! آن طرف روسها میآیند، آن طرف امریکاییها میآیند! حالا برای قدرتمندی ایشان است که نمیآیند! و نیامدهاند هم تا حالا![خندۀ حضار]ما ارتشمان که با مستشارهای امریکا دارد اداره میشود، پایگاههایی که در چندین جای مملکت ما درست شده است که امریکاییها درست کردهاند، نفتمان هم که دارند آنها میخورند، گازمان هم که دارند شورویها میبرند، ما الآن همۀ چیزهایمان مستقل و آزاد؟! و خود ایشان گفتند که لیست میفرستادند امریکاییها، از سفارتها لیست وکلا میآمد که شما اینها را باید وکیل کنید! و چارهای هم جز این نبود. منتها دنبالش این ادعا را میکردند که بله، این آن وقت بوده! یعنی زمان پدرم بود ـ آن پدری که آنقدر این برایش تعریف میکرد، همین را گفت. خوب آن وقت بود، من حالا دیگر این کارها را نمیگذارم بکنند! حالا دیگر قضیۀ
دوستی نیست. حرفها، حرفهایی است که نمیگیرد دیگر. درست نیست این حرفها.
و الآن یک تکلیفْ بیشتر از برای ایرانیها نیست و آن اینکه این نهضت را محکم نگه دارند و هر چه میتوانند بکوبند این دستگاه را تا برود از بین. اگر سستی بکنند و بکنیم، خیانت کردهایم به این ملت و خیانت کردهایم به اسلام و قرآن کریم؛ برای اینکه این آدم باهمه چیز ما بد است. این دشمن خونخوارِ همه چیز ماست! اگر یک کسی سستی کند در این قضایا، اهمال کند در این قضایا، کلمهای بگوید که همراهی باشد با این آدم، این خائن به ملت است، خائن به اسلام است، و باید احتراز کرد از او. تکلیف همۀ شما، همۀ شمایی که در خارج هستید، این است که با ملت ایران همراهی کنید، پیوند کنید به ملت ایران.
از این مطلبی که سؤال کردند از من این آقایانی که از خارج آمده بودند، از آلمان آمده بودند، که ما راجع به این کاری که داریم میکنیم، این کاری است که اینها ـ قبل از این آقایان هم، جلوی اینها هم یک دستۀ دیگر چند روز پیش از این آمدند به من گفتند، اینها هم همین مطلب را با اضافۀ یک کلمهای گفتند ـ آقایان[6]خودشان اعتقادشان این است که این کاری که اینها دارند میکنند برای ایران منفعت که ندارد، یک خطری برای ایران هست. و این تا اینکه آن (آقایان هم تصریح کردند) کار تا آن وقتی که نفت ما از بین برود، این هم کارش تمام میشود. این نمیشود جای نفت را بگیرد برای اینکه عمرش بیشتر از این نیست. این را آن آقایان میگفتند. این اطلاعْ دیگر مال خود آقایان است که باید داشته باشند. و آن آقایان میگفتند که ما که در اینجا، در این بنگاه[7]داریم کار میکنیم، ما را به یک حدی دارند نگه میدارند و نمیگذارند رشد علمی کنیم. پس شما در اینجا نه نتیجۀ علمی میبرید و نه خدمت به وطن میکنید بلکه میگویید مضر است. و اگر چنانچه اینطور تشخیص دادید، باید نروید در این بنگاه. باید یک کار دیگر انجام
بدهید. تکلیفْ محول بر تشخیص خودتان است. اگر شما آقایان تشخیص دادید که این یک بساطی است برای اینکه شماها را، جوانها را نگذارند قوههایشان، استعدادهایشان شکوفا[یی]پیدا کند، چنانکه دانشگاههای ما اینطوری هست، چنانکه همه جای ایران این جوری است که نمیخواهند بگذارند جلو بروید شما، میخواهند شما را همچو به یک حد عقبی نگه دارند تا اینکه تحت فرمان اجانب که میخواهید واقع بشوید اعتراض نداشته باشید، شما را به یک حد محدودی نگه میدارند، کارشناسها را از خارج میآورند و کارِ، چیزهای ملت ما قوای ملت ما صرف این میشود که فرمان از کارشناسها ببرند، و به عبارت دیگر اینها عملگی بکنند و آنها آقایی بکنند، اینها عملگی بکنند و ماهی چند غاز[8]بگیرند، آنها آنجا بنشینند و پیپ بکشند و یک طرح برخلاف و ضد ملت ایران بدهند، و در ماه نمیدانم چقدرها ... خدا میداند چقدر میگیرند.
اصلاً از اول نقشه این بوده است. از زمان رضا شاه این نقشهها بود که باید این ملت را عقب نگه داشت؛ باید این ملت را از دیانتش منفصل کرد. اینها میدانستند که این چیزی که اعتراض است و آن چیزی که محرک مردم و جامعه میتواند باشد قرآن کریم است وآنهایی که از قرآن متابعت میکنند. از زمان رضا شاه این مطلب پیش آمد که اسلام را وخدمتگزاران به اسلام را ـ هر دو را کوبید. یک خطابه در تمام ایران نبود؛ یک منبر در تمام ایران نبود ـ همۀ منابر تعطیل بود که سر تا تهِ ایران در ماه محرمش، در ماه رمضانش، هیچ چیز نبود! هر آخوندی از منزل در میآمد گرفتار شده بود،[گرفتار]میشد و میبردند او را به کلانتری. همین طور عبایش را میبریدند با جامهاش میگفتند: برو بیرون. آن یکی را رها میکردند، آن یکی را میگرفتند جای دیگری. همان وقت چه جنایاتی این مرد کرد به اسلام و مسلمین. بعد هم به ارث داد به این مرد، و این را همه دارید میبینید دارد چه میکند؛ یعنی آن صفحهای که ظاهر است میبینید؛ این صفحاتی
که در باطن است و آن مطالبی که در باطن است و من و شما مطلع نیستیم، و اشخاص مطلع الآن جرأت نمیکنند حرف بزنند و بعد صدایش درمیآید، آنها الی ماشاءاللّه است. ما الآن نمیتوانیم تصور کنیم که اینها چه کردهاند با این مملکت، اینها با این اسلام چه کردهاند، با این مسلمین چه کردهاند، با این ملت چه کردهاند، با ذخایر ما چه کردهاند.
ما دوتا ذخیره، یک ملت دوتا ذخیره ممکن است داشته باشد که ایران داشت: یکی ذخیرههای مادی زیرزمینی، یکی هم ذخیرهها[یی]که عبارت از این جوانها بود ـ اینها هم از ذخایر ملت است دیگر ـ این هر دوی اینها را تباه دارد میکند و تباه کرد. اما مواد طبیعی را: نفتش را که آنطور داد و گازش را آنطور داد و دارد میدهد، و مراتعش را آنطور به قول خودش «ملی» کرد لکن به دیگران داد و جنگلهایش را به دیگران داد و همۀ اینها را داده به غیر. اینها اسناد به من نوشته بودند منتها نوشتهاش حالا پیش من نیست، نوشتهاش نجف مانده است. همۀ اینها را به غیر دادهاند. زراعتمان را که بکلی از بین برده است. بعد از سی سال دیگر که نفت ـ اینطور اگر بدهند ـ تمام میشود! اگر به اینطور دست و دلبازی نفت ما را به غیر بدهند، بعد از سی سال ـ چند سال دیگر تمام میشود. آن روزی است که نه ملت ما نفت دارد، نه زراعت دارد. اگر این آدم باقی باشد، بعد از سی سال دیگر یک ملت گدا! الآن نصف ملتْ گداست، آن وقت تمام ملت گدا خواهد شد! پشتوانه هیچ چیز ندارد. این را اگر مهلتش بدهید آقا، تمام حیثیات مادی و معنوی شما را از بین میبرد.
این راجع به ذخایر ما که زیرزمینیاش و روی زمینیاش. و راجع به جوانهای ما که از ذخایر بزرگ ما هستند، نمیگذارند اینها تحصیل کنند؛ رشد فکری برای اینها نمیگذارند. اینها را تا یک ـ حتی آن کس که خارج آمده و تحصیل میکند جوری کردهاند که این اینها تحصیلشان تحصیل حسابی نشود ـ به یک حدی میخواهند اینها را نگه دارند که در همان حد، همان عملگی برای آنها بکنند! همین. نمیگذارند قوۀ اعتراض در اینها پیدا بشود، نمیگذارند رشد فکری در اینها پیدا بشود که مقابل اینها
بایستند و نگذارند اینها اینقدر چپاول کنند.
لکن حالا بحمداللّه این بت شکسته شد و این سد برداشته شد، و برداشته خواهد شد بعد زیادتر. و ملت ما قیام کرد و شجاعت خودش را و بیداری خودش را در تاریخ ثبت کرد ملت. ملت اثبات کرد که نه نیرنگهای شاهانه و نه چماقهای شاهانه نمیتواند جلوی این را بگیرد! نه حکومت نظامی و نه نخستوزیر نظامی، اینها دیگر قابل این نیستند که جلوی یک ملت را بگیرند. امروز که حکومت نظامی است و دولت نظامی است ـ همین امروز ـ در ایران باز همان نهضتها و همان حرفها و همان «مرگ بر شاه»ها الآن هم موجود است در ایران.
نمیشود یک ملتی را[اغفال]کرد. از این حرفهایی که کارتر میگوید که ما همراهی میکنیم و ما همچو نوکری را نمیتوانیم از دست بدهیم و این منافع ما را در ایران چه میکند، و مال انگلستان میگوید مردکه[9]خیر، ما نمیتوانیم بنشینیم کسی که منافع ما را در آنجا چه میکند! خوب، ما برای همین جهت داریم فریاد میزنیم که این آدم آمده است که منافع انگلستان و امریکا و شوروی را تأمین کند! این خائن است! این مخالف با همه چیز ملت ماست، قانوناً این دیگر سلطان نیست، از اول هم نبوده است! این سلسلۀ پهلوی از اول به غیرِ قانون سلطنت کرده. از اول با سرنیزه مجالس را درست کردهاند. مجلس ملی ما نداشتیم هیچ وقت. مجلس ملی که سلطنت او را، مجلسی که سلطنت او را تثبیت کرد مجلسی بود که با سرنیزه درست شده بود. این را من اطلاع دارم و شاهد قضیه بودم، و هر که همسن من است او هم اطلاع دارد و شاهد بوده است. یک سلطنت غیر قانونی و یک مجلس غیرقانونی و یک دولت غیرقانونی دارد بر ما حکومت میکند، بعد آقا میگویند که ما انتخابات را آزاد قرار میدهیم! اصلاً انتخاباتْ غیرقانونی است با وجود شما! شما وجودت غیرقانونی است، انتخابات یعنی چه؟! انتخابات آزاد یعنی
چه؟! باید قانونی باشد، انتخابات را باید شاه ـ به حَسَب قانون ـ باید شاه امرش را بدهد؛ تو شاه نیستی! تو یاغی هستی! یک آدم یاغی تو هستی، برخلاف قانون دراین مسند نشستی.
مهلت ندهید آقا. همه، همه موظفیم و اگر کوتاهی کنیم، همه خائنیم.[صلوات حضار]و من امیدوارم که شما جوانها با وحدت اراده و با وحدت عمل، بدون اینکه با هم اختلافی بکنید، همه یکصدا باشید و پشتیبانی از این نهضت بکنید که این نهضت به نفع مملکت شما، به نفع خود شما[ست]. و تبلیغاتی که در اطراف این مسائل میشود، این تبلیغات همه تبلیغات شاهانه است. اینکه اسلام نمیتواند دیگر حالا اداره بکند، مال چهارده قرن پیش است، اسلام دیکتاتوری دوم است، اسلام نمیتواند که حاجات فعلی مردم را برآورد، اسلام دعوت به ارتجاع میکند، از این مسائلی که دیگر کهنه شده ... ـ اینها دیگر کهنه شده ـ این در ده ـ بیست سال پیش از این ممکن بود یک کسی یک چیزی بگوید ولیکن حالا دیگر کهنه شده. همین آقایی که «ارتجاع سیاه» میگفت و ـ عرض میکنم که ـ دو شیء غیرمبارک، ارتجاع ـ ارتجاع سیاه و سرخ[10]، اینها دارند مملکت را چه میکنند! حالا آمده دستش را دراز کرده که مراجع عظام و روحانیون اَعلام بیایند و با من کمک کنند که من این جنایات را توسعه بدهم و زیادش کنم و ادامهاش بدهم![خندۀ حضار]این وضع ایشان این بود. این حرفها کهنه شده.
اسلام آن اسلامی است که در نیم قرن فتح کرد تمام این ممالک را، برای اینکه آدمشان کند. نه فتح اسلام مثل فتح ـ سلطنتهای ـ سلطانهای دیگر، مثل فتح نادر شاه است؛ خیر. آن طرز حکومت اسلام طرز حکومت آدمسازی است. شما خود رؤسای اسلام را باید ملاحظه کنید مثل پیغمبر اکرم که رئیس اسلام است، امیرالمؤمنین که بعد از او رئیس اسلام بود. شما خود آنها را ببینید که وضعشان چه جوری بوده. دیکتاتوری بوده است؟
پیغمبری که با مردم دیگر وقتی مینشست معلوم نبود آقا کدام است و نوکر کدام است و ـ عرض میکنم که ـ اصحاب کدامند و خود پیغمبر کدام است. پیغمبری که با مردم همان جور مینشست و با هم همان طور جلسه میکردند، و همان طور جلسهشان جلسۀ بندهها و فقرا بود، و زندگیاش زندگی فقرا بود، و بیتالمالْ مالِ مردم بود و هیچ تصرف نمیکرد، مثل یکی از فقرا زندگی میکرد و با مردم وقتی که معاشرت میکرد، وقتی که اعلام میکرد و اعلام کرد به اینکه هر کس حقی دارد به من بگوید، یکی پیدا نشد ـ غیر یک نفر آدمی که اشتباه گفت برای یک غرضی ـ که بگوید تو دهشاهی از ما برداشتی، که بگوید یک ظلمی تو به من کردی. این آخر عمر فرمود هر که حقی دارد به من بگوید. هیچ کس پیدا نشد که بگوید تو به ما یک ظلمی کردی، یک بدی گفتی ـ عرض میکنم که ـ به این ملت یک ـ نعوذباللّه ـ خیانتی کردی. فقط یکی در بین اینها پاشد گفت شما یک شلاق به من زدی! گفت به او بیا عوض آن را[بزن]؛ گفت به اینجای من ـ گفت ـ بیا عوض آن را بزن. گفت نه، برهنه بودم. برهنه[شد]. بعد رفت بوسید آنجا را؛ گفت که من این را گفتم که اینجا را ببوسم. یعنی دروغ گفتم؛ نه، نکرده بودی. شما در حکومتهای دنیا یک همچو حاکمی پیدا کنید. ما یک همچو حاکم، دنبال یک همچو حاکم میگردیم. البته نمیتوانیم پیدا کنیم این جور اما دنبال این میگردیم که لااقل به بعض احکام این حاکم عمل بکند؛ خیانت نکند به این ملت، نخورد مال این ملت را، برندارد مال این ملت را ببرد به امریکا و به سایر ممالک، و ویلا برای خودش و بچههایش و طایفهاش درست بکند!
پیغمبر وقتی که از دنیا رفت هیچ چیز نداشت. این هم آن حاکم دوم که دیگر توسعۀ حکومتش سرتاسر شرق را گرفته بود و تا اروپا هم رفته بود تقریباً. آن هم آن حاکم که زندگیاش ـ یک پوست داشت، آنجا شبها روی آن دوتایی (زن و شوهر) میخوابیدند، که حضرت امیر باشد و فاطمۀ زهرا ـ سلاماللّه علیها ـ و روزها علف شترش را روی آن میریختند که علف بخورد آن. این بارگاه، تخت و بارگاه اعلیحضرت سلطان! کار میکرد، مثل سایر عملهها کار میکرد! نداشت این جایی را ... نداشت. نه کار میکرد که
جمع بکند، کار میکرد و وقف میکرد. همان روزی که با او بیعت کردند، بیل و کلنگش را برداشت رفت سراغ کاری که انجام میداد! آنجا یک چشمهای را میخواست حفر کند؛ خودش با دست خودش حفر کرد. وقتی درآمد، تبریکش کو؟ گفت خوب این تبریک را برای ورثه بگو، بیاور قلم و کاغذ. و قلم و کاغذ[آوردند]. همان وقت وقف کرد برای یک جهتی. آن هم زندگی و خوراکش که از نان جو نگذشت؛ بالاتر نبود؛ آن هم چند تا لقمه بود. ما یک همچو حاکمی، دنبال این میگردیم. پیدا نمیکنیم البته؛ خود ایشان هم فرمود که خوب، شما طاقت ندارید اینقدر لکن تقوا داشته باشید.
ما دنبال یک حاکم تقوادار، تقوای سیاسی لااقل داشته باشد، نخورد مال این ملت را، هدر ندهد مال این ملت را، ما دنبال این میگردیم. ما[که]میگوییم حکومت اسلامی، میخواهیم یک حکومتی باشد که یک قدری شبیه باشد به این حاکمهای ما. اینها کجای حکومت اسلام دیکتاتوری بوده است که آقایان سخت از این میترسند! دیکتاتوری چیست؟ حکومت اسلامْ حکومت قانون است. اگر شخص اول مملکت ما در حکومت اسلامی یک خلاف بکند، اسلام او را عزلش کرده. یک ظلم بکند، یک سیلی به یک کسی بزند ـ ظلماً ـ اسلام او را عزلش کرده، او دیگر قابلیت از برای حکومت ندارد. این دیکتاتوری است؟ حکومت قانون است، قانون خدا؛ یعنی حاکم، یعنی شخص اول مملکت، اگر یک کسی یک چیزی داشته باشد، شکایتی داشته باشد از او، پیش قاضی میرود و او را حاضرش میکند و او هم حاضر میشود. چنانکه شد، حضرت امیر این کار را کرد. ما هم یک همچو حکومتی میخواهیم: حکومت قانون. قانون، آن هم آن قانون؛ آن هم قانون مترقی اسلام.
اینها میترسانند شما را از حکومت اسلامی. میگوید اگر حکومت اسلامی باشد زنها را میکنند توی یک اتاقی درش را قفل میکنند تا آخر، تا آخر اینها توی این اتاق باقی باشند. زنها در صدر اول اسلام جنگ میرفتند! در لشکرها در طول جنگ بودند برای مداوای زخمها. بیشتر از انتظار. شما یک سینمای اخلاقی، یک سینمای آموزنده
بیاورید، اگر یک کسی با آن مخالفت کرد. با آن مراکز فسادْ دولت اسلام مخالف است، نه با تمدن مخالف است. این تمدن است که سرتاسر یک مملکتی اینقدر مرکز فساد داشته باشد؟! کتابخانه نداشته باشد، مرکز فساد داشته باشد؟ با این مخالف است؛ نه با ترقی مخالف است. مردک در یکی از حرفهایش[11]آن وقت که ما قم بودیم، در یکی از حرفهایش گفت که این آخوندها میگویند که ما نمیخواهیم این تمدن را! اینها میخواهند با الاغ بروند از این طرف به آن طرف! خوب، آدم چه بکند با یک همچو آدمی؟ حالا آمده است بعد از اینهمه حرفهایی که یکوقت گفت که این ملاّها مثل حیوان نجس هستند از ایشان احتراز کنید! یکوقت گفت که اینها مثل کرمهایی میمانند که در نجاست میغلتند! همین آقا[که]به جامعۀ روحانیت این حرفها را زد، حالا آمده است میگوید که «مراجع عظام و علمای اعلام». خوب، میدانند دروغ میگویی![خندۀ حضار]احتمال صحت[کسی]بدهد، نقص دارد در ادراک!
در هر صورت، خداوند شماها را تأیید کند؛ موفق باشید. همه با هم باشید. آقا اگر چنانچه متفرق بشوید، کاری از پیش نمیبرید. یکی یکی کاری از پیش نمیبرد؛ همه با هم مجتمع: یداللّه معالجماعة.[صلوات حضار].
2 ـ تغییر مجدد تاریخ، از شاهنشاهی به هجری.
3 ـ اشاره به جلسات سه جانبۀ مشترک شاه، سفیر امریکا و سفیر انگلیس؛ مأموریت در ایران، سالیوان ص 118 ترجمۀ فارسی.
4 ـ غلامرضا ازهاری.
5 ـ اشاره به شعر عبید زاکانی در منظومۀ موش و گربه:سال یک موش میگرفت از ما آزش اکنون شده فراوانااین زمان پنج پنج میگیرد چون شده مؤمن و مسلمانا!
6 ـ دانشجویانی که در رشتۀ انرژی اتمی تحصیل میکردند.
7 ـ کمپانی فروشندۀ نیروگاههای اتمی به ایران.
8 ـ مزد ناچیز؛ پول بیارزش.
9 ـ دیوید اوئن، وزیر امورخارجۀ بریتانیا.
10 ـ شاه، نهضت اسلامی را «ارتجاع سیاه» و جنبش کمونیستی را «ارتجاع سرخ» مینامید.
11 ـ اشاره به نطق 18 خرداد 1342 شاه.