صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان توسل شاه به فریب و سرنیزه برای بقای خویش
- محل پاریس، نوفللوشاتو
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع توسل شاه به فریب و سرنیزه برای بقای خویش
-
حضار
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم
بسم اللّه الرحمن الرحیم
باز شاه به دو وسیله برای نجات خودش متوسل شد. یکی به وسیلۀ فریب، یکی به وسیلۀ سرنیزه. وسیلۀ فریب این بود که در نطقی[1]که کرد التزام داد، تعهد داد به ملت که این اشتباهاتی که کرده است دیگر همچو اشتباهی نمیشود، و از این به بعد دیگر به قانون اساسی به همۀ معنا عمل میشود و جبران آن اشتباهاتی که کرده بود میکند. و از عموم ملت خواستار شد که دست از این مخالفت بردارند، و از آیات عظام و علمای اعلام خواستار شد که مردم را هدایت کنند که آنها آرام باشند، و از سایر اقشار ملت ـ از قبیل کارگرها و محصلین و جوانها و همۀ اینها ـ خواستار این شد که از این مخالفتها دست بردارند و به ایران فکر کنند!
در حرفهای ایشان خیلی مسائل هست. یکی اینکه بررسی بشود که آیا این کارهایی که تا حالا انجام داده، اشتباهات بوده یا تعمدات بوده! این مخالفتهایی که از قانون کرده، از اسلام کرده، این خیانتهایی که به ملت کرده، این جنایتهایی که کرده است، آیا آنطور که ادعا میکند این اشتباهی این کار را کرده است؟ مثلاً این نفتی که به امریکا داده، خیال کرده است که اینها یک طایفهای از یک محلهای از ایران است، یک شهری از شهرهای ایران است، و نفت را دارد به ایرانیها میدهد؟! این اسلحههایی که به درد ما نمیخورد
و به جای نفتْ پایگاه برای امریکا درست کرده است خیال کرده است که این اسلحهها ارز است؟! پول است؟! اشتباه کرده این؟! به خیال اینکه دارد پول میگیرد، لیره میگیرد، این چیزها را گرفته است؟! این جنایتهایی که در ایران تا حالا کرده است، حبسهایی که کرده، زجرهایی که کرده، شکنجههایی که داده، قتلهای عامی که کرده، اینها اشتباهی بوده؟! مثلاً به مدرسۀ فیضیه که ایشان کماندوها را فرستادند و ریختند در مدرسۀ فیضیه و قرآنها را آتش زدند، عمامهها را آتش زدند، جوانها را دست و پا شکستند، حجرهها را خراب کردند و شکستند، خیال میکرده است که این یک جایی از روسیه است و حمله به روسیه است و اشتباهی، اشتباه از کار درآمده؟! عقیدۀ ایشان این بوده است که مدرسۀ فیضیه یک جایی است که از محلهای اجانب است؟! یا این اشخاصی که ایشان حبس کرده، اشتباه کرده و این اعتقادش این بوده است که در باغستان اینها را برده است؟! و حالا معلوم شده نه، این حبس بوده نه باغ؟! این اشخاصی را که از علما در حبس رفتند یا کشته شدند، یا پای آنها را در روغن داغ گذاشتند یا ـ آنطور که میگویند ـ اره کردند پای بعضیها را، و همین طور از رجال سیاسی، اشتباهات بوده؟! اینها تخیلات بوده است؟! حالا از این اشتباهات دیگر ایشان نمیکنند! دیگر از این اشتباهات، حالا تعهد دارند میدهند؟! مگر همین ایشان نبودند که اول سلطنتشان قسم خوردند، تعهد دادند. خوب، کسی که بخواهد سلطنت پیدا بکند این تعهدات را باید بدهد. ایشان تعهد داده و همین التزاماتی که حالا دارد میگوید، آن وقت هم داده است، و بعد از آن تعهدات و التزامات این کارها را کرده. حالا یک تعهد دیگری که میدهد، یعنی حالا فرق کرده است این تعهد با آن تعهد؟! یا این حالا یکجور تعهدی است که دیگر قابل برگشت نیست؟! این تعهد آن وقت برگشت داشته، اما حالا این تعهد دیگر قابل برگشت نیست؟! حالا این اشتباهاتی که کرده است چطور جبران شده است؟ میشود؟ ده سال عمر یک انسان را، نه یک انسان، آنقدر انسان را، ده سال در حبس، در یک محفظه با آن وضع، با آن شکنجهها، با آن اذیتها، با آن اهانتها، ده سال، پانزده سال ـ یک قدر کمتر یک قدر بیشتر ـ عمر اینها را تلف کرده، اینها جبرانش چیست؟ همین تعهدِ آقا جبران کرد اینها را که «من
تعهد کردهام»؟! یک کسی که اینقدر جنایت کرده، حالا به مجرد اینکه آمد تعهد کرد حالا میخواهد تمام بشود قضیه؟!
حالا ما فرض میکنیم که خیر، تعهد ایشان صادقانه است ـ فرض است و الاّ معلوم است، «مطلب معلوم است» ـ (رضاشاه به مرحوم «فیروزآبادی» وقتی آمده بود به نجف، مرحوم فیروزآبادی در حرم از او ملاقات کرده بود، رضاشاه گفته بود من مقلد شما هستم آقا؛ مرحوم فیروزآبادی گفته بود مطلب معلوم است)[خندۀ حضار]؛ حالا تعهدات ایشان من را یاد کتاب موش و گربه[2]انداخت امروز! کتاب ارزندهای است کتاب موش و گربه. کتاب آموزندهای است. این همان وضع حال سلاطین و قلدرها را در وقت قدرت و در وقت کمیِ قدرت، وضع حیلهبازی آنها را مجسم کرده است به اسم کتاب موش و گربه؛ که سجاده را یکوقت انداخته و نماز خوانده و توبه کرده و پیش خدا استغفار کرده که من دیگر کاری نمیکنم، تا این موشهای بیچاره بازی خوردند و برایش چیز بردند و امثال ذلک؛ و بعد هم افتاد پنج تا از آنها را یکدفعه گرفت. آن وقت یکییکی میگرفت حالا پنج تا پنج تا[3]! خوب، ما میدانیم که شما توبهتان همان توبۀ گرگ است، همان توبۀ گربه است! این را ملت دیگر میداند؛ لازم نیست که اینقدر شما زحمت بکشید و هی حرف بزنید! این آیات عظام و علمای اعلام که حالا ایشان میگویند که هدایت کنید مردم را، چه بکنید، اینها آنها بودند که تا دیروز هر وقتی که این صحبت میکرد، «ارتجاع سیاه» اسم اینها بود. در لغت شاه اینها «مرتجعین» بودند، آن هم مرتجعین «سیاه».
در یکی از نطقهایشان ـ آن وقت که ما قم بودیم ـ در یکی از نطقهایشان ایشان در یک جایی، یکی از شهرهای ایران گفت که از اینها، از این مرتجعین، مثل حیوان نجس احتراز
کنید! آن حیوان نجس که آن وقت گفت، حالا آیات عظام شده و علمای اعلام! اگر مهلتش بدهند این آیات عظام و علمای اعلام که نفس بکشد، نفس دوم باز حیوان نجسند!
این اشتباهات، که همهاش تعمدات بوده است و همهاش کارهای عمدی بوده است و خیانتها همه عمدی بوده است و ایشان میگوید «اشتباهات» شده است، اینها اگر چنانچه این ملت به این مهلت بدهند، تمام این اشتباهات دوباره از سر گرفته میشود. الآن این یک حیلهای است که ایشان مرتکب شدهاند. از آن طرف با نطقش که من متعهدم دیگر از این کارها نکنم، بیایید به حال ایران فکر بکنید، بیایید همهتان به فکر ایران باشید، ما به ایشان میگوییم که ما چون فکر ایرانیم این حرفها را داریم میزنیم. این ملت چون میبینند ایران را شما از دست اینها دارید خارج میکنید، همۀ قلدرها را بر ما مسلط کردید، همۀ مخازن ما را بردید، از این جهت است که این ملت این قیام را کرده و این نهضت را کرده. ما هم برای این است که به فکر ایران هستیم و داریم فکر ایران را میکنیم، با شما که مبدأ «اشتباهات» ـ به قول خودتان ـ و تعمدات ـ به قول ما ـ هستید مبارزه و معارضه میکنیم. فکر اسلام، فکر یک کشور مسلمان، فکر مستضعفین ما را وادار کرده که با شما اینطور معارضه و مخالفت بکنیم. «پس بیایید فکر ایران بکنید»! ما فکر ایران میخواهیم بکنیم؛ فکر ایران هستیم نه اینکه ما چون با شما معارضه کردیم پس، از فکر ایران رفتهایم!
این باز این حرف را رها نمیکند این آدم! چه جور، چه عنصری است این آدم؟! چه جور فکر میکند، یا اینکه کی را بازی میخواهد بدهد؟ این الآن به نظرش کی رسیده؟ کی بازی میخورد از این حرف که اگر ایشان نباشند ایران نیست دیگر! همین که ایشان سرشان را زمین بگذارند، آن روزی که خوب، بالاخره ایشان یکوقتی خواهند مرد ان شاءاللّه زودتر[خندۀ حضار]، آن روز به فرمایش ایشان دیگر ایرانی در کار نیست! بالاخره، پس ایران هم از دست ما رفته است! یا حالا که بعد از ده روز دیگر یا بعد از
ـ مثلاً ـ چند ماه دیگر یا بعد از فلان قدر، به فرمایش ایشان ایران دیگر رفتنی است! برای اینکه آنکه ایران را نگهداشته ایشانند و وقتی ایشان نباشد دیگر تن ما نباد![4][خندۀ حضار]باید عوض ایران نباشد، ایشان نباشد!
... این یک راه است که ایشان تشبث کرده؛ همان راه خدعه است که دیروز وزیر ایشان[5]آمد و وزیر ایشان هم ـ که ایشان گفته است یا بالاتر اربابها دیکته میکنند این حرفها را ـ آن روز هم خودشان آمدند و اشتباه کردیم و چه کردیم، و بیایید همهمان با هم چه بکنیم؛ جوانها بیایند با هم مصالحه بکنیم! به این حرفْ مردم گوش نداد[ند]؛ همین امروز در جاهای مختلف ایران، در تهران و جاهای دیگر، همان حرفهایی بود که بود.
تشبث دومشان هم این بود که پناه به سرنیزه بردند. الآن دو پناهگاهْ ایشان دارند: یکی چماق است، چماق اشرار با آنهایی که اجیر کردند، پول میدهند یک اشراری را اجیر میکنند و با چماق به جان مردم میاندازند؛ یکی هم سرنیزۀ این اشخاصی که در خیابانها دارند چه میکنند. خوب، این سرنیزه تازگی ندارد! این حالا مدتی است که با سرنیزه ما زندگی میکنیم! ملت ایران مدتی است[میداند]که ایشان دیگر پناهگاهی ندارد جز سرنیزه و چماق. آقایی که تا دیروز ـ حالا هم اگر یک خرده رهایش کنند باز میگوید این حرف را، حالا عجب است که امروز نگفته که ملت شاهدوست؟![خندۀ حضار]... اصفهان داشت فریاد مردم بلند میشد و داد و قال میکردند که «مرگ بر سلطنت پهلوی»، ایشان در نطقش میگفت مردم اصفهان شاهدوست! یا آن کسی که پهلویش بوده ـ یا آنکه از عمالش: مردم ایران اصلش به تخت و تاج علاقه دارند! علاقۀ ذاتی این مردم به این تخت و تاج دارند! این منطق ایشان است که مردم رژیم سلطنتی را میخواهند! چه بکنند بیچارهها! الآن این همۀ فریادها برای این است که احتمال میدهند
ـ خدای نخواسته مثلاً ـ یک رژیم سلطنتی به هم بخورد! از این جهت به خیابانها میریزند و فریاد میزنند!
این هم یک تشبث ایشان کردند که به سرنیزه پناه بردند و به چماق پناه بردند. این هم یک چیزی است که تا حالا مدتی است که این مسئله هست و فایده نکرده؛ یعنی آن حکومت نظامی که از قوانینش مثلاً این است که ـ یا اعلام کردند به اینکه ـ بیش از دو نفر نباید اجتماع کنند، اگر اجتماع بکنند چه خواهد شد، در همان پشت سر اعلامیه و پشت سر این حرفها، هفتادهزار نفر، صدهزار نفر، سیصد هزار نفر مردم حرکت میکردند و از این طرف و آن طرف میرفتند و حرفهایشان را میزدند! این حکومت نظامی نتوانست در مردم تأثیر بکند. یک مردمی که از جان خودشان گذشتند، دیگر این را نمیشود با حکومت نظامی اینها را جلوگیری کرد. یک مردمی که جوانشان را میدهند و بعد هم افتخار میکنند، یک زنی که اولادش را ـ جوانش را ـ فدا میکند و بعد هم میگوید که من مفتخرم به اینکه یک همچو خدمتی به اسلام کردم، این نمیشود دیگر با سرنیزه. مگر سرنیزه غیر از این است که میکشد آدم را، آن هم میگوید من میخواهم بکشند مرا! این را نمیشود با سرنیزه. این راهحلهای احمقانه است که یکوقت حکومت نمیدانم «آشتی» میآورند و آن بساط را درست میکنند، حالا هم حکومت نظامی آوردند. حکومت نظامی! مگر شما تا حالا حکومتتان نظامی نبوده؟! بله؟ حاکمش نظامی نبوده است؟ یعنی یک نفر وکیل بوده حالا حاکم شده اما حکومت، آنکه طرز حکومت بود، طرز حکومتْ نظامی بود؛ یعنی همۀ ایران حکومتِ نظامی بود! بعضیاش رسمی بود، بعضیاش غیررسمی بود! مردم حکومت نظامی را دیدهاند، دیگر چیز عجیبی نیست که حالا به چشم مردم عجب بیاید و بترسند از این؛ چیز عادی مردم است!
کسی خیال کند که این راه حل است، حکومت نظامی راه حل است، یا دنبال این ـ مثلاًـ امریکا خیال بکند به اینکه کودتای نظامی میشود، کودتای نظامی میشود و این رژیم را میبرد و نظامی را میآورد، مگر میشود؟ یعنی در مردم مگر تأثیر دارد این؟
مردم عادت کردهاند به این حکومتْ نظامیها. یک چیز تازهای یکوقت بود سابق، بله؛ سابقِ ایام، که مردم باز آشنای به این مسائل نبودند و نشده بودند اگر یک نظامی میآمد توی بازار و هر غلطی میخواست بکند، کسی نبود بگوید نه؛ اگر دو تا ستاره اینجای[6]یک کسی بود دیگر وامصیبتا بود! هر جا میرفت و هر کاری میخواست بکند و هر شرارتی میخواست بکند، کسی نبود که بگوید نه. اما حالا اگر خودش هم بیاید وسط میدان، میریزند تکه تکهاش میکنند! حالا غیرِ آن وقت است، این ملت غیرِ آن ملت است. این تحول که حاصل شده از برای این ملت، مردم را عوض کرده؛ یک چیز دیگرند اینها. یک موجودات دیگری شدهاند اینها. اینها دیگر خوف اینکه حکومت نظامی بشود یا مثلاً یک رژیم نظامی روی کار بیاید، اینها خوف این را دیگر ندارند برای اینکه نظامی همین است که اینها دیدهاند و همراهاش مبارزه و معارضه کردهاند و ازش کتک هم خوردهاند و آدم هم ازشان کشتهاند ـ آنها کشتند ـ همۀ اینها را مردم دیدهاند. وقتی بنا شد که آدم را بخواهند بکشند، چه رژیم نظامی باشد، چه حکومت نظامی باشد، چه عادی باشد. خوب، مردم تن دادهاند به کشته شدن. بنابراین اینها راهحل نیست که کسی بخواهد حل کند یک قضیهای را، یعنی درد مردم را دوا بکند.
در روزنامۀ شوروی هم یک چیزی نوشته بود ـ که یکی از اتباع امریکا هم، از دوستان شاه و اتباع امریکا هم همان را تکرار کرده بود ـ که این (آن به تعبیر دیگر، این به تعبیر دیگر) آن به تعبیر اینکه این روحانیون که در این قضایا مخالفند با شاه، این «اصلاحات ارضی» ضرر به آنها زده است! چون ضرر به آنها زده از این جهت منافعشان در خطر شده است و اینها مخالفت میکنند! آن هم گفته است که فلان آدم ـ فلانی[7]این غرض شخصی دارد با شاه! ما دیروز عرض کردیم که غرض شخصی نیست، و قضیۀ این
حرفها نیست. اما اینکه او نوشته، آن هم اشتباه است؛ برای اینکه روحانیون حالا زندگیشان خیلی بهتر از آن وقتی است که اصلاحات ارضی نشده بود. هرکه میخواهد برود ببیند. اگر مسئله، مسئلۀ چیز است که زندگیشان چطور است، زندگی روحانیون حالا صد درجه بهتر از آن وقت است! چیزی از آنها به هم نخورده است که. اگر نفوذ کلمه ندارند که نفوذ کلمه هم دارند. لکن دارید میبینید دیگر. اگر ندارند، چطور ایشان تشبث کرده که ای مراجع عظام، ای علمای اعلام، بیایید این مردم را هدایت کنید! بیایید چه بکنید! یک دفعه اینها آن میشوند! یک دفعه وقتی جواب کاغذ مراجع را میدهد ـ در همان اوایل امر ـ میگوید که، مینویسد که شما بروید ارشاد عوام را بکنید! یعنی شما حق دخالت در امور مملکت ندارید، بروید ارشاد عوام بکنید! به ایشان باید گفت که ما ارشاد عوام را کردیم[خندۀ حضار]عوام الآن هدایت شدند و ارشاد شدند. و شما خواب بودید، اینها ارشاد کردند! حالا که ارشاد کردند تشبث پیدا کردید که حالا بروید دیگر! مرا حفظ بکنید مثلاً چه! به ایران فکر بکنید!
اینها تشبثات است، فایده ندارد هیچ! غیر از یک کلمه. و آن این است که این رژیم برود و این امریکا و شوروی و ـ نمیدانم ـ انگلستان، و همۀ اینهایی که در این سفرۀ ایران که افتاده مجانی دارند استفاده میکنند، اینها هم دست مجانشان را بردارند. ما که نمیخواهیم بهشان نفت ندهیم تا دست و پا بزنند که یک ملتهایی را از سر ما خواهید چه کرد. نخیر، ما میخواهیم نفتمان در اختیار خودمان باشد؛ هر مقدار دلمان میخواهد بفروشیم، و میفروشیم. هر رژیمی پیش بیاید نفتش را میخواهد بفروشد اما نه اینطور. غارتگری را ما با آن مخالفیم، نه فروش نفت را به قیمت صحیح خودش.[به]قیمت صحیح خودش میفروشیم و ارز میگیریم. پول میخواهیم ما. میخواهیم برای مردم صرف بشود. اینجا نفت ما را زیادتر از آن اندازهای که باید استخراج کنند استخراج میکنند. پول هم که نمیگیرند یا آهنپاره میگیرند! یا طیارههای به آن قیمتهای گزاف میگیرند. آن مقداری هم که میگیرند صرف این ملت نمیشود. الآن این ملت چی دارد
بیچاره؟ شما چهارتا بازاریِ مثلاً چیزدار تهران را یا چهارتا از اربابهایی که از همین طعمه ارتزاق میکنند نگاه نکنید؛ شما پایتان را توی زاغهها بگذارید؛ شما پایتان را توی دهات بگذارید. بروید خوزستان و دهات خوزستان را ملاحظه کنید. تأسف دارد، خدا میداند! آب، شط آب دارد در خوزستان. من یکوقتی ـ که شاید سی سال پیش از این، چقدر سال پیش از این بود ـ که عبور کردم از خوزستان رفتم، میخواستم عتبات بروم، خوب این آب یک شط آب است، یک جوی و دو جوی نیست، یک شطّی که کشتیرانی توی آن میشود، زمین، تا چشم میکنی زمین افتاده و هیچ زراعت ندارد؛ من توی ذهنم آمد که شاید خاک این لیاقت زراعت ندارد. یک جایی پیاده شدیم. من رفتم خاک را... خاک خوب لکن دست خیانت نمیگذارد. آب از آنجا دارد هرز میرود، زمین هم اینجا افتاده است! و مردم خوزستان برای اینکه بچههایشان را که مریض میشوند پیش یک طبیب بروند، طبیب نیست. هیچی ندارند. در دَه تا دِه، بیست تا ده یکوقت میبینی یک درمانگاه نیست! تمدن بزرگ این است؟! یک درمانگاه در بیست تا دِه! بعضی جاها درمانگاه، اصلش نیست. طبیب نمیدانند چی است. در روزنامههای خودشان نوشتند که آب اینقدر نیست که این صبح که این بچه از خواب بلند میشود و چشمش را به واسطۀ تراخمی که برای خاطر حکومت فاسدْ این تراخمها هست، چشمش را نوشته آب ندارند که تر کند چشمش باز بشود! با بَوْل این کار را میکند! در روزنامه بود این! با بول این چشم بچه را که به واسطۀ تراخم به هم چسبیده،تر میکنند ـ که نوشتهاند ـ برای نداشتن آب. روزنامه اینطور[نوشته]بود؛ یک همچو زندگی ما داریم در اثر «اشتباهات» آقا! آقا اشتباه کردهاند تا حالا؛ حالا بعد، از این اشتباهات بیرون میروند! یعنی ایران میشود تمدن بزرگ!
خوب اشتباه شما یکی و دوتا و ده تا[نیست]! تعمدات شما یکی و دوتا و ده تا نیست! هی از ما این روزنامهنگارها میپرسند به اینکه خوب، شما چرا با شاه بدی؟! این چرا دارد؟! خوب شما بپرسید، این ملت، این فریاد بچهها و آن فریاد بزرگها، ببینید چه کرده این آدم که با او بد هستند. با او بد هستند از باب اینکه یک دشمنی شخصی با هم دارند؟!
سی میلیون دشمن شخصی است؟!
این اینقدر خیانت کرده است و اینقدر جنایت کرده در این مملکت که دیگر راه آشتی نیست. راهی نیست که کسی بگوید که شما اشتباهاتتان تا حالا هیچ! حالا از این به بعد ان شاءاللّه اشتباه نمیکنی! راه نگذاشتی برای این کار. امکان ندارد یک همچو مطلبی. اگر یک روحانی، یک سیاسی، یک بازاری، یک دانشگاهی، بخواهد بگوید که بیایید ـ به مردم بخواهد این را بگوید ـ بیایید با هم خوب، سازش کنید، شاه امروز آمده توبه کرده ـ عرض کنم که ـ استغفار کرده، خوب، بیایید ببخشید، این را مردم خائن میدانند! چه چیز را ببخشیم؟! چه؟ مگر یک مطلبی است قابل بخشش؟ آقا بچهها و جوانهای ما را به خون کشیده، چه چیز را ببخشیم ما؟ مملکت ما را به باد داده این آدم، کجایش را ببخشیم؟ از حالا به بعد چی؟ خاندانهای مردم را به عزا نشانده، حالا بسماللّه الرحمن الرحیم، تمام شد قضیه؟! «ببخشید من اشتباه کرده بودم» این حرف شد در عالَم؟! برای کی این حرفها را، این میزند؟
در هر صورت، مسیر همین است. غیر از این، هرکس غیر از این فکر کند خائن به ملت است، خائن به مملکت است. هرکس غیر از این فکر کند خائن به اسلام است. اگر این را مهلت بدهید، فردا نه اسلام برای شما میماند نه مملکت برای شما میماند نه خاندان برای شما میماند. مهلت ندهید این را. فشار بدهید این گلو را تا خفه بشود.
ان شاءاللّه خداوند همۀ شما را توفیق بدهد؛ مؤید باشید؛ موفق باشید. و خداونداین اربابها را از سرِ ما کوتاه کند. اربابها از اینها بدترند.
2 ـ منظومۀ انتقادی کوچکی از عبید زاکانی.
3 ـ برگرفته از شعر:سال یک موش میگرفت از ما آزش اکنون شده فراوانااین زمان پنج پنج میگیرد چون شده مؤمن و مسلمانا!
4 ـ اشاره به شعر معروف فردوسی:چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
5 ـ جعفر شریف امامی.
6 ـ اشاره به سرشانه.
7 ـ در تحلیلهای غرضورزانۀ برخی از نویسندگان غربی، قیام امام خمینی دشمنیِ شخصی امامباشاه وانمود شده است.