صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان سقوط حتمی رژیم شاهنشاهی و تحول درونی مردم
- محل پاریس، نوفللوشاتو
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع سقوط حتمی رژیم شاهنشاهی و تحول درونی مردم
-
حضار
حضار: دانشجویان و ایرانیان مقیم خارج
[بسماللّه الرحمن الرحیم]
... گمان ندارم که ایران یک وضع مشابهی در مملکتی[داشته باشد]یک جهت مربوط به مردم است، یک جهت مربوط به شاه و دولت شاه است. این دوتا ـ نه در طرف ملتش و نه در طرف شاه و حکومتش ـ من گمان ندارم در هیچ جا مشابه داشته باشد. اما در طرف ملت؛ این قیامی که ملت ما کرده است و این اوجی که دارد این قیام و حالا به مرتبۀ[اعلا]رسیده است در طول تاریخ ما نداریم بلکه در طول چندین سال در تاریخ ... که یک ملتی اینطور خودکار شده باشد. یکوقتی که اگر بازار یک شهر را میخواستند ببندند این شاید امکان نداشت، مثلاً حالا بازار قم که بازار خوبی است شاید اگر علمای قم هم به مردم میگفتند بازار را مردم[ببندند]نمیکردند، امکان داشت و کم کم رسید به اینجا که ... مردم وقتی که یک حادثهای پیش میآمد و به علما جسارت میکردند تعطیل میکردند لکن با یک نحو غمگینی و نگرانی؛ الآن وضع جوری شده است که هر امر جزئی یا بهانۀ جزئی که دست مردم میآید بازارها را تعطیل میکنند! قم نه، همه شهرها. سرتاسر ایران وضع اینطور شده است که بازار ایران، بازارِ ـ به اصطلاح اینها ـ این بازار تهران یک بازارِ سیاسی است، الآن به وضع تعطیل یا نیمه تعطیل[است]. ایران بخصوص بازارش، بخصوص کسبش اینطور شده و این مردمی که آن وقت تعطیل یک روز ناگوار بود برایشان، حالا اگر به آنها بگویند باز کنید، ناگوار است. الآن گاهی وقتها شکایت کردند از اینکه مثلاً فلان آقا گفته است که خوب مردم بروند و کسبشان را بکنند ... مردم ناراحت میشدند یا اگر یک سفارشی میشد که مثلاً دیگر تعطیل بس است، در حین
اینکه داشتند باز میکردند سفارش که میشد میبستند! این وضع مردم یک وضعِ خودْکار شده است حالا. و این؛ به وجود نهضت، روحیۀ مردم را به درجهای فعال و قوی ومتحرک کرده که حالا دیگر از این که بروید سر اصل کارتان ناراحت میشوند و عصبی.
از آن طرف اگر یکوقتی یک خونی از دماغ کسی بیرون میآمد، یک ضربهای به یک کسی وارد میشد، این مصیبت بود ... فضلاً از اینکه یک نفر مثلاً کشته بشود؛ این مصیبت بود. حالا وضع به آنجا رسیده است که همین دیشب من یک کاغذی داشتم ـ دریافت کردم ـ از یک مادری که نوشته است که من پنج تا یا چهار تا از اولادهایم کشته شدهاند و اظهار افتخار میکرد و میگفت من و خانوادهام همچنان[برای فداکاری آمادهایم]. عادی شده است که در یک شهری امروز چند تا کشته دادهاند ... یک مسئله عادی شده است پیششان، یک همچو تحرک ... پیدا شده است و مسئله مبارزۀ عمومی به یک وضع عادی طبیعی الآن در ایران درآمده؛ نه در یک شهر و دو شهر. این روزنامهها هم شاید تمام مطلب را ننویسند، رادیو هم تمام مطلب رادیو ایران را نمیگوید البته لکن حالا آن نصف و نیمهای را که میگویند یا به رادیوهای خارجی میرسد، میبینید که هر وقت که رادیو را باز میکنید که اخبار میگوید، اخبارش همینهاست که میگفتند که[در فلان]شهر اعتصاب بوده و[عدهای]کشته شده، فلان ده حالا رسیده به دهات که ... یک دهی در اطراف همدان ظاهراً ... یک دهی که در آن ده چند نفر کشته شده، پنج هزار نفر اعتصاب کردهاند.
این مسائل سیاسی، که آن وقت اسمش نبود و اصلاً اعتصاب صحبتش نبود سابقاً؛ صحبت اینکه اعتصاب چی است، و اصلاً نمیفهمیدند مردم اعتصاب یعنی چه. الآن اعتصاب هم به یک صورت عادی درآمده که ملت ایران شهرهایش اعتصاب میشود پنج هزار نفر در یکی[از دهات همدان اعتصاب میکنند]همۀ شهرها من شنیدم که ... اعتصاب کردند. یا اخیراً اعتصاب کارگرها در شرکت نفت در قضیۀ نفت، آنجا سالها
بوده است و ان شاءاللّه خداوند تأییدشان کند. من یک وقت در ذهنم بود که به اینها بگویید که نفت خودتان را قطع کنید نگذارید بخورند. نکتهای از این مسائل ... الآن یک مطلب صحیح است، الآن اعتصاباتی که در ایران شده ـ چه اعتصاب در مدارس، اعتصاب در کارگرها، اعتصاب در هواپیمایی، اعتصاب در همۀ اینها ـ الآن در اعتصاب هستند، اعتصابی که سابقاً اصلاً اگر میگفتند اعتصاب، نمیدانستند اعتصاب چه هست، حالا به طور خودکار بدون اینکه حالا یک کسی دعوتشان کند، خودکار مردم اعتصاب میکنند. و دولت خیال میکرد که میتواند اینها را، اعتصابات را اعلام کند؛ اولی که اعتصابات شده بود آن حرف را میزدند؛ از خراسان به من پیغام داده بودند یک دستهای، که یادم نیست کدام دسته بودند، که اعتصاب[کرده بودند]اینکه گفتند برای حقوق است، دروغ است؛ اعتصاب ما اعتصاب سیاسی است. حالا هم دارند اعلان میکنند که اعتصابی که ما میکنیم برای این است که این زندانیان سیاسی بیرون بیایند و حکومت نظامی لغو بشود و این خارجیهایی که ریختهاند به جان این ملت و به جان سرمایۀ این ملت، اینها هم بیرون بروند. این قلم آخرش یک قلم ارزشداری است! این تقاضای آخرش یک تقاضای ارزشداری است. چه میخواهند اینها از جان این ملت؟ شصت هزار، یا چهل و پنج هزار، یا پنجاه هزار، یا شصت هزار، اینطورها ذکر میکنند ... از این امریکاییها حقوقهای بسیار گزاف[میگیرند].
الآن اعتصاب، همین طور مبارزۀ خونین، همین طور بستن بازارها، خیابانها، و تظاهر و بیرون آمدن و ـ عرض میکنم که ـ «مرده باد» گفتن و اظهار تنفر از دستگاه جبار کردن، به یک صورت عادی بیرون آمده. در پنج سال پیش از این، اگر در هر یک از این بازارهای ایران یک پاسبان میرفت و امر میکرد که دکانها بالایش باید بیرق باشد، بیرقِمثلاً[سه رنگ]باشد، امروز چهارم آبان است مثلاً ـ الآن این آبان یک[ماه]منحوسی است ـ[خندۀ حضار]اگر یک پاسبان وارد میشد در بازار و به آنها میگفت که باید بیرق کذا بیرق کذا بزنید، هیچ تخلفی نبود. کسی در مخیلهاش نمیآمد با پاسبان میشود مخالفت
کرد! پاسبان ...[خندۀ حضار]هیچ در ذهن مردم وارد نمیشد با پاسبان بشود یک مخالفتی کرد؛ همه حساب میبردند. یک پاسبان میآمد سرتاسر بازار تهران، بازار قم، بازار شیراز، و امر میکرد به اینکه ببندید،[چه]بکنید، بیرق بزنید، بیرق میزدند؛ چراغانی بکنید، چراغانی میکردند. حالا قضیه این[است]که به حکومت نظامی و سرنیزه و حکومت شاه و حکومت کذا ابداً مردم دیگر اعتنا نمیکنند! ما حکومت نظامیهای سابق را دیدیم: حکومت نظامی سابق همین که میگفتند فلان جا حکومت نظامی است، قرق میشد؛ دیگر جرأت اینکه کسی مخالفت با حکومت نظامی بکند ـ با پاسبان ـ نمیکردند! با حکومت نظامی ... الآن شما ملاحظه میکنید که حکومت نظامی درچند شهرایران هست وهیچکداماعتنانمیکنندمیریزندبیرونوفریاد؛وآنها هم از اینکه حالادیگرتعرض شدیدبکنند،یکقدری عقبنشینیکردهاند،زیادعقبنشینی کردهاند.
این وضع ملت ماست. مقایسه باید کرد بین این ملت، قبل از این نهضت و حالا؛ مقایسۀ سی سال پیش از این با حالا که ملت ما تا چه حدود رشد سیاسی کرده؛ رشد دینی، سیاسی ـ دینی. آن وقت به آن وضع بود که برای هیچ امری دخالت برای خودش قائل نبود، که به ما چه ربط دارد؟ مملکتِ خود شخص[شاه]است! این اصلاً حرفی است رایج[که]مملکت خودش است دارد ادارهاش میکند و هر کار میخواهد! ملت از خودش است، همه از خودش هستند، حالا از خودش هر کاری خواست میکند! این یک منطقی[بود]بین تودۀ مردم الاّ بعضیش ـ خیلی نادر که آن هم حرف نمیتوانستند بزنند منطقشان این نبود اما نمیتوانستند بگویند. تودۀ مردم منطقشان این بود که شاه است ... مملکتش است، رعیتش هستند! این منطق بود! باید همهتان یادتان باشد در بیست سال، سی سال پیش از این، مسئله اینطور بود که منطق تودۀ ملت مستضعف ما به واسطۀ خو کردن بر این قلدریها و دیکتاتوریه،[دائماً]توسری زدند و اینها عادت کردند به توسری خوردن! ملتی چند سال، 2500 سال، 2500 سال ملتی زیر لگد اینها بوده، ملتی که 2500 سال زیر این پرچم کثیف بوده ـ شاهنشاهی کثیفترین رژیمهای دنیا و اشخاص
دنیا[ست]این ملت عادت کرده به اینکه خودش را زیر دست و پای آنها هر کاری میکنند راه بدهد، و هیچ ابداً آخ هم نگوید![برای شاه]حق قائل باشد: مملکت خودش است، رعیت خودش است! این منطق بود آن وقت. در مخیلۀ محمدرضا خان خطور نمیکرد که یک روزی کسی بگوید که شاه چرا این جور کرد؟ «چرا» یعنی چه؟ یعنی «اول شخص ایران»! فرض کنید اگر نخستوزیر باشد، جرأت این معنایی که یک کلمۀ «چرا» بگوید هیچ برایش نبود. وقتی که در یک اجتماعی ـ زمان آن نخستوزیر سیزده، چهارده ساله[1]ـ در یک اجتماعی کسی گفته بود که شخص اول مملکت؛ به او برخورده بود! «اول» معنایش این است که یک شخص دیگری هم در این مملکت هست که اسمش دوم است! چرا گفتی شخص اول مملکت! مگر ما یک شخص دیگری هم داریم که شخص اولی باشد! ... شخصیت «اعلیحضرت» هیچ کس دیگر نیست؛ یعنی ما شخصی نداریم که شخص دوم باشد تا بگوییم شخص اول! اینطور به این صورت داشتند مردم را عادت میدادند؛ و عادت کرده بودند به این معنا که «چه فرمان ایزد چه فرمان شاه»! شاه همان فرمانش فرمان ایزد است! فرقی نیست مابین فرمان ایزد و فرمان شاه! یک کلمهای هم که آن کلمۀ صحیحی بود به طور غلط معنا کرده بودند که «السلطان ظلاللّه.» غلط معنا کرده بودند «سایه»[را].
سایۀ هر شخصی هیچ از خودش ندارد، هر چه دارد، حرکتی اگر باشد، از آنِ کسی که صاحب ظل ... ذیظل است. یک نفر آدمی که یک جایی دارد راه میرود، یا دارد حرکت میکند، سایهاش ... همین طوری حرکت نمیکند؛ حرکتش به حرکت این آدم است؛ یعنی هر جوری که دستش را حرکت بدهد ... سایه هم دستش اینطوری حرکت میکند؛ راه برود، سایه هم دنبالش هست؛ بنشیند، سایه همین طور است؛ خود چیزی ندارد، هر چه دارد از اوست. «سلطان ظلاللّه» فاتحۀ همۀ سلاطین را خوانده است که اینها
سلطان نیستند! آن که «ظلاللّه» نباشد، آن که برای خودش یک چیزی قائل باشد، یک حرکتی برخلاف حرکت امر الهی بکند، او «ظلاللّه» نیست، مستقل است، او خودش یک چیزی است. پیغمبر اکرم «ظلاللّه» است، برای اینکه از خودش هیچ نیست؛ همان «وحی» است، تابع وحی است، تابع امر خداست، نهی خداست؛ حرکت به حرکت او، به تحریک او حرکت میکند. هر جنگی که بکند با وحی الهی میکند؛ خودش یک آمال و آرزوی نفسانی ندارد که روی این آمال و آرزوی نفسانی یک کاری انجام بدهد. حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ منقول است از ایشان که وقتی با آن عَمْرو بن عَبدود بود که مقاتله میکردند، وقتی که او را شکست و به زمین خورد او، جسارتی کرد به حضرت تفی انداخت؛ حضرت پاشدند؛ نقل است که ایشان پاشدند و رفتند؛ بعد برگشتند و سرش را کندند. سؤال کرد گفتند چون آن وقت یک کاری با من کرد، و من خوف این را داشتم که نفسیتی باشد در این کار. باید کاری الهی باشد. این «ظلاللّه»، کلمۀ صحیح را که فاتحۀ همه سلاطین، فاتحۀ همه قلدرها و قدرتمندان را میخواند و تکلیف مؤمنین و مسلمین را با سلاطین ـ سلاطین جور ـ حل میکند، این را هم غلط معنا کرده بودند. به خوردِ مردم داده بودند که «ظلاللّه است» این! با «ظلاللّه» چه بکنید ... «چه فرمان ایزد چه فرمان شاه». این غلطکاریها و ـ عرض میکنم که ـ جور و ستمها و آن خیانتها را به طوری کرده بودند که ملتی عادت به آن کرده بود! اگر یکوقت نمیشد، شاید خلاف عادتش میشد! چه شد، مثلاً چه شد چنین شد! الآن ملت ما به جایی رسیده است که بچۀ دوازده سالهاش مقابل پاسبان میایستد در قم در جاهای دیگر میایستد میگوید که «مرگ بر شاه»! مطلب اینطور شدهاست.الآن یک مسئلۀ عادی شدهاستبینملتماقضیهمرگبرشاه!یک مسئلۀ عادی!بچۀ تازهزبان باز کرده، به این کلمه زبان باز کرده! چه کلمۀ مبارکی![خندۀ حضار].
این راجع به ملت ما؛ که ملت ما به برکت این نهضتِ خودش، نهضت جوشیده از متن از متن ملت جوشیده و بیرون آمده، نمیتواند کسی بگوید که مال من است. هیچ کس حق ندارد؛ غلط است کسی بگوید که مال این[شخص یا گروه]است، ... هیچ دستی
نمیتواند این جور ملتی را تغییر بدهد. خداست این کار را کرده. این دست خداست؛ هیچ قدرتی نمیتواند در ظرفِ ـ الآن میشود گفت ـ یک سال و چند ماه، یک سال و چقدر[این تحول را پدید آورد]برای اینکه قبلش یک قدری همین طور تدریجی بود کار، و باز خروجی نکرده بود، در ظرف یک سال و چند ماه آن تحول و تغییری که در مملکت ما و در ملت ما حاصل شده است، که راه صدها ساله رفته، یعنی 2500 سال را زیر پا گذاشته و مالیده، این نمیشود که با دست زید و عَمْرو باشد. هیچ نمیشود گفت روحانیون این کار را کردهاند؛ نمیشود گفت مردم بازار این کار را[کردهاند]؛ خیر، دست خداست و از متن ملت جوشیده است این[انقلاب]به امر خدا. و لهذا امیدبخش است. این الهی است؛ امیدبخش است.
الآن وضع ملت ما یک همچو وضعی شده است که درست برعکس آن وضعی که در سابق داشت که طبیعی او شده بود که باید این کار را بکنم؛ باید از شاه و از ـ نمیدانم ـ پاسبان و از صاحبمنصب و اینها احترام کرد، و باید چه کرد، باید کتک خورد و حرف نزد، باید مالیاتِ ظلمی را داد و حرف نزد، باید فحش خورد[و]صدا درنیاورد، حالا رسیده است به تحول؛ این جور تحول به برکت امر الهی. و جوشش از متن ملت به آنجا رسیده است که طبیعیش شده است که مرگ بر این سلطنت کذا؛ این طبیعی شده! الآن بچۀ تازه زبان باز کرده ـ من همین چند روز کاغذ داشتم ـ بچۀ کوچولو که مربوط به ما بود گفته مثلاً کذا، همین مسائل؛ یعنی آنها نوشتهاند که این بچه که تازه زبان باز کرده این را گفته! یک مسئله طبیعی شده الآن. پس ما تا حالا این خدمتی که این ملت به خودش کرده است، این عنایتی[است]که ذات مقدس حق تعالی به این ملت کرده است. خیال نکنید که بعضی از این اشخاصی که از خود دستگاه هستند و وسوسه میکنند: خوب چه شد؟ این خونریزیها چه کرد؟ چه شد؟ این نهضت چه کار کرد؟ چه شد؟ خوب چه بود! ببیند چی بود و چه شد: ملتی که همهاش ذلت و پریشانی و سکوت در مقابل ظلم[بود]، الآن در مقابل ظالم مثل یک کوه ایستاده است و با مشتش با سرنیزه دعوا میکند! چه
میخواهد بشود از این بالاتر؟ یک ملتی جوانها داده؛ جلو تانک و توپ میرود کشته میشود، بعد هم میگوید فدایی دادم خیلی خوب، بسیار خوب، باقیاش هم حاضرم! میخواهد چه بشود؟ بهتر از این چه؟ تحول بالاتر از این؟ پیشرفت معنوی بالاتر از این چیست که ملتی آن حالش در ظرف یک سال، یک سال و یک ماه، تبدیل شده است به یک حال دیگری، به یک چیز اینطوری.
این راجع به ملت و وضع ملت، که مشابه نمیتوانید برایش پیدا کنید که اینطور در همه جا، در جاهایی که در طول عمرشان یک روز تعطیل برای این امور نکرده بودند، در بعضی شهرهایی که در طول حیاتشان یک روز در این امور دخالت نکرده بودند[اینگونه تحول پدید آید]و اگر یکی دخالت[در سیاست]میکرد میگفتند که این آخوند سیاسی است! اگر یک کسی در یک امری از امور زندگی این مردم مقابل دولت میایستاد، مقابل ـ مثلاً ـ[شاه]میایستاد به او مارک سیاسی میزدند، این دیگر باید برود توی خانهاش منزوی بشود برای اینکه او سیاسی است! این منطق مردم شده بود بازیچۀ تبلیغات شومی که کرده بودند در طول تاریخ که مردم را عادت بدهند به این وضع زندگی و به کتک خوردن و منابعشان را بردن و باز خودشان هم همراهی کردن، این یک خدمتی است که در طول تاریخ سابقه ندارد که به این ملت شده است این خدمت؛ و این ملت این تحول را پیدا کرده است. نباید گفت چه شده است! خیلی چیزها ـ خیلی چیزها شده است. بر فرض اینکه اینطور باشد که نه، هیچ کاری دیگر نتوانیم بکنیم و تا اینجا همۀ ما را بگیرند و خفه کنند و هیچ کاری هم نتوانیم بکنیم، لکن تا اینجا که شده ارزش داشته؛ یعنی آن فداکاری که ملت ایران کرده و این تحولی که پیدا کرده، دنبال این و همراه این ارزش داشته است که صدها نفر، هزارها نفر کشته بدهد، فدایی بدهد، یک همچو روحیهای درست بکند. یک همچو روحیۀ زندهای که الآن شما خیال نکنید دیگر میتوانندتحمیلکنندبرشماآن ظلمهاییراکه میکردند؛دیگرگذشتتحمیلظلمها؛ دیگر نمیتوانند اینها پاسبان بفرستند و[بگویند]بزنید این[مردم را]. دیگر گذشت، گذشت.