دیوان شعر امام خمینی
در مدح ولی عصر(عج)
- دوستان! آمد بهار عیش و فصل کامرانی
- مژده آورده گل و خواهد ز بلبُل مژدگانی
- باد، در گلشن فزون از حد نموده مُشک بیزی
- ابر، در بُستان بُرون از حد نموده دُرفشانی
- برقْ رخشان در فضا، چون نیزهی سالارِ توران
- رعدْ، نالان چون شه ایران، ز تیر سیستانی
- از وصول قطرهی باران به روی آب صافی
- جلوهگر گشته طَبَقها، پُر ز دُرهای یمانی
- دشت و صحرا گشته یکسر فرش، از دیبای اخضر
- مر درختان راست در بر، جامهای پرنیانی
- گوییا گیتی چراغان است از گلهای الوان
- سوسن و نسرین و یاس و یاسمین و استکانی
- هم منزّه طَرْف گلشن، از شَمیم اُقْحوانی
- هم معطّر ساحَت بُستان، ز عطر ضیمرانی
- ارغوان و رُزّ و گل، صحن چمن را کرده قصری
- فرش او سبز و فضایش زرد و سقفش ارغوانی
- و آن شقایق، عاشق است و التفات یار دیده
- روی از این رو، نیم دارد سرخ و نیمی زعفرانی
- لادن و میمون و شاهْ اِسْپَرغم و خیری و شببو
- بُردهاند از طرز خوش، گوی سبق از نقش مانی
- ژاله بر لاله چو خال دلبران، در دلرُبایی
- نرگس و سنبل چو چشم و زلفشان، در دلستانی
- و آن بنفشه بین، پریشان کرده آن زلف مُعطّر
- کرده دلها را پریشان همچو زلفیْن فلانی
- زین سبب، بنگر سر خجلت به زیر افکنده، گوید:
- من کجا و طُرّهی مشکین و پرچینِ فلانی؟
- عشق بلبل، کرده گل را در حریم باغ بیتاب
- آشکارا گوید از «شهناز» و «شور» و «مهربانی»
- قمریَک «ماهور» خواند، هُدهُد «آواز عراقی»
- کبکْ صوتِ «دشتی» و تیهو «بیات اصفهانی»
- این جهانِ تازه را گر مُردگان بینند، گویند:
- ای خدای ................................
- کی چنین خُرّم بهاران دیده چشم اهل ایران؟
- کرده «نور کُهن» از نو، خیال نوجوانی
- یا خداوند این بساط عیش را کرده فراهم
- تا به صد عزّت نماید از ولیّش میهمانی
- حضرت صاحب زمان، مشکوٰة انوار الهی
- مالک کوْن و مکان، مرآتِ ذات لامکانی
- مظهر قدرت، ولیّ عصر، سُلطان دو عالم
- قائم آل مُحمّد، مهدی آخر زمانی
- با بقاءِ ذات مسعودش، همه موجود باقی
- بیلحاظ اقدسش یکدم، همه مخلوق فانی
- خوشهچین خرمن فیضش، همه عرشیّ و فرشی
- ریزهخوار خوان احسانش، همه انسیّ و جانی
- از طفیل هستیاش هستیِّ موجودات عالم
- جوهریّ و عقلی و نامیّ و حیوانیّ و کانی
- شاهدی کو از ازل از عاشقان بر بست رخ را
- بر سر مهر آمد و گردید مشهود و عیانی
- از ضیائش ذرّهای برخاست، شد مهر سپهری
- از عطایش بدرهای گردید، بدر آسمانی
- بهر تقبیل قدومش انبیا گشتند حاضر
- بهر تعظیمش کمر خم کرد چرخ کهکشانی
- گو: بیا، بشنو به گوش دل ندای «اُنظُرونی»
- ای که گشتی بیخود از خوفِ خطاب «لَنْ ترانی»
- عید «خُم»، با حشمت و فرّ سُلیمانی بیامد
- که نهادم بر سر از میلاد شه تاج کیانی
- جمعه میگوید: من آن یارم که دائم در کنارم
- نیمهی شعبان مرا داد عزّت و جاهِ گرانی
- قرنها باید که تا آید چنین عیدی به عالم
- عید امسال از شرف زد سکهی صاحبقرانی
- عقل گوید: باش خامُش، چند گویی مدح شاهی
- که سُروده مدحتش حق، با زبان بیزبانی
- ای که بی نور جمالت نیست عالم را فروغی!
- تا به کی در ظلِّ امر غیبت کُبریٰ نهانی
- پرده بردار از رُخ و ما مُردگان را جان ببخشا
- ای که قلب عالم امکانی و جانِ جهانی!
- تا به کی این کافران نوشند خون اهل ایمان؟
- چند این گُرگان کنند این گوسفندان را شبانی؟
- تا به کی این ناکسان باشند بر ما حکمرانان؟
- تا کی این دزدان کنند این بیکسان را پاسبانی؟
- تا به کی بر ما روا باشد جفای انگلیسی؟
- آن که در ظلم و ستم فرد است و او را نیست ثانی
- آنکه از حرصش نصیب عالمی شد تنگدستی
- آن که بر آیات حق رفت از خطایش آنچه دانی
- خوار کُن شاها! تو او را در جهان، تا صبح محشر
- آنکه میزد در بسیط ارض، کوس کامرانی
- تا بدانند از خداوند جهان این دادخواهی
- تا ببینند از شه اسلامیان این حکمرانی
- حوزهی علمیّهی قم را، عَلَم فرما به عالم
- تا کند فُلک نجات مُسلمین را بادبانی
- بس کرم کن عمر و عزّت بر «کریمی» کز کرامت
- کرده بر ایشان چو ابر رحمت حق، دُرفشانی
- نیکخواهش را عطا فرما بقای جاودانی
- بهر بدخواهش رسان هر دم بلای آسمانی
- تا ز فرط گُل شود شاها! زمین چون طرْف گلشن
- تا ز فیضِ فَروَدین گردد جهانی چون جنانی
- بگذرد بر دوستانت هر خزانی چون بهاری
- رو کند بر دشمنانت هر بهاری چون خزانی