دیوان شعر امام خمینی
سایهی سرو
- ابرو و مژّهی او تیر و کمان است هنوز
- طرّهی گیسوی او عطرفشان است هنوز[1]
- ما به سوداگری خویش روانیم همه
- او به دلبُردگی خویش روان است هنوز
- ما پی سایهی سَرْوَش به تلاشیم همه
- او ز پندار من خسته، نهان است هنوز
- سر و جانی نبود تا که به او هدیه کُنم
- او سراپایْ همه روح و روان است[2]هنوز
- من دلسوخته پروانهی شمع رُخ او
- رُخ زیباش عیان بود و عیان است هنوز
- قدسیان را نرسد تا که به ما فخر کُنند
- قصّهی «عَلَّمَ الأسْمٰا» به زبان است هنوز.
دی 1365