دیوان شعر امام خمینی
هست و نیست
- عالم اندر ذکر تو، در شور و غوغا هست و نیست
- باده از دست تو، اندر جام صهبا هست و نیست[1]
- نور رخسار تو در دلها، فروزان شد نشد
- عشق رویت، در دل هر پیر و برنا هست و نیست
- بلبل اندر شاخ گل، مدح تو را خواند و نخواند
- بوی عطر موی تو، در دشت و صحرا هست و نیست
- درد دل را[2]روی زردم، پیش او گفت و نگفت
- پارهپاره جامهی صبر و شکیبا هست و نیست
- جان من، در راه آن دلبر، فدا گشت و نگشت
- جان خوبانْ، برخیِ خاک دلارا هست و نیست
- کاروان عشق، در رؤیای او رفت و نرفت
- جان صدها کاروان، در این تمنّا هست و نیست
اسفند 1365