دیوان شعر امام خمینی
محفل دلسوختگان
- عاشم، عاشق و، جز وصل تو درمانش نیست
- کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست؟[1]
- جز تو در محفل دلسوختگان، ذکری نیست
- این حدیثی است که آغازش و پایانش نیست
- راز دل را نتوان پیش کسی باز نمود
- جز برِ دوست، که خود حاضر و پنهانش نیست
- با که گویم که بجز دوست نبیند، هرگز؟
- آنکه اندیشه و دیدار به فرمانش نیست
- گوشهی چشم گشا بر من مسکین بنگر!
- ناز کن ناز، که این بادیه سامانش نیست
- سر خُم باز کن و، ساغر لبریزم ده!
- که بجز تو، سر پیمانه و پیمانش نیست
- نتوان بست زبانش ز پریشانگویی[2]
- آنکه در سینه بجز قلب پریشانش نیست
- پاره کن دفتر و، بشکن قلم و، دم دربند
- که کسی نیست که سرگشته و حیرانش نیست
آذر 1365